eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هر لحظه و هر ثانیه عاشق بودم با عشق تو پیوسته موافق بودم دیدی که چگونه سوختم در آتش؟ در عشق تو چون همیشه صادق بودم مثلا‌_رباعی😊☺️
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ از دردسرم که سر درآورد *غزل* هر مرتبه شور دیگر آورد *غزل* گفتم بنویسم و نشد تا شب رفت دیشب پدر مرا در آورد *غزل* ━━━━💠🌸💠━━━━
بر ماسه ها نوشتـــــم .. دریای هستی من ، از عشق توست سرشار.. این را به یاد. بسپــــار! بر ماسه ها نوشتـــــی ... ای همزبان دیرین ... این آرزوی پاکـــــــی است؛ اما... به باد بسپــــار
مجال بوسه به لب‌های خویشتن بدهیم؟ که این بلیغ‌ترین مبحث شناسایی است
آنگونه که من تو را...مرا می‌خواهی تو از دل من بِه از خودم آگاهی دیدم که چگونه سوختی در آتش باید که تر و خشک بسوزد گاهی
دَستَم نِمی‌رِسَد به بُلندایِ چیدَنَت بایَد بَسَنـده کَرد به رؤیایِ دیدَنَت
هُرم داغ بوسه را تب‌های من فهمیده‌اند روزهای بی تو را شب‌های من فهمیده‌اند ظـهر تابـستان بـوشهر است گـرمای لبت این حرارت را فقط لب‌های من فهمیده‌اند
هر چه خواندم نامه‌هایت را نیفتاد اتفاق می روم تا هیــزمی دیگـر بریزم در اجاق
غزل ۴۸۵۹: چون صدف در حلقه‌ی دریادلان خاموش باش با دهان گوهرافشان پای تا سر گوش باش صرف استغفار کن انفاس را در خانقاه در حریم میکشان گلبانگ نوشانوش باش نغمه‌ی عشاق را شرط است حسن استماع در حضور بلبلان چون گل سراپا گوش باش تا شود گلگونه مینای گردون خون تو همچو صهبا تا درین خمخانه‌ای در جوش باش با کمال هوشیاری چون به مستان برخوری زینهار اظهار هشیاری مکن، مدهوش باش می‌کند میخواره را گفتار بیش از باده مست چون نهادی لب به لب پیمانه را خاموش باش هدیه‌ی ما تنگدستان را به چشم کم مبین از مروت بر سر خوان تهی سرپوش باش پرده‌ی نیش است هر نوشی که دارد این جهان بر نمی‌آیی به زخم نیش، دور از نوش باش تا شود چون شمع از روی تو روشن دیده‌ها با زبان آتشین در انجمن خاموش باش بی زر از سیمین‌بران داری اگر امید وصل مستعد صد بغل خمیازه‌ی آغوش باش از زبان نرم دشمن احتیاط از کف مده بر حذر زنهار صائب زین چهِ خس‌پوش باش
11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی تو تمام فصل های عاشقی سردند وقتی خبر از تو برای من نیاوردند بی تو خزانی را به سر کردم به تنهایی چون گفته بودی پیش من پاییز می آیی یلدا گذشت و دی شد حالا زمستان است آن بید مجنون بهار از غُصه عریان است هر شب کنار پنجره ، مات و پریشانم تا کی بدوزم چشم بر راهت؟ نمیدانم من خسته ام... از انتظار هر شب و روزم باید که بی تو زیستن را هم بیاموزم با گریه دلتنگیِ خود را چاره کردم هی مینوشتم نامه و... هی پاره کردم ابری بهاری ام ... پر از آشوب باران در خلوت تنهایی ام سر در گریبان در انتظار تو فنا شد زندگانی دادم تمام خویش را... حتی جوانی من التماس آمدن کردم... شنیدی؟؟؟ لطفا بگو ... آیا دگر مانده امیدی؟ از بَخت خود... از تلخیِ تقدیر آگاهم من بی تو از دنیای خود چیزی نمیخوام
قرار از تو، شمال از تو، خیالِ مخملش با من شب و باران و یک کلبه میانِ جنگلش با من خجالت می کشی شاید که ساکت مانده ای، باشد تدارک دیدنِ رویایمان از اولش با من بیا کارت نباشد بختمان گرچه گره خورده رهایی از طلسم و هرچه جادو جنبلش با من دو پلکت را ببند و حس کن آهنگِ قدمها را اتاقی با تمِ پاییز و رنگِ خردلش با من بده دستت به دستم گرمِ گرم از شعله هایِ رقص اجاقِ چاقِ رنگین طاق و چوبِ صندلش با من صفایی کن بده لم بر حریرِ ماهِ رویِ ابر ردیفِ نازبالش هایِ نرمِ ململش با من فدایِ خستگی هایت، لبی تر کن بخوان شعری صدایِ قُل قُلِ قوریِ چای و منقلش با من برای شاممان یک سفره شعر و دلبری با تو کمی ریحان و خوشبختی و نانِ بَل بَلَش با من جهان تا بوده گرچه دل شکستن بوده آیینش دلت را دستِ من بسپار، حلِ معضلش با من تو با من تا تهِ رویا بیا تا آخرِ این شعر غزل با خطِ نم نم رویِ برگِ جنگلش با من شهراد_میدری
حالِ بیدار شدن نیست! با خیالِ تو باید خوابید؛ رویا دید؛ صبح ارزانى مردم دلِ من خوابِ تو را میخواهد.. 👤 لیلا مقربی