eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
85 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ملامت منی که بار سفر بسته بودم از آغاز نگاه خویش به در بسته بودم از آغاز برای سرخی صورت به روی هر انگشت حنای خون جگر بسته بودم از آغاز منم شبیه ولیعهد شاه مغلوبی که دل به تاج پدر بسته بودم از آغاز به دشمنان خود آنقدر مطمئن بودم! که روی گُرده سپر بسته بودم از آغاز به خاطر نپریدن ملامتم نکنید که من کبوتر پربسته بودم از آغاز عجیب نیست که با مرگ زندگی کردم به قتل عمر کمر بسته بودم از آغاز اگر چه آخر این قصه بسته‌ام در را چنین نمی‌شد اگر بسته بودم از آغاز مجتبی خرسندی
فاطمی و علوی گوهر ماه رجب آمد به همانندی و همنامی و اوصاف محمد(ص) وارث جود و کرامات و شکوه حسنین است دست پر آمده هرکس که در خانه ی او زد شرح اوصاف و مقامش، هنر هر بشری نیست شاعری کار کُمَیت است که از او بسراید او شکافنده ی قهار علوم است و در آفاق نهضت علمی وفرهنگی او گشته زبانزد پیک پیغمبر خاتم شده جابر که سلامی وقت دیدار رخ حضرت باقر(ع) برساند قبله ی حاجت ما بوده و در عالم رویا زده ام چنگ همیشه به ضریحی که ندارد
نبین به خوبی‌ات ای مهربان نظر دارم من از نگاه به ماه رخت حذر دارم مرا نمی‌شود ای دوست پای‌بند کنی برای دست‌کشیدن ز عشق پر دارم هنر نداشت زلیخا که دل به یوسف بست منی که از همه دل کنده‌ام هنر دارم خیال کرده‌ای از تیر عشق می‌ترسم؟ نه! آهنی است دل و سینه‌ام سپر دارم چه فایده که بگویی که دوستم داری که دربرابر این حرف گوش کر دارم به‌فرض ریشه کند عشق در دل سنگم چه باک! ریشه کند نازنین! تبر دارم سر از خیال من ای عشق پاک! خالی کن که دست‌خالی‌ام و پاک دردسر دارم تو از هوای عقاب دلم خبر داری من از هوای تو ای آسمان خبر دارم
عشق شد واسطه تا صلح و ثباتی بشود بین دعوای دو تا دِه "صلواتی" بشود جنگل رابطه تا مزمزه ی آتش رفت قرعه افتاد که او آب حیاتی بشود در خودش سوخت و انگار هلاهل نوشید تا که در کام اهالی شکلاتی بشود عشق برگشت سرِ چشمه و می ریخت در آب اشکِ حسرت که نشد شاخِ نباتی بشود... خان بالا که نه...!!! تقدیر گمانم نگذاشت...!!! دختری، همسرِ یک بچه دهاتی بشود....
بر روی کلاه و شال آدم برفی بنویس که خوش به حال آدم برفی از جانب هر که اهل عشق آباد است یک بوسه بزن به خال آدم برفی
هرکس به طریقی دل ما می‌شکند بیگانه جدا، دوست جدا می‌شکند بیگانه اگر می‌شکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا می‌شکند؟
دو جام، سِحرِ لبالب که باده‌نوشِ منند دو جادُوانه که خنیاگرِ سروشِ منند دو ذوفُنونِ جنونی، دو شعله‌ور، دو شرر دو سر سپرده که سوداییِ خموشِ منند دو شرمناک که عطشان و آتشین، بی‌تاب به نعره آمده از هیبتِ خروشِ منند دو چاله قعرِ جهنم، دو شاهراهِ بهشت که ماتِ برزخِ گلگونِ شعله‌پوشِ منند دو راس تازیِ سرکش، دو جُفت اَدهمِ مست که لولیانِ تب‌آلوده‌ی چموشِ منند دو مارِ زنگیِ روییده بر دو شانه‌ی من کز آستینِ من و هم‌نشینِ دوشِ منند دو سوگوار، دو آشفته‌سر که جامه‌دران غریوِ مرثیه گِرد حریمِ گوشِ منند دو چشمِ مات تو، آری، دو چشم تیره‌ی تو که تا قیامِ قیامت سیاه‌پوشِ منند
قلب رفت و همه‌ی بغض تو اینک مانده است مزرعه مُرد ولی ظلم مترسک مانده است از تن مانده‌ی من لطف یقین ریخت به خاک بی خدا مُردم و بالای کفن شک مانده است دست پنهان تو یعقوب مرا داد فریب ورنه بر پیرهن پاره‌ی من لک مانده است تور بردار از اندام من ای ماهیگیر دیگر از ماهی تو مشتی ز پولک مانده است ساده ات سوت کشان ترک شد از کالبدت سوت زن رفت ولی ناله‌ی سوتک مانده است کودکی با همه‌ی خاطره‌ات گشت و گذشت همه رفتند ولی عشق عروسک مانده است
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
وقتی سلام من به شما مثل سائل است آقا برای آمدنت جان، چه قابل است؟ حتی خیالِ ماه به شب روشنی نداشت چون ماهِ رویِ خوبِ شما قرص کامل است تب کرده‌ام، وجودِ تو درمان هر چه درد درمانِ هر مریض، خودش از فضائل است عیسی کنار پای شما بر زمین نشست روح القدس، مسیح فقط در شمائل است از هر جهت که می‌نگرم ذکر نام توست آقا بیا که قبله به سوی تو مائل است سجاده‌های شعبده را قلع و قمع کن مثل ریا که چاره و حل المسائل است دیگر غروب می‌شود و چشم من هنوز در انتظار معجزه‌ای از تو نازل است تسبیح هر سکوتِ لبم گفته یا حسین شاید به ذکر یاد حسینت که قابل است پایان رسد به ثانیه‌ای قرن بی‌تویی بر او نمی‌رسد، تو‌ بزن، مُهر باطل است! دیگر به‌جان رسیده لبم، کم نظاره کن ما سیزده پیاله ندیدیم چاره کن...
بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه از خدا باید بخواهی تا من اویت کند علیرضا بدیع
گوی قشنگ آرزوها جز حبابی نیست با سوزن مرگ آرزوها می‌رود بر باد
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم امّید ز هر کس که بریدیم، بریدیم دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم