eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
بله شما خودتان حضرت غزل بانو سراب شعر مرا میشود شراب کنید
هوای شعر من ابری  ردیفش فعل دشواری دلم پر درد و آشفته ز باران نیست آثاری غزل ها مانده در ذهنم  دوبیتی هم نمی آید دگرگون می شود حالم از این اشعار اجباری ♥️
. میسپارم کشور دل را به دستانت ولی خواهشاً مانند مسئولان ایرانی نباش!
سیبِ سرخِ گونه یِ محبوبِ گندم گون من تا فریبم داد... فهمیدم که من هم آدمم! سعید بیابانکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگر گذشت هر چه بین من و دلبرم گذشت خود را به رود، فِکندم و آب از سرم گذشت دیدی که صبر چاره و درمان عشق نیست من خویش را بکشتم و جان از برم گذشت
ظاهرا هر چند چشمان تو صاف و ساده اند دستها را باطنا در دست شیطان داده اند از دل سنگی رخ زیبا عذابی بیش نیست بینوا چشم و دلم در دام تو افتاده اند سوی قلبم که برایت دم به دم آماده است تیر های عشوه ی مژگان تو آماده اند ثروت احساس را اخلاصشان کرد اختلاس چشمهایت بدتر از این قوم آقا زاده اند بافتم هفتادمن از مثنوی این حرف را درمسیر عشق چشمان تو ختم جاده اند
حالِ دل پرسیدی و گفتم که خوبم بارها خوبم اما خوبِ ویرانم نفهمیدی مرا ♥️💭
چون برکه ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه دل بی تو چه شب های درازی که شکسته است
درسینه نباید که لجن داشته باشی هر آرزویی را به دهن داشته باشی در هلهله و شادی این شهر دل من ای کاش توهم دست بزن داشته باشی آوره ای وخانه بدوشی مگر اینکه در دیده ی معشوق وطن داشته باشی افسوس که محدود شد آزادی تو تا پیراهن دیوانه به تن داشته باشی با آینه گفتم که به او میرسم و گفت (تو گور نداری که کفن داشته باشی)
برای چشمت اگر اعتصاب خواهد شد ز فتنه های لبت انقلاب خواهد شد تو از کتاب قیامت مرا چه ترسانی بیا که کار جنون بی حساب خواهد شد برای فتح دو چشم تو می دوم هر روز که چشمه خسته شود منجلاب خواهد شد به ضرب ساطور ابرو به آتش چشمت دلم کباب لذید بناب خواهد شد بنای محکم ایمان شیخ شهر امشب ز چشم های خمارت خراب خواهد شد برای سرخوشی عمق مردمک هایت شراب کهنه اگر انتخاب خواهد شد به ضرب شصت خشونت مرام چشمانت تمام دفتر شعرم شراب خواهد شد اگرچه خون شده اما مگو به من ای عقل ثواب کردن دل ناصواب خواهد شد
ترکیب حرف چشم و زبانت چه مبهم است این دل حریف قفل معما نمیشود صد کوه و دشت گرچه بود پهنه ی نگاه در قاب دیده جز لب تو جا نمیشود
شدم مقتول این غم که نخوردم ضربه از دشمن درخت جنگلی هستم که منت بر تبر دارم
آتش زهر اثر تا به دل و جانش کرد باز هم یاد حسین و لب عطشانش کرد جگرش سوخت و، از زهر ولی شکوه نکرد منّتش داشت که بر فاطمه مهمانش کرد خوش به حالش روی دامان پسر جان می‌داد غم دور از وطنی گر چه پریشانش کرد💔 نه کسی آمد و با نیزه به پهلویش زد نه کسی بی‌ادبی با تن بی‌جانش کرد😭💔 بدنش آب شد از زهر ولی سالم بود نه کسی سر زتنش برد نه عریانش کرد😭😭💔 نه غم اهل حرم داشت به وقت رفتن نه کسی بعد جسارت به عزیزانش کرد😭💔 پسرش گریه کنان پیرهنش پاره نمود کی دگر کعب‌‌نی از گریه پشیمانش کرد نیمه شب که در آن بزم شرابش بردند یاد از بزم یزید و سر مهمانش کرد😭😭💔 خیزران و سر شاه شهدا واویلا خواهرش دید چها با لب و دندانش کرد😭💔 زینبی که همه جا مثل علی صبر نمود عاقبت چوب جفا پاره گریبانش کرد
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم نظری
عاشق چای بود مثل خودم چای ما را شبیه هم می‌کرد...!
او استکان چایی خود را نخورد و رفت بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت گفتم نرو.. بمان قسمت میدهم ولی تنهابه روی حرف خودش پافشرد ورفت گفتم که صد شمار، بمان تا ببینمت یک خنده کرد و تا عدد ده شمرد و رفت گفتم که بی تو هیچ ام واوگفت بی نه با در بیت آخر غزلم دست برد و رفت یعنی به قدرچای هم ارزش...؟نه، بیخیال او استکان چایی خود را نخورد و رفت
خودمانیم رفیقان، به کسی بر نخورَد هر هوس را به غلط عشق حسابش کردیم ضرغامی
چون یا کریمِ خسته و بی بال و پر شده در حجره ای که بسته درش محتضر شده برگـشته رنگ و روش تنش تیر می کشد وقتی که زهر بر بدنش کارگر شده بـا چشم تـار تا به زمین خورد لب فشرد این ضـعف چـیره بر بـدنش دردسـر شده یک دست زد به پهلو یک دست روی خاک یـعنی که ارث مادری اش بیـشـتر شده دارد به روی مادر خود فکر می کند خورشید عشق هر نفسش شـعله ور شده دریا میان چشم تـَرَش جا گرفـته است آری دوباره روضه ی زهرا گرفته است 🖤
👌🏻👌🏻🍃 جمعه ها طبع من احساس تغزل دارد ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد بی تو چندیست که در کار زمین حیرانم مانده ام بی تو چرا باغچه ام گل دارد شاید این باغچه ده قرن به استقبالت فرش گسترده و در دست گلایل دارد تا به کی یکسره یکریز نباشی شب و روز ماه مخفی شدنش نیز تعادل دارد کودکی فال فروش است و به عشقت هر روز می خرم از پسرک هر چه تفال دارد یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت یک قدم مانده زمین شوق تکامل دارد هیچ سنگی نشود سنگ صبورت ، تنها تکیه بر کعبه بزن ، کعبه تحمل دارد...
هرچه میرنجم ازو لذت من بیشتر است عشق ویروس خود آزاری ما شاعرهاست
شرحِ دل بستن و دل کندن ما آسان نیست تا کجا خانه ی نو ساختن از ویرانی؟
عافیت را خرج حسرت از تو کردم سالها یک نفس رحمی کن و حالا که بیمارم بیا آن من آرام و معصومت نمی آید بکار با من اهریمنت امشب بدیدارم بیا
عشق یعنی من سرمایی تب دار و مریض ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری 😌❤️
هرگز تو هـم مـانـنـد مــن آزار دیـدی؟ یار خـودت را از خـودت بـیـزار دیدی؟ آیا تو هم هـر پرده ای را تا گشودی از چار چوب پنجره دیوار دیدی؟ اصلا ببینم تـا بـه حالا صخـره بودی؟ از زیر امواج آسمان را تار دیدی؟ نام کسی را در قنوتت گریـه کردی؟ از «آتنا» گـفتن «عذابَ النـّار» دیدی؟ در پشت دیوار ِحیاطی شعر خواندی؟ دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟ آیا تو هم با چشم ِ باز و خیس ِ از اشک خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟ رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟ بیمـار بودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیدی؟؟ حقـا که با من فرق داری ــ لا اقل تو او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؟؟
‌ غصه‌ی یعقوب و ایوب و زلیخا دیده‌ایی؟ درد من از درد اینان، صد برابر بیشتر... 😔👌