در سال ۱۴۵٠خواهند نوشت، مردمانی سبک سر داشتیم
شخصی میگوید من طفل بودم که مردم اشوب کردند و پدرم را از دست دادم، دیگری میگوید تیری در رفت و به پای من اثابت کرد از آن زمان لنگ میزنم، و در سوال اینکه چرا برای هموطن خود چاقو کشیدید و چرا شما جلوی مردم ایستادید، میگویند ازادی میخواستیم و دیگران نیز به طبع میگویند دین حکم میکرد!
عده ای فریاد مرگ بر جهالت سر میدادند و چون کسی زمزمهایشان را به خود نمیگرفت هتک حرمت به انسانها کردند
حال نسلی سردرگم بجا ماند که دنبال پدران و مادران خود خیابان هارا میدویدند
و تیتر روزنامه با اینکه جهل مردم هنوز ادامه دارد پایان مییابد.
-سامِر