eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
81 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر بناست که لطف کسی به ما برسد خدا کند فقط از جانبِ شما برسد !
مےڪنم سرفہ ڪہ منظور ڪنار تو منم ڪرده ام جمع حواسم ڪہ نلرزد سخنم من شما چیزھ ببخشید خداحافظتان اے خدا باز نشد حرف دلم را بزنم
با خیال تو به سر بردن اگر، هست گناه با خبر باش که من غرق گناهم همه عمر!
بسه یا بازم براتون شعر بزارم؟
😁😁😁
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید باز آیی وبرهانیم از چشم به راهی💔🚶🏻‍♀
شعرهایی که اسم شاعر نداره رو بعضی هاشو سرچ میکنم پیدا میکنم مینویسم اما بعضی هاش هم پیدا نمیشه. شما ببخشید و اگه پیدا پیدا کردید بزارید تو لینک ناشناس من میزارم تو کانال🙏💐💐🌺🌺❄️
‍ نقش آن کوچه شدم وقتی از آن میگذری تو از این عشق چو یک رود روان میگذری من از این منظره ی تلخ دهان میدوزم چه بگویم که تو با پیر و جوان میگذری خودخوری کردم ودل رابه غمت سوزاندم غافل از قلب منی با دگران میگذری به همه رهگذران فصل بهاری دادی از بهار دل من همچو خزان میگذری 🧚‍♀⁦♥️⁩𝓼𝓱𝓮𝓹 𝓪𝓼𝓱𝓮𝓰𝓱𝓪𝓷⁦♥️⁩🧚‍♀
من که ترک عشق کردم پس چرا دیوانه ام این چنین هرگز نبودم گوییا بی خانه ام من گذشتم از تو اما فکر تو هرگز نرفت تو نرفتی از خیالم ای مه در دانه ام ترک تو گفتم دعا کردم که مهرت هم رود گرچه میدانم نخواهد رفت از کاشانه ام دلبری ها میکنی دل را سبب ساز غمی غم چه شیرین میشود با بغض تو جانانه ام بعد عمری عاشق زلف شرابت من شدم من غلط کردم بسازم روی طوفان خانه ام میروم اما دلم پیش تو میماند گلم بر دلم دستی کشم دستی دگر بر چانه ام   ‌‌‌‌ 🌺❤️🌺
باز دریا،‌ بوی باران بوی شرجی، نای عشق میروم بر بال رویاهـــای لیلایی عشق میشوم مست از نگاه اسمان در عمق شب میروم تا ناکـــــــجای بودنت، تا پای عشق عشق را تفســــیر دل کردم در این بازار رنگ من مرید رنگ سرخم، رنگ دل سودای عشق عشق یعنی گم شـدن در هر چ بادا بادها در تلاطم،‌ غرق امواجی در این دریای عشق عشق امد، دل دچارش شد،‌ نگاهی بیقرار مثنوی وزنش شکست و قافیه شیدای عش ق شعر شد همرنگ شب،‌ شب پر ستاره غرق راز کمتر از انم ک گویم وصـــفی از زیبای عشق..
هرچند که تقدیر چنین کرده گرانت خواهان توام با همه‌ی سود و زیانت ای آمده از کهنه‌ترین خاطره ، ای عشق سوغات تو دُرّی‌ست گران، در چمدانت یک دست گل و دست دگر خنجر بُران نشناخته کس صورت پیدا و نهانت... میخواهی و میخوانی و پس میزنی‌ ای عشق در حیرتم از فلسفه‌ی فنّ ِ بیانت قلبی که به دستان تو با عشق سپردم خونی‌ست که ماسیده شده دور دهانت با بودن تو ثانیه‌ها مرگ ندارند همسان ِ بهار است زمستان و خزانت ای قلب به تنگ آمده از دوری و دیری من نیز به تنگ آمدم از هر ضربانت خوب است که پایان خوشی داشته باشد این شعر که آغشته شده با هیجانت
یک لحظه بیـا بر دلِ ما سر بزن امشب در کوچهٔ بن بستِ صفا پَـر بزن امشب بـر حلقـه ی در دست بیاویز و صدا کن با یک سبد از خاطـره ها در بزن امشب لبـخنـد زنـان واردِ ایــوانِ دلــم شــو یک سر به نفس های کبوتر بزن امشب بـا یک غـزل از حافظِ شیـراز بـزن فـال بـر بـاورِ بی عـاطفـه، خنجر بزن امشب ایـن قـدر نـزن سازِ جدایی و کـمی هم مشتـاق بیـا! نغمه ی دیگر بـزن امشب در جمعِ رقیبـان کـه نخوانـدم غـزلـم را یک سر تو به دیوان و به دفتر بزن امشب