eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم
شبها به برم آیی،در سکوت و تنهایی هرشب تو و رویایت،باخاطرم همراهی پوچست برای من،دنیای بدون تو هرگز نروی از یاد،تو ماهی و من ماهی
تا ذهن تو را اسیر صورت بکند آنقدر نگاه کن که کورت بکند آینده که هرچه داشتی، از تو گرفت حال آمده از گذشته دورت بکند...
----«یا صاحب الزمان (عج)»---- بیا و ظاهر نما،خوب ترین خوب را به شیعیان عرضه کن،دولتِ مطلوب را صلح و صفا را نما،نشر در این روزگار محو نما از جهان،ظلمت و آشوب را ز لطف و احسانِ خویش،بخش به یارانِ خویش نادم و بیچاره کن،دشمنِ مغضوب را یوسفِ زهرا بیا،به بویِ پیراهنت روشن و بینا نما،دیده ی یعقوب را صبر به پایان رسید،زود بیا سویِ ما یا که عطا کن به ما،طاقتِ ایوب را دهانِ هر دادخواه،بسته شود گاه گاه بیا و رسوا نما،عاملِ سرکوب را خانه ی دل بی تو شد،منزلِ ویرانه ای به اذن حق نو نما،این دلِ مخروب را رسد تمامِ جهان،ارث به مستضعفان بیا و اجرا نما،آیه ی مکتوب را
مانند غـریـقی کــه پر از وحـشت آب است ، می گردم و دستم پی یک تکه طناب است دلتنگی و تنـهایی و انـدوه و صـبوری این عاقبت تیره ی یک عاشق ناب است آن مرد پر از شور و غزل ، بعد تو جان داد این آدم کوکی ، جسدی پشت نقاب است یا مشکل ارســال پیام ، از دل مــا بود یا منبــع گیــرنده ی قلـب تو خراب است زایـیــده ی دردیـم و به بار آمـده ی عشق در مکتب ما ، عشق فقط ، حرف حساب است یک جمله بگو دلبرکم ! ... حرف دلت چیست ؟ عاشق شده این شاعر و ... دنبال جواب است
|•| میان خوف و رجا حالتیست عارف را که خنده در دهن و گریه در دارد!
غزل شمارهٔ ۶۳۷   ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد جفا ز حد بگذشت ای پسر چه می‌خواهی ز دیده و سر من آن چه اختیار تو است به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی به عمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را وی آن کند که تو گویی دگر چه می‌خواهی
سلام ای صبح، خورشید سحرخیز! به دیدار بهاری مستمر، خیز! می‌آید از سفر، یک بار دیگر- جهانِ از نفس افتاده! برخیز! -نظاری
عاشق شدن یعنی همین مجبور بودن ها! بی دام و بی دانه دچارِ تور بودن ها! این روزها با گریه همزادم بدونِ شرم... ربطی ندارد عشق با مغرور بودن ها!‌ از آسمانم رفته‌ای ای ماه! بیهوده ست... بعد از تو دنبالِ امید و نور بودن ها! یعقوب می‌داند که وقتی یوسفت رفته... دیگر شرف دارد به دیدن کور بودن ها! بعد از تو، بی تو، زنده ماندن‌های من یعنی... عمری به اسم زندگی در گور بودن ها! تو نیستی و می‌کُشد من را شبی آخر... این دور بودن، دور بودن، دور بودن ها!
آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌ از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد
دوست بزرگواری که تو لینک ناشناس نوشتید که آیدی جواد محمدی و میخواید..... آیدی ایشون رو دارم ولی اگه بدم دوباره حذف کاربری میزنن و میرن😢😁
مانده‎ام بی کس و از عشق شما دور شدم خوب داری خبر از من که چرا دور شدم رفتم آنقدر به دنبال گناه که دگر در ته چاهم و از شرم و حیا دور شدم در قدیم از غمتان دیده‎ی تر داشتم حیف شد باز هم از حال بکا دور شدم در جواب کرم و لطف زیاد تو به من هی بدی کردم و از رسم وفا دور شدم نیمه شب لایق یک خلوت با تو نشدم از مناجات سحرها و دعا دور شدم وای اگر باز ببینم که زمین خورده‎ام و از نگاه تو و از بزم عزا دور شدم بین روضه فقط آقا به تو نزدیک شدم هر زمان آمدم اینجا ز خطا دور شدم  یک شب جمعه ببر نوکرتان را به حرم مدتی می‎شود از کرب و بلا دور شدم 🕊🥀🕊