#خاطره1414
باسلام به همه بزرگواران
دیروز روز جمعه قرار بود با چن تا از دوستانمون بریم برا خدمت به مردم...
توی مسیر چند ماشین که تازه وارد شهرمون شده بودن با صدای موزیک بالا ایساده بودن و یک گروه خانم که وضع پوششان خیلی بد بود ایستاده بودن و با ریتم موزیک میرقصیدند و مردم براشون اصلا مهم نبود ...
وظیفه خو دونستم که هم به اون ماشینا هم به خانوما تذکر بدم ...
دوستانم ترسیدن و جلو نیومدن ولی من ابتدا رفتم پیش یکی از اون ماشینا و گفتم بزرگوار به حرمت روز جمعه و ماه مبارک رمضان که نزدیکه لطفا صدای موزیکتون رو کم کنین....
اول توجه نکردن و مسخرع کردن ولی سماجت منو که دیدن صدای موزیکشون رو کم تر کردن ....
ومن هم بسته های فرهنگی بهشون دادم ،اصلا باور نمیکردم توی بسته های فرهنگیم یک رزق گذاشته بودم پسر جوون که رزق رو باز کرد اول باتعجب برگه رزق رو زیرو کرد و بعد شروع کرد به اشک ریختن ...
وقتی دلیلش رو پرسیدم ازشون گفتن یک روز یک نفر بهشون گفته بود همچین اتفاقی میوفته ولی ایشون توجه نکرده بودن و خیلی ناحت بودن و خودشون به دوتای دیگه از ماشین ها گفتن موزیکشون رو خاموش کنن چون اون دو ماشین بعد از حرف من موزیک رو بیشتر و شیشه هاشونو دادن بالا....
راستش خیلی خوب بود و انژی گرفتم ....
و اون خانومااااا
رفتم پیششون و از حجاب و پوشش حرف زدم چند تا آیه قرآن براشون گفتم و بعد بهشون بسته فرهنگی دادم ولی اونا فقط با تعجب نگاه می کردن بعد یکیشون که ماسک زده بود و پوشش بد تر از بقیه بود گف به توچه آخه بچه ننه
معلوم نی از کودوم جهنم دره ایی پاشودی اومدی بیرون برو بکپ خونت اگه نمیخوای مارو ببینی...
بعد منم یذره نارا حت شدم ولی باز ادامه دادم نزدیک یک ساعت براشون در مورد عفاف و حجاب گفتم و گفتم تا اینکه بالاخره مجاب شدم و شروع کردن به مرتب کردن و حتی موقعی که با دوستام داشتم میرفتم مشاهده کردم دوتاشون آرایششون رو هم پاک کردن....
خیلی ممنون از توجهتون واینکه خاطره منو خوندین🌹🌹
اجرکم عندالله 🖐🏻