نامه ای امشب نوشتم بر خدای مهربان
مهر و امضایش نمودم من به اشک دیدگان
خلوت شب بود ،دلم غم داشت ،مثل هر شبم
قاصدک مامور کردم تا رساند آسمان
خوب میدانم خدای من بخواند نامه ام
غیر او من کس ندارم چاره بر احوالمان
گوشه سجاده تر شد ماه آمد بر زمین
شبنمی همچون ستاره جا گرفت رخسارمان
شورحال دیگری آن شب به دل دست داده بود
گویی از شیطان گرفته پس دگر افسارمان
چون خدا هم صحبتم شد نامه ام از یاد رفت
شکر ای معبود من نامم شد از دیوانگان
نه دگر سنگ صبور فاش کن این نکته را
هرکه غافل از خدا باشد شد از بیچارگان
#جواد_الماسی
-در خودم گم گشته ام!
احساس غربت میڪنم!
شب بخیر اے باعث این حالت بحرانے ام
#جواد_الماسی
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـره و سرد زیاد است هنوز
آفت افتاده بـه گلها همه پرپر شده اند
چهـره ی غمـزده و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍهوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهره یکی ست
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چاره نکرده چه کنم؟
دور و بـر... آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
من همانم که کسۍسنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جـواد_المـاسی
ڪَفتی ببخش جبـــران ڪنم
هر آنچه با خود برده ام
ڪَفتم قبول جبــــران نما
عـمرے ڪه از دست داده ام
#جــواد_المـــاسی ✯
♥️
گفته بودی درد دل کن تا دلت را غم گرفت
پس کجایی تا ببینی که دلم ماتم گرفت
#جواد_الماسی
🕊
آمدی لیلی ولی مجنـون از اینجا رفته است
خسته شد از بیوفایۍکوله بارش بسته است
آمدی لیـلی! ولی این آمدن بی فایده است
عشق هامون گو چرا بوی خیانت داده است
آمدی لیلی ولی اینجا شقـایق خسته است
تا ابد رَختِ عزا بر مرگِ عشق پوشیده است
آمدی لیلی ولی شهرِ دلم بی حوصله است
نوش دارویی ولی ،سهرابِ تو که مُرده است
آمدی لیـلی ولی این آمدن بی پـرده است
چونکه مجنونت دگر، از زندگانی رفته است
مثلِ هرشب غصه ام تنهاییم را رانده است
تا سپیده پیشِ من آن با وفایم مانده است
یک نفر نـامِ مرا سنگِ صبورم خوانده است
بعدِ مرگم شعـرهایم یـادگاری مانده است
#جواد_الماسی
🌸🍃🌸🍃🌸
ڪَفتی ببخش جبـــران ڪنم
هر آنچه با خود برده ام
ڪَفتم قبول جبــــران نما
عـمرے ڪه از دست داده ام
#جــواد_المـــاسی ✯
ندهد هيچ گلى عطـر خوش بوی تو را
نفـروشم بــه جهـان پیـچشی از موی تو را
نـاز ِچشمانِ تــو دل برده ، بـه جان ِتو قسم
خوش کشیده است خدا آن خم ابروی تورا
هیچـکس جـای تــو را پـر نکند هیـچ زمان
کـار من نیـست فــراموش کنـد روی تــو را
آن زمان غصه سفر کرد از این جان که لبم
بوسه زد چشم و لب و شانه و بازوی تو را
من اگــر اهـلِ محبـت شده ام لطف تو بود
چون گرفته است وجودم همه ی خوی تو را
خـواستـم دل نـدهم ، دل نسپارم به کسی
عــاجـزم وصف کنـم قدرت جــادوی تو را
شـاعـر چشم دل آرای تــو شد سنگ صبور
تـا بـه تصویـر کشد قـــامت دلجــوی تو را
#جواد_الماسی
حرف دل را از نگاه من نمیخوانی چرا ؟
عاشقت هستم عزیز من نمیدانی چرا ؟
خوب میدانی که محتاجم برای بودنت
التماست میــکنم امــا نمی مانی چرا ؟
هیچکس مانند من دلتنگ دیدار تو نیست
از چه رو از این منِ عاشق گریزانی چرا؟
ظاهرت همچـون بهاری گـرم، اما باطنت
آنچنان سردی پر از سوز زمستانی چرا؟
بــا تــو آبـادم ولیــکن میــروی و میبری
خـانـه ی آبـاد دل را سوی ویرانی چرا ؟
سوز و سرما و هوا تاریک و تنها بیخبر
میروی در این هوای سرد بارانی چرا ؟
عاشق چشمان زیبای تو شد سنگ صبور
دوستـت دارم عزیـز من نمیدانی چرا ؟
#جواد_الماسی
همه دلتنگ کسی و دل من تنگ خودم
که چرا باخته در بازی هفت سنگ خودم
روز آرام ولی وای به شب که برسم
همه شب عازمِ میدانم ودر جنگ خودم
شیشه با سنگِ دگر خُرد شود حرفی نیست
درد این است شکسته شده با سنگ خودم
نه زمستان نه بهار غیر غم و غصه نداشت
فصل پاییز فقط دیده ام همرنگ خودم
به چه شوقی بمانم به خدا خسته شدم
گله دارم گله از بخت بد آهنگ خودم
یک نفر نیست نشانی بدهد از خود من؟
سایه ام همقدم و نیست هماهنگ خودم
خسته از دردم و با غصه شدم سنگ صبور
همه دلتنگ کسی و دل من تنگ خودم
#جواد_الماسی
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
شب ِ پُـر دلهـرہ و سرد زیاد است هنوز
آفت افتادہ بـه گلها همه پرپر شدہاند
چهـرہ ی غمـزدہ و زرد زیاد است هنوز
عشق چون بوۍ هوس داد مقدس نشود
به جهان آدمِ خونسرد، زیاد است هنوز
مرد و نامرد اگر، از نظرِ چهرہ یکی است
درد این است که نامرد زیاد است هنوز
گریه بر بغضِ گلو چارہ نکردہ چه کنم؟
دور و بـر. آدمِ دلسرد زیاد است هنوز
گرچه در آتش عشق سوخته بی بال و پرم
مثل من عاشق شبگرد زیاد است هنوز
من همانم که کسی سنگِ صبورم نشود
ای قلم حوصله کن درد زیاد است هنوز
#جواد_الماسی
@abadiyesher