eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم زخم است از دست غم یار هم از غم چشم مرهم دارم امشب شهریار 🌴🕯🌴
۲۸ دی ۱۴۰۱
پیله ور فکر خرش بود که خود را گم کرد تو چه بازار شرابی و شلوغ ای دنیا 🌴🕯🌴
۲۸ دی ۱۴۰۱
- ‌‌بـرون نمـۍرود از ؛ خاطرم خیـالِ وصالت اگر چه نیست وصالۍ ولی خوشم به خیالت - رهی‌معیری '
۲۸ دی ۱۴۰۱
چه خوش بی‌ مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی 🌴🕯🌴
۲۸ دی ۱۴۰۱
من خراب نگه نرگس شهلای توام بی خود از بادهٔ جام و می مینای توام تو به تحریک فلک فتنهٔ دوران منی من به تصدیق نظر محو تماشای توام َ ‌دل بر سر تو به دل نجوید هرگز جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز صحرای دلم عشق توشورستان ڪرد تا مهر ڪسی دگر نروید هرگز َ
۲۸ دی ۱۴۰۱
من ندیدم دو صنوبر را با هم "دشمن"! من ندیدم بیدی سایه اش را "بفروشد" به زمین... رایگان "می بخشد" نارون شاخهٔ خود را به کلاغ... 🌱 🌴🕯🌴
۲۸ دی ۱۴۰۱
بر تهی‌آغوشی خود آه حسرت می‌کشم هر کجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را
۲۸ دی ۱۴۰۱
فارغ از وسواس شیطان است دل‌های سیاه نیست شب‌های بهاران رونقی افسانه را
۲۸ دی ۱۴۰۱
هم ژاکت و کفشِ چرم باید پوشید هم شال و کلاهِ نرم باید پوشید امسال سراپای زمستان سرد است در خانه لباس گرم باید پوشید
۲۸ دی ۱۴۰۱
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم نور یک فانوس باشم پیش پای روستا یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر راهیم می کرد قبرستان به جای روستا قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا
۲۸ دی ۱۴۰۱
به رفتن تو سفر نه، فرار می گویند به این طریقه ی بازی قمار می گویند به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر به من اهالی جنگل شکار می گویند مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند کنار گل مگر از حٌسن ِخار می گویند؟ تو رفته ای و نشستم کنار این همدم به این رفیق قدیمی سه تار می گویند
۲۸ دی ۱۴۰۱
آشفته مکن موی پریشان شده‌ات را بیچاره مکن عاشق حیران شده‌ات را بر چشم مزن سرمه که بی‌تاب نگردم بسمل مکن این بی‌سروسامان شده‌ات را اینقدر مینداز گره در خم ابرو کافر مکن این تازه مسلمان شده‌ات را زنجیر مینداز به گردن که نباشد، طاقت به دلِ نازک زندان شده‌ات را کم عشوه کن ای دختر خورشیدِ فروزان آتش مزن این سینه سوزان شده‌ات را تیر نگهت قلب مرا رفته نشانه زخمی مکن این عاشق درمان شده‌ات را در شهر مکن فتنه و آشوب دوباره تاراج مکن کشور ویران شده‌ات را جاری شده از هجر تو سیل از دل و دیده آرام کن این رود خروشان شده‌ات را محمدصادق عبادی راد
۲۸ دی ۱۴۰۱