eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر حساب و کتابی در این جهان باشد هزار بار تو را از خدا طلبکارم @abadiyesher
این عشق پدرسوخته بحران جدیدی است دردی که خودش نسخه درمان جدیدی است ترکیب گز و مسقطی و شیره و سوهان لب‌های تو سوغاتی استان جدیدی است واکاوی  زیبایی تو شعرشناسی است لبخند تو اما هنرستان جدیدی است صحبت سر خیام و حزین و اخوان نیست چشمان تو امید جوانان جدیدی است آغوش تو نمرودترین آتش دنیاست آتش بکشان! عشق گلستان جدیدی است از کوچه سرهای شکسته خبری نیست این کوچه به لطف تو خیابان جدیدی است هم با نمکی، هم شکری، ما چه بگوییم؟! این ظرف شکرپاش، نمکدان جدیدی است قاجاریه‌ات هستم و تسلیم نگاهت زیبایی تو نقل رضاخان جدیدی است یک‌عمر سپردیم فقط سر به بیابان این عشق به دنبال بیابان جدیدی است ای غنچه‌ی تن غنچه دهان، ظرف گلابم! آغوش تو یادآور کاشان جدیدی است دست تو به سمت چمدان رفت و از آن روز این شهر گرفتار زمستان جدیدی است @abadiyesher
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند! کار خیر است اگر این شهر، مسلمان دارد @abadiyesher
یک سو تویی و حادثه‌ی چشم سیاهت یک سو منم و حسرت یک لحظه نگاهت از حسرت دیدار همینقدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سیاهت آواره‌ی دیدار توأم، کوچه به کوچه آواره‌ترم می کند امید پناهت بر گردنم ای کاش گناه تو بیفتد زیبایی بی‌حدت اگر هست گناهت دلتنگ‌ترین پنجره‌ام در همه‌ی شهر بی تابم و دلباخته‌ی صورت ماهت من راه نشان داده ام عمری به رقیبان با ریختن خون دلم بر سر راهت از فاصله ی دور ببین سوختنم را پروانه‌ای و دوری از این شمع صلاحت زیبایی و مشغول تماشای تو یک شهر دلتنگم و در حسرت یک لحظه نگاه @abadiyesher
یک سو تویی و حادثه‌ی چشم سیاهت یک سو منم و حسرت یک لحظه نگاهت از حسرت دیدار همینقدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سیاهت ماه قمری قدرت تغییر ندارد جایی که نمایان نشود صورت ماهت لبهای پر از حسرت من عضو اضافی‌ است وقتی که بر آن حس نشود طعم گناهت تو موج خروشانی و در حال گذشتن من سنگ صبوری که میفتم سر راهت تو می روی و پشت سرت کاسه ی اشکم تقدیر من این است.. خدا پشت و پناهت.. @abadiyesher
از پچ‌پچ همسایه‌ها در کوچه فهمیدم دل شوره‌هایم ماجــــرای بدتری دارد... @abadiyesher
جا مانده ایم،  تاب دویدن نمانده است حتی به خویش، امید رسیدن نمانده است ای شاخه ی بلند که دور از رسیدنی آسوده باش پای پریدن نمانده است ما شانه از گناه تو خالی نکرده ایم دیگر توان دوش کشیدن نمانده است آماده ایم  قصه ببافی برای وصل اما دریغ، گوش شنیدن نمانده است سر را که سالهاست به زانو سپرده ایم از ما سری برای خمیدن نمانده است از آه ما نترس که دامن بگیردت نایی برای آه کشیدن نمانده است شاید به عمد قفل قفس باز مانده است ما را ببخش! بال پریدن نمانده است @abadiyesher
عمرش به ابد نیست پریشانیِ ما هم آرام بگیرد دلِ بارانی ما هم... @abadiyesher
طبق قانون وفاداری به پایت سوختم... طبق بند آخرش رفتی سراغ دیگری... @abadiyesher
‌ گفتند دلگیری چرا؟ گفتم: نمی‌دانم آه ای نمی‌دانم‌ترینم! @abadiyesher
تصمیم رفتن یا نرفتن با خودت ، اما لطفا نرو، این حرف پایانی است در هر حال @abadiyesher
درست آمده بودم، زمان زمان بدی بود برای هردوی ما عشق امتحان بدی بود نگفته های زیادی به دست بغض سپردیم سکوت اگرچه‌ در این بین گفتمان بدی بود قبول کن که من و تو به داد هم نرسیدیم برای قصه ما صبر، قهرمان بدی بود به فصل کوچ رسیدی، ببخش چلچله جانم اگر برای تو این باغ میزبان بدی بود صلاح عشق در این بود از تو دور بمانم... گذشت و عشق به هر شکل چیدمان بدی بود! من و تو مقصدمان را به اتفاق سپردیم... برای قایق ما عشق، بادبان بدی بود! زمانه تجربه ها را به ما دریغ نمی کرد.. هر آنچه یاد به ما داد با تکان بدی بود! به روزگار بگویید من گلایه ندارم‌... گذشت هر چه شد اما، جهان جهان بدی بود! @abadiyesher