eitaa logo
•☆♡☘احیای واجب له شده☘♡☆•
262 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
86 فایل
همه باهم برای احیای واجب فراموش شده ارتباط با ادمین @tasnim12
مشاهده در ایتا
دانلود
این جمعه ای که گذشت با خانواده رفتیم بهشت زهرا، قطعه شهدا کنار قبر عموی شهیدم بعد از چند دقیقه ای که گذشت باهمسرم رفتیم سمت شهید پلارک(شهید معطر) در میون راه، دیدم دو دختر نوجوان که شلوار کوتاه و مانتوی جلوباز و ناخنهای لاک زده و موهای بیرون، کنار قبر شهید مدافع بزرگوار ایستاده بودن فرصت رو غنیمت شمردم، رفتم و جلو و با روی باز گفتم، شما این شهید رو میشناسید؟ (این طوری رفتم جلو و بحث رو آغاز کردم😉😊) گفتن نه گفتم آخه اومدیم کنار قبرش گفتم شاید آشنایی دارید باهاشون با لبخند گفتن نه وجدانی دخترای خوبی بودن خلاصه صحبت رو آغاز کردیم. از یکیشون پرسیدم میدونید شهید مدافع حرم یعنی چی؟ دختره کمی تعلل کرد و با لبخند گفت فکر کنم از حرم حضرت زینب دفاع کردن گفتم احسنت به شما گفتم: میخوام از طرف این شهید از شما ی چیزی بخوام میخوام ازتون خواهش کنم که سعی کنید شلوارهای بلند، جوراب و مانتوهای پوشیده بپوشین. لبخند زدن و سرتکون دادن و گفتن چشم، گفتم این شهدا برای امنیت این آب و خاک و ناموس این کشور جونشون رو دادن و ما مدیون این شهدا هستیم حضرت زینب هم در سختترین مصیبتها حجاب و چادرشون رو کنار نذاشتن، دیگه مگه از مصیبت حضرت زینب هم بالاتر داریم؟ سرشون رو انداخته بودن پایین و گوش میکردن و قبول میکردن بازم با لبخند بهشون گفتم ان شالله خود خانم حضرت زهرا نگه دار شما باشه و آینده خوبی داشته باشین. بهشون گفتم هیچ چیز بی حکمت نیست که شما تو این روز، من حقیر از کرج بیام و کنار قبر این شهید مدافع حرم به هم برسیم و از طرف این شهید من حقیر ازتون بخوام که مراقب پوششتون باشید. حتی با شوخی گفتم، خدارو چه دیدین شاید ی روزی دوباره همدیگه رو دیدیم شاید شما از من هم محجبه تر بلکه پوشیه هم زده بودین خندیدن و گفتن واااای نه دیگه البته گفتم حالا اونقدر هم نمیخواد پوشیه بزنید خندیدن و تشکر کردم چادرمو زدم کنار و مانتوی بلندی که زیر چادر پوشیده بودم رو نشونشون دادم و گفتم نگاه کنید این رو بلند میپوشم که اگه ی روزی چادرم رفت کنار و یا به هر دلیلی برای چادر اتفاقی افتاد، پوشیده باشم و .. اونا هم گفتن شما دلتون پاکه برای ما هم دعا کنید گفتم نه اتفاقا شما باید برای ما دعا کنید. خداحافظی و به سمت قبر شهید پلارک حرکت کردیم. 🍁حالا بریم سمت امربه معروف بعدی رسیدیم و دیدم قبر تا حدودی شلوغه خیلی نه، ولی بودن ی خانمی تپلی، الحمدالله حجابشم خوب بود فقط آستین مانتوش تا آرنج کوتاه بود و کامل دستها بیرون ماسک زده بود و آرایش هم داشت گریه کرده بود و مقداری چشماش سیاه شده بود ولی به گمانم از این لوازم آرایشهای خوب استفاده کرده بود، زیاد بهم نریخته بود😁 یادم رفت مارک لوازمش رو بپرسم😄 خلاصه با یک نفری که همراهش بود داشتن میرفتن که هی گفتم برم نرم گفتم نمیشه حیفه نگم خلاصه رفتم گفتم خانمی (اینجا رو یادم نمیاد چی گفتم ولی میدونم با روی خوش بود، فکر کنم گفتم خانمی قبول باشه) ای کاش ی ساق دست بپوشین دستهای شما بیرون، ماسک جلوی صورت و اشکهای که صورتش رو خیس کرده بود، سریع برگشت گفت خانم هرکسی رو تو قبر خودش میذارن منم با لبخندی و محکم و نرم قاطعی شده بود گفتم بله هرکسی تو قبر خودش میذارن ولی تو قبر بهم میگن که چرا به شما نگفتم که از ساق دست استفاده کنید😜😉 ی لحظه جاخورد😳 گفت خانم نمیخواد بگی، برو تو هم دل نشکن منم با روی خوش تشکر کردم و گفتم ممنون میشم (قسمت آخر رو یادم نمیاد بازم گفتم بهش یا نه که ولی شما هم از ساق دست استفاده کن) یعنی این خونسردی و لبخند بیشتر آتیش میزنه ی عده رو😁