اے ڪه از چشم من احساس مرا مے خوانی
احتیاجے به سخن نیست ،خودت مے دانی
فقط این جمله ڪه سخت است نگویم با تو
دوستت دارم و دانے به همین آسانی
گر مرا ترک ڪنے من ز غمت مے سوزم
آسمان را به زمین،جان خودت مے دوزم
گر مرا ترک ڪنے ترک نفس خواهم ڪرد
بے وجود تو بدان خانه قفس خواهم ڪرد
بے تو یک لحظه رمق در دل ودر جانم نیست
بیقرارم نڪنے طاقت هجرانم نیست
بے تو با قافله ے غصه و غمها چه ڪنم
تار و پودم تو بگو با دل تنها چه ڪنم
شده ام مرثیه خوان دل سودا زده ام
از بد حادثه دلبسته و شیدا شده ام
غلام همت آن شاعرم که مُرد و نیافت
برای"عشق" به غیر از "دمشق" قافیه ای
#محمدحسین_رشیدی
نه سر در عَقل می بندم،
نه دل در عشق می بازم
که این نامرد بی درد است
و آن پُردرد نامرد است...
#فاضلنظری
من را ببخش چون كه دلم تنگ مى شود
گاهى تو را به چشم خودم وعده مى كنم
شكى ولى به حد يقين دوست دارمت
دارم جواب مساله را ساده مى كنم
#سيد_تقى_سيدى
فِـراق و وَصـل اگَـر سَـرد و گَـرمِ ایـن دُنیاست
عَجیب نیست که دِل کاسهای پُر از تَرَک است
#سید_سعید_صاحب_علم
✅ طنز بازنشستگی
سی و یکم شهریور ماه سال یک هزار و چهارصد
به مناسبت بازنشستگی خودم
👇👇👇👇👇👇
شدم از بعد ِ سی سالِ مداوم
تلاش و کوششِ بسیار خسته
عمودِ قامتم از بس که رنجید
خمید و اندک اندک شد شکسته
نه آسایش به دوران جوانی
نه از بهر ِ کهولت بار بسته
همانند کسی کِه بعد سی سال
شد از بندِ قفس انگار رَستِه
رها کردم تدریس و شدم من
به قولِ دوستان با زن نشسته
پس از یک عمر تعلیم و تَعَلُم
شدم اینجانب استخدام زن جان
بدون بیمه ی عمر و سلامت
برایش می نمایم خدمت آسان
به دنیا کس به چشمانش ندیده
به خود خدمتگزار اینگونه ارزان
فرامینش برم یک یک به انجام
که او فرمانده است و من به فرمان
از او فرمایش و از من اطاعت
جواب امر ایشان ؛ چشم قربان
کنون بعد از دویدن های بسیار
بنابر حکم زن جان شهردارم
برای چای دَم کردن به رویِ
اجاقِ گاز کتری می گذارم
برنج از سنگریزه می کنم پاک
عدس را دانه دانه می شمارم
شوم عازم اگر من سوی بازار
برای رتق و فتق ِ کار و بارم
سیاهه می نویسد دفتری چند
تمامش را به خاطر می سپارم
هویج و فلفل و سبزی خریده
هراسان در پی سیب و انارم
ندارم اینک آنی استراحت
دَوان هر سو پی ِ انجامِ کارم
خلاصه " روز از نو روزی از نو "
شده مصداق من با روزگارم
#رحمان_مریدی_بیرانوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبیهِ بُغضِ نوزادی که ساعَتهاست میگِریَد
پُـر از حَـرفَـم کَـسـی امّـا زَبـانَــم را نِمیفَـهمَد
#حسین_منزوی
هر پلنگی در کمینِ عشوه یِ آهویِ توست
بیقرارِ سرمه یِ چشم و خطِ ابرویِ توست
بس که چین چین می وزد بر دامنت عطرِ بهار
کوچه باغِ خیسِ باران، غرق در شب بویِ توست
ماهِ اقیانوسِ آرامی و اطلس بر تنت
نقره گون، تالاری از آیینه رو در رویِ توست
هر شکسته خطِ نستعلیق، مویِ درهمت
هر سیامشقِ کشیده وصفی از ابرویِ توست
نه! نمی بینند تویِ خواب هم زنبورها
شهدِ نابِ بوسه هایی را که در کندویِ توست
رقص کُردی که چنین دل می برد از هرکسی
خوش خرامیدن به سبکِ کبکِ دالاهویِ توست
کیست آن کس که کشیده ناز قد و قامتت؟
هر قلم مو خیره بر نقاشیِ جادویِ توست
تلخ و شیرین، دلخوشی گاهی نگاهی بر همین
خنده هایِ دزدکی و چهره یِ اخمویِ توست
روسریِ ابر سر کن ماهتابِ بی حجاب!
دینِ ما این روزها بسته به تارِ مویِ توست!!
شیخ گرچه داده فتوا، دیدن و چیدن حرام
چون به خلوت میرود وردِ لبش لیمویِ توست
هرچه از زیبایی ات گویم کم است اما دلم
در پیِ مهر و وفا و سیرتِ نیکویِ توست
عاشقانه شانه کن مویِ غزل را، چون که باز
شاعری امشب سرش تا صبح بر زانویِ توست
#شهراد_میدری
فَصلِ پیدایشِ عِشق است و به آن دِل بَستیم
صبح پاییز و تَبِ عِشق، چِشیدن دارد
#حمید_رضا_یگانه