کاش میشد عشق را اغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش میشد شیشه غم را شکست
دل به دست اورد نه اینکه دل شکست
🥀🥀
هَرچـِــه او ناز و اَدا کَــرد مُجابش کردم
تا رضاخان شُدم و کشفِ حِجابش کردم
مریمِ باکِره ای بود و عِبادت می کرد
جِبرئیلش شُدم و پاک خرابش کردم
چشمِ افسونگرِ میگونِ غَزلخوانی داشت
هَر غَـزل خواند ،یکی ناب جَوابش کردم
گُلِ سُرخی که دَهانم زِ دَهانش بر داشت
آنقدَر سَخت مکیدم کِــه گُلابَش کردم
تا کـِه شِلّیک کُنَد بوسه یِ آتش ، تا صُبــح
لَب مُسَلسَل شُد و پِیوسته خِشابش کردم
بازوان را زِ دو سو مثلِ کتابی بَستم
مثلِ یک برگِ گُلِ لایِ کتابش کردم
تا کِه برداشتم ، از گردنِ او حقِ زکات
بوسه یِ بیشتر از حَدِّ نِصابش کردم
#غلامعباس_سعیدی
قلب تو قبله گاه من، چشم تو شد قبله نما
گریه ڪنان نشستهام رو به تو با دست دعا
ڪاش به من نظر ڪنے با دل من سفر ڪنی
راز و نیاز ِ من تویے، اے نفست گره گشا
بذر ِ امید من فقط، با تو جوانه میزند
این دلِ لوسو بدقلق، جز تو نمیشود رضا
هیچ ڪسے در این جهان غیر تو عاشقم نڪرد
جز تو ڪدام دڪترے درد مرا ڪند دوا ؟!
گر ڪه مراد من شوی،ڪشتهے راهت بشوم
معتقدم ڪه در خطر، عشق نمیڪند خطا
#شیدا_التیام
تقدیم به تمام متولدین دهههای پنجاه و شصت
من پُرم از خاطرات و قصههای کودکی
این که روباهی چگونه میفریبد زاغکی!
قصّهی افتادنِ دندانِ شیری از هُما
لاکپشت و تکّه چوب و فکرهای اُردکی!
قصّهی گاو حسن، دارا و سارا و امین
روزِ بارانی، کتابِ خیسِ کُبری طِفلکی!
تیلهبازی در حیاط و کوچه و فرشِ اتاق!
بر سرِ کبریت و سکه، یا که درب تَشتکی!
چای والفجر و سماور نفتیِ کُنجِ اتاق
مادرم هرگز نیاورد استکان بینعلبکی!
داستانِ نوک طلا با مخمل و مادربزرگ!
در دهی زیبا که زخمی گشته بچه لکلکی!
هاچ زنبور عَسل، نِل در فراق مادرش!
یادِ دوران اوشین و نقطههای برفکی!
هشت سال از دورهی شیرین امّا تلخِ ما
پر ز آژیرِ خطر با حملههای موشکی!
تا کجاها میبرد این خاطره امشب مرا
کاش میرفتم به آن دورانِ خوبم، دزدکی!
یاد آن دوره همیشه با من و در قلبٍ من
من به یاد و خاطراتت زندهام، ای کودکی!
شاعر؟
قبولم میکند در پیریام محراب آغوشت
به مسجد میرسند آخر،چو میپوسند قرآنها
#معنی_زنجانی
دست مرا بگير و فقط تا حرم ببر
کار دلم بدون تو بالا گرفته است...
#صلاللهعلیکیااباعبدالله
درب شعر را قصد دارم گل ببندم بعد از این
هی بخندم هی بخندم هی بخندم بعد از این
آب و نانی در نمی آید ز شعرو شاعری
زندگی را جز غمش باید بفهمم بعد از این
#محمدحسین_عظیمی
ابروانم شده پل، چشم ترم چشمه ی آن
دادِ من این سرِ پل میدهی یا آن سرِ پل
#شمس_تیشی
تو موسیقیِ احساسی در این تاریکی دنیا
همانند دلم هستی، کمی عاشق، کمی تنها
منم آن زخمهای هستم که بر سیمِ خیال تو
دَمادم چَنگ میرانم پُر از احساس و بیپروا
فراموشم شده شادی، شُعاع درد دورم زد
نمیبینم ردِ عشقی، در این شبهای بیفردا
دلم تنگ است و میدانم توام مشتاق دیداری
صدایم کن که این دوری، نفسگیر است و جانفرسا
تو از چشمم نمیافتی، هزاران سال دیگر هم
بیا برگرد، میخواهم تو را، تا محشر کبرا
مرا یک لحظه مهمان کن میان باغ آغوشت
که با آرایهی چشمت بگویم شعرهایم را
برای بودن با تو چه باید کرد؟ راهی نیست
"فقیری مثل من را چه، به این بالا نشستنها"!
نگو این را نفهمیدی که من وابستهات هستم
همیشه دوست میدارم تو را تا آخر دنیا
شاعر؟!
حسن ختام:
انيس خاطر عاشق نگاه معشوق است
اسير دام بلا در پناه معشوق است
اگر وصال ميسر نشد يقين دارم
مزار سوخته دل بين راه معشوق است
دمي که شهپر پروانه سوخت دانستم
که اين نشانه يک سوز آه معشوق است
به وقت گريه فقط لرزشي به شانه مبين
که شانه لحظه ي غم تکيه گاه معشوق است
به تاري از سر گيسو هزار دل ! چه عجب؟
که اين ستون کمي از سپاه معشوق است
حسين کعبه ي عشق است و من به طوف حسين
به دين عشق خدايم اله معشوق است
اگر که تربت ما کربلا شود چه شود؟
که خاک کرببلا قتلگاه معشوق است
به سينه هاي محبان سلام بايد داد
که قلب گريه کنان بارگاه معشوق است
#قاسم_نعمتی
بس که زیبایی اگر یوسف تو را میدید نیز
چنگ بر پیراهنت میزد! زلیخا پیشکش!
#سجاد_سامانی