Pain
امروز بوسیدمش در صف نانوایی درحالی که دمپایی های لنگه به لنگه ام را به پا میکردم و رو به مادرم باغر
امشب وقتشه، میتونی خاطراتت و بالا بیاری.
روزنامه رو پرت کردم تو سطل زباله
حوادث سال: جوانی از پل هوایی خود را به پایین پرت کرد
پیرمردی خدارا دید و با ۱٠٠ هزارتومن شفای خود را از خدا بطلبید
اقیانوس آرام دیگر آرام نیست کوسه ها زاد و ولد بسیاری کردند و هر کسی را در ساحل ببینند بچهیشان را به دامانش میندازند چون دیگر از خرج و مخارج بچه کوسه ها برنمی آیند
شیخ گفت هنوز بچه هارا از سطل زباله پیدامیکنید؟ یا در آغوش مادر؟
گفتم شیخا درسطل زباله پیدامیشوی و خانواده چندصدمیلیاردی برایت محبت و پول فراهم میکنند در جوب های محله های مخروبه زندگی کردم و در اتاقی گِلی بدنیا آمدم نه عشق دارم نه پول.
-سامِر