eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گویند در حریم شما توبه میخرند شرمِ جوانِ سر به گریبان نگفتنیست...
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دل تنگ ام... نشد از یاد برم خاطره ی دوری را باز هم گرچه رسیدیم به هم دل تنگ ام "فاضل نظری"
حال شعرم با تو خوب است وُ هوایش خوب‌تر. آسمانش آبی و رخساره‌اش محبوب‌تر. اے امان از دست ڪَیسوے شبت صد، اے امان!! میڪند تا صبح چشمانت مرا آشوب‌تر.
گر عقل پشت حرف دل، اما نمی‌گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی‌گذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می‌شد گذشت… وسوسه اما نمی‌گذاشت این قدر اگر معطل پرسش نمی‌شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی‌گذاشت دنیا مرا فروخت ولی کاش دست‌کم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت شاید اگر تو نیز به دریا نمی‌زدی هرگز به این جزیره کسی پا نمی‌گذاشت گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین در خون مرا به حال خودم وا نمی‌گذاشت ما داغدار بوسه‌ وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی‌گذاشت
چشمت خمارم کرد خماری اعتیاد دارد کاش میشد ترک کنم این اعتیاد را اما نشد و معتادت شدم
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد… تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد… عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با من تنها دارد فاضل نظری
تا تو رادیدم صدای قلب من تغییر کرد کاش می‌شد قلبها را هم کمی تعمیر کرد . حرف قلبم را قلم با "دوستت دارم" نوشت سوزن خودکار روی از تو گفتن گیر کرد آب شد دل بعد دیدارت و بعدش ناگهان داغی لبها و لبخندت مرا تبخیر کرد جنس آغوشت بهشت و دستها اردیبهشت سردی دست مرا اردیبهشتت تیر کرد عشق؛ بی شک معجزه با قدرتی پنهانی است صد هزاران درد را یک عشوه بی تأثیر کرد هفت سالی هست هر شب خواب می‌بینم تو را کاش می‌شد لااقل یک شب تو را تعبیر کرد
تنهایی و لحظه های پر آشوبم هی مشت بر این دقیقه ها می کوبم انگار همیشه رسم دنیا این است تو حال مرا بپرسی و من.... خوبم!
از دوری ات مجنونم ای دیوانه باور کن بشکن سکوتت را بزن حرفی لبی تر کن اصلا بیا از ریشه خشکم کن نمی رنجم گُل های باغم را بکَن از ریشه پر پر کن چون بیش از اندازه به تو مشتاق و حساسم کم پیش من تعریف و وصف ِیارِ دیگر کن جز تو نمی خواهم صدایی بشنوم ای دوست سیلی بزن بر صورتم گوش ِ مرا کر کن از کلبه ی بی روزن و تاریک بیزارم با تیشه ی فرهاد خود دیوار را در کن آشفته می سازد مرا زلفِ پریشانت بر حالِ من رحمی بفرما روسری سر کن این نسخه ی دوری به درمانم نمی سازد حالِ مرا با دوری ات کم بد و بد تر کن ‌‌ ‌
باعطر خوش و ملایم بیک رسید🙂 با روسری و مانتوی آنتیک رسید😎 مادرزن من کوه غرور و احساس چون حامل مشعل المپیک رسید😀
🔸🔸 سوی تو عجب نیست اگر می کشدم دل من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل در محفل خاصت اگرم بار نبخشی کافی است مرا رخصت نظاره ی محفل  ما بار اقامت به چه امید گشاییم بستند رفیقان چو از این مرحله محمل آن به که نبویند به جز سوختگانش  آن گل که پس از مرگ مرا می دمد از گل  اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا از خون من آلوده شود دامن قاتل صد بنده تو را یافت شود همچو من آسان یک خواجه مرا یافت شود همچو تو مشکل  دیوانه ی آن زلفم و از طره ی مشکین  بر پای دلم به که گذارند سلاسل عمریست به جانست طبیب از غم هجران ای کاش شود از دم شمشیر تو بسمل 🔹🔹
" درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین! بی تو بودن، درد دارد! می زند من را زمین می زند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب درد پیگیر من است، صعب العلاج یعنی همین! " 📘