eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
81 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه‌ات بخوان که جاریِ آوازِ جويبار تویی برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری که ديگران گذرانند و ماندگار تویی
ما دل سپرده ایم به گریه برای هم باران به جای من، من و باران به جای هم ابری گریست در من و در وی گریستم تا دم زنیم، دم زدنی در هوای هم @abadiyesher
ترسد که کنى روزى از این بند رهایش @abadiyesher
سکوت می‌کنم و عشق، در دلم جاری است که این شگفت‌ترین نوع خویشتن‌داری است! @abadiyesher
دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه‌ات بخوان که جاریِ آوازِ جويبار تویی برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری که ديگران گذرانند و ماندگار تویی @abadiyesher
مژگان به هم بزن که بپاشي جهان من کوبي زمين من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم يک درد ماندگار! بلايت به جان من مي سوزم از تبي که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زير زبان من تشخيص درد من به دل خود حواله کن آه اي طبيب درد فروش جوان من نبض مرا بگير و ببر نام خويش را تا خون بدل به باده شود در رگان من گفتي : غريب شهر مني اين چه غربت است کاين شهر از تو مي شنود داستان من خاکستري است شهر من آري و من در آن آن مجمري که آتش زرتشت از آن من زين پيش اگر که نصف جهان بود بعد از اين با تو شود تمام جهان من @abadiyesher
‌ بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟ @abadiyesher
زلالِ چشمه‌ی جوشیده از دل سنگی الا که آینه‌ی صبحِ بی غبار تویی دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه‌ات بخوان که جاریِ آواز جویبار تویی.. @abadiyesher
شمیم پیرهنی با نسیم صبح فرست، که چشم در رهم ای گل به بوی درمانت ... @abadiyesher
تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی‌فهمد دلِ تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست می‌گرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد دلم تنگ است‌و می‌گریم، دلم تنگ است‌و می‌خندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد @abadiyesher
بعد از تو کوچه بی تپش و سوت و کور ماند سوگت به چشم پنجره‌ها خاک غم فشاند بعد از تو هیچ حنجره از هیچ پنجره شعر بلند و دلکش ناقوس را نخواند بعد از تو ای ستون توانای سرنگون آوار خستگی کمر خانه را شکاند بر خاک خفت دست تو آن رأیت بلند شاخی که گل به گیسوی خورشید می‌نشاند تاریک شد چه زود جهان بین روشنت چشمی که از ستاره و مه باج می‌ستاند در خون نشست آوخ و خاموش شد دریغ آن حنجره که نعره به افلاک می‌رساند @abadiyesher