eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من ندیدم دو صنوبر را با هم "دشمن"! من ندیدم بیدی سایه اش را "بفروشد" به زمین... رایگان "می بخشد" نارون شاخهٔ خود را به کلاغ... 🌱 🌴🕯🌴
بر تهی‌آغوشی خود آه حسرت می‌کشم هر کجا بینم کشد شمعی به بر پروانه را
فارغ از وسواس شیطان است دل‌های سیاه نیست شب‌های بهاران رونقی افسانه را
هم ژاکت و کفشِ چرم باید پوشید هم شال و کلاهِ نرم باید پوشید امسال سراپای زمستان سرد است در خانه لباس گرم باید پوشید
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم نور یک فانوس باشم پیش پای روستا یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر راهیم می کرد قبرستان به جای روستا قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا
به رفتن تو سفر نه، فرار می گویند به این طریقه ی بازی قمار می گویند به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر به من اهالی جنگل شکار می گویند مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند کنار گل مگر از حٌسن ِخار می گویند؟ تو رفته ای و نشستم کنار این همدم به این رفیق قدیمی سه تار می گویند
آشفته مکن موی پریشان شده‌ات را بیچاره مکن عاشق حیران شده‌ات را بر چشم مزن سرمه که بی‌تاب نگردم بسمل مکن این بی‌سروسامان شده‌ات را اینقدر مینداز گره در خم ابرو کافر مکن این تازه مسلمان شده‌ات را زنجیر مینداز به گردن که نباشد، طاقت به دلِ نازک زندان شده‌ات را کم عشوه کن ای دختر خورشیدِ فروزان آتش مزن این سینه سوزان شده‌ات را تیر نگهت قلب مرا رفته نشانه زخمی مکن این عاشق درمان شده‌ات را در شهر مکن فتنه و آشوب دوباره تاراج مکن کشور ویران شده‌ات را جاری شده از هجر تو سیل از دل و دیده آرام کن این رود خروشان شده‌ات را محمدصادق عبادی راد
در مسجدِ عشق رفته بودم به نماز گفتند اذان بگو! من از آن گفتم...
او استکان چایی خود را نخورد و رفت بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی (نه) با! در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت یعنی به قدر چای هم ارزش...؟نه بی خیال او استکان چایی خود را نخورد و رفت
- ‌‌بـرون نمـۍرود از ؛ خاطرم خیـالِ وصالت اگر چه نیست وصالۍ ولی خوشم به خیالت - رهی‌معیری '
‌ رتبه می‌خواهی چو خورشید از خلایق دور باش سایه از همراهیِ مردم به خاک افتاده است ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گلچیـن نکنـد زائـر خـوب و بـد را حتی مـن روسیـاه صـد در صد را در حسرت خاک حرمش میبوسم، چرخ اتوبوس اصفهـان-مشهـد را ✧❁🕌 یا امام رضا(ع) 🕌❁✧