eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
101 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمت خمارم کرد خماری اعتیاد دارد کاش میشد ترک کنم این اعتیاد را اما نشد و معتادت شدم
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد… تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد… عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با من تنها دارد فاضل نظری
تا تو رادیدم صدای قلب من تغییر کرد کاش می‌شد قلبها را هم کمی تعمیر کرد . حرف قلبم را قلم با "دوستت دارم" نوشت سوزن خودکار روی از تو گفتن گیر کرد آب شد دل بعد دیدارت و بعدش ناگهان داغی لبها و لبخندت مرا تبخیر کرد جنس آغوشت بهشت و دستها اردیبهشت سردی دست مرا اردیبهشتت تیر کرد عشق؛ بی شک معجزه با قدرتی پنهانی است صد هزاران درد را یک عشوه بی تأثیر کرد هفت سالی هست هر شب خواب می‌بینم تو را کاش می‌شد لااقل یک شب تو را تعبیر کرد
تنهایی و لحظه های پر آشوبم هی مشت بر این دقیقه ها می کوبم انگار همیشه رسم دنیا این است تو حال مرا بپرسی و من.... خوبم!
از دوری ات مجنونم ای دیوانه باور کن بشکن سکوتت را بزن حرفی لبی تر کن اصلا بیا از ریشه خشکم کن نمی رنجم گُل های باغم را بکَن از ریشه پر پر کن چون بیش از اندازه به تو مشتاق و حساسم کم پیش من تعریف و وصف ِیارِ دیگر کن جز تو نمی خواهم صدایی بشنوم ای دوست سیلی بزن بر صورتم گوش ِ مرا کر کن از کلبه ی بی روزن و تاریک بیزارم با تیشه ی فرهاد خود دیوار را در کن آشفته می سازد مرا زلفِ پریشانت بر حالِ من رحمی بفرما روسری سر کن این نسخه ی دوری به درمانم نمی سازد حالِ مرا با دوری ات کم بد و بد تر کن ‌‌ ‌
باعطر خوش و ملایم بیک رسید🙂 با روسری و مانتوی آنتیک رسید😎 مادرزن من کوه غرور و احساس چون حامل مشعل المپیک رسید😀
🔸🔸 سوی تو عجب نیست اگر می کشدم دل من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل در محفل خاصت اگرم بار نبخشی کافی است مرا رخصت نظاره ی محفل  ما بار اقامت به چه امید گشاییم بستند رفیقان چو از این مرحله محمل آن به که نبویند به جز سوختگانش  آن گل که پس از مرگ مرا می دمد از گل  اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا از خون من آلوده شود دامن قاتل صد بنده تو را یافت شود همچو من آسان یک خواجه مرا یافت شود همچو تو مشکل  دیوانه ی آن زلفم و از طره ی مشکین  بر پای دلم به که گذارند سلاسل عمریست به جانست طبیب از غم هجران ای کاش شود از دم شمشیر تو بسمل 🔹🔹
" درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین! بی تو بودن، درد دارد! می زند من را زمین می زند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب درد پیگیر من است، صعب العلاج یعنی همین! " 📘
او رفت و با خود برد خوابم‌‌ را دنیا پس از او قرصُ بیداریست دکتر بفهمد یا نفهمد باز عشق التهاب خویش آزاریست...
. چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست... دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان! چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست... چیزی نمیبینیم جز تاریکی و اندوه.. در زندگی وقتی چراغ مرگ روشن نیست پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم ای عشق! خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست..
سلام
نامه ای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد کاش او هم مثل من پابند عشقش مانده باشد نامه ای دیگر نوشتم حرف هایی تازه گفتم ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد یا نه شاید قلب او را - گرچه از سنگ است قلبش- واژه ای از واژه های نامه ام لرزانده باشد شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد نامه ام را دور از چشم پدر سوزانده باشد یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند لاله های دامنش را شعر من رقصانده باشد شاید این ها جز خیالات من تنها نباشد نامه من روی میز پستچی جا مانده باشد لا ادری 🔹🔸🔹🔹🔸🔹