eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
102 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تــو هم مــرا غریب دیـده اے ڪه با دل تنهاے من برد و باخت راه انداختـــے؟ ...
سهم من هستی اگر دنیا نشد، در آخرت آخرش این غوره‌ها با صبر حلوا می‌شود
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی!
اسیر چشمهایت بودم و هول و ولایم را نفهمیدی تو معنای گرفتاری دست در حنایم را نفهمیدی تو را هر لحظه ای دیدم زبانم از نفس افتاد،جان دادم... به لبخندی گذشتی از من و حال و هوایم را نفهمیدی دوچندان شد طپشهای دلم، در گر گرفتن ها ی دیدارت به چشمم خیره گشتی و زبان چشم هایم را نفهمیدی خراب این خراب آباد نامردم که پوشاندت عبا اما دلت سرمای دی، لرز تن یک لا قبایم را نفهمیدی گذشتی از من و احساس پاکم، خواب تلخی بود بانو جان نه نفرینم نه اشکم ،خنده ام ،حتی دعایم را نفهمیدی
تو اگر تنها فقط یک ذره وجدان داشتی دوستی مثلِ مرا دشمن نمی‌پنداشتی نقطه‌ضعفم عشق بود و با همین عیب بزرگ تو برایم بین مردم آبرو نگذاشتی نیمی از عمرم به یغما رفت و نیمِ دیگرش می‌رود با میلِ تو در کارِ قهر و آشتی کاش جای دوری و دیوانگی محضِ خدا یک قدم سمتِ منِ افسرده بر می‌داشتی مبتلایت بودم و گفتم که درمانم کنی در عوض کُشتی مرا دستت طلا گل کاشتی
مانند غنچه پاک و نجیبی هنوز هم دل می بری به طرز عجیبی هنوز هم خلقی به یُمن پاکی تو سبز مانده اند اینگونه بین ِ شهر ؛ حبیبی هنوز هم جایی که چشم های تو اعجاز می کنند هرگز ندیده اند طبیبی هنوز هم من ! آدمی که رانده شده از بهشت ِ تو ! وا می دهم به حُقّه ی سیبی هنوز هم ! هر روز دور خانه ی تو پرسه می زنم می ترسم از وجود رقیبی ؛ هنوز هم جز من که گاه گاه دلم را شکسته ای از تو نبرده اند نصیبی هنوز هم ! یک بار از نگاه تو افتاده ام ! ولی عمریست رفته ام به غریبی !!! هنوز هم.....
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر پس قسمتِ فرهاد چرا کوهکنی بود؟
ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن! ماییم و سرگذشت شب بی‌ستاره‌ای
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست درد این است که نامرد زیاد است هنوز گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده  چه کنم؟ دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
همه‌ی باغ دلم آثار خزان دارد... کو؟ آن که سامان بدهد، این همه ویرانی را... 🌾
جمعه رسید و باز تو آقا نیامدی مرهم گذار زخم دل ما نیامدی کردم کنار کعبه تو را آرزو ز دوست ای کعبه ی امید احبا نیامدی از خستگان هجرتو پرسیده ام مدام گفتند سوی خسته جگرها نیامدی ما با شمیم وصل تو شاداب می شویم ای عطر ناب گلشن طاها نیامدی نزدیکتر زما تو بمایی وباز هم گوئیم روز وشب که تو مولا نیامدی درشام ظلمت است جهان بی حضور تو خورشید آفتابی دنیا نیامدی با ناله گفت حضرت صادق شب فراق تعجیل کن قرار دل ما نیامدی کرب وبلاست منتظر انتقام تو ای آخرین نواده ی زهرا نیامدی با اشک می نوشت "وفایی" به لوح خاک عمرم به سر رسید وتو اما نیامدی
شهریارا، من به قُربانت چِه کرد این دِلبَرت آنچنان با سوز گفتی شعر، ما هم سوختیم...