eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
74 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جـمـال سـرخ گـل 🌺🍃 در غنچه پنهان است ای بلبل سـرودی خـوش بخـوان🌺🍃 کـز مژده‌ی صبحش بخـندانیم
چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت جدایى میشود افسوس و ماندن میشود عادت!
صبح است و هوای دل من مثل بهار است پلکی بزن و صبح بخیر غزلم باش!
خیابان های تهران،کوچه و پس کوچه هایش چون مرا یاد نگاه خاص آن روزت بیاندازد هدف دارم که دانشگاه تهران رشتهٔ خوبی قبول و بعد آن را هم دلی باید که میسازد من از این آرزوها گفتم اما دست تقدیرم چنان اسبی که می‌تازد بر این دیوانه می‌تازد خدا دیدی توانم را تو هم دیدی که بختم را و این سرباز شطرنجی که در بازی نمی‌بازد مرا در خانهٔ آخر وزیری پر توان بینی که آنجا چون غزل‌هایش به این دیوانه می‌نازد
ابر است و اعتدال هوای خزانی است ساقی بیا که وقت می ارغوانی است در زیر ابر ساغر خورشید شد نهان روز قدح کشیدن و عیش نهانی است ساقی بیا و جام می مشکبو بیار این دم که باد صبح به عنبر فشانی است
تو به بوی غزل و قافیه آمیخته‌ای به خدا حال مرا خوب به هم ریخته‌ای آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری به سپیدی غزل، رایحۀ یاس منی یاسمن‌بوی‌ترین قسمت احساس منی یاسمن‌بوی‌ترین! جای خدا را پر کن من پر از زندگی‌ام، فاصله ها را پر کن من جهنم زده‌ام، حسرت سیبی دارم باز نسبت به شما، حس غریبی دارم غربت و رخوت دستان مرا باور کن نازنین! قصۀ ایمان مرا باور کن فریدون_مشیری🌿🌿
تمنا میکنم هر شب تورا ازخالقم اما ندا از غیب می آید بس است دیگر نمی آید ....
‌ پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا
‏غرض از هجر گرت شادیِ دشمن بودست دشمنم شاد شد و سخت بیاسود، بـیـا
آخر این درد دل من به دوایی برسد عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا روزی از روزنه غیب صفایی برسد بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟ که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم که به گلزار تو آسیب هوایی برسد سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟ رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم که به روی من ازین دیده بلایی برسد با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان! کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد
لطف تو کم ز کم و جور تو بیش از بیش است می‌کنم شُکر و ندارم گِله از بیش و کم‌ات
چه شب هایی که بی خوابم تویی در فکر همواره فرو میریزم از هجرت نه طولانی، به یکباره نداری قصد همکاری ندارم پای رفتن هم ‌‌‌‌‌بلاتڪلیف و بیتابم شبیہ تختہ اے پاره ڪہ از ڪشتےجدا گشتہ ست و بر دریـا رها مانده چه میدانستم از اول که دل دادم به قداره اگر بالا و پایینی اگر گریان و خندانم دلیلش جوشش چشمم ولی چون آب فواره چه آسان میدهی پاسخ به شعر عاشقی خسته نه یک آرایهٔ لفظی نه تشبیهی به رخساره فقط گفتی شما با من که یادت باشد این حرفم که عاشق گشتنت جانم همین چیزارو هم داره گمانم امشبی را هم به بیداری کنم صبحش دوای درد من دانم که بیداری تو هم آره