eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
افسوس نداریم دمی از تو نشان ای وای از این هجر تو با صبر زمان دلخسته شدیم نا نداریم دگر آقا تو خودت به جای ما ندبه بخوان
از توبه شکسته زمین گیر خجلتم این شیشه شکسته به راه کسی مباد
در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم بیش از شمار جرم وگناه کسی مباد
صائب سیاه شد دلم از کثرت گناه این ابر تیره پرده ماه کسی مباد
هر تار مویت یک غزل یا یک ترانه یک جاده صعب العبور بی کرانه وقتی نگاهت میکنم هر بار، در من شعری قیام می کند با این بهانه خورشید را دیدم پریشان در خیابان دنبال تو می گشت هر خانه به خانه دیشب غزل خواندی، رباعی گفت؛ ای کاش من هم غزل بودم، از اول، عاشقانه شب،کوچه باغ خلوت و باران،دوتایی دنبالْ بازی، خاطرات کودکانه جِر میزنی و بیشتر دل میبری با انجام این رفتار های بچه گانه آیا اجازه میدهی مانند کوهی باشم برایت تا ابد یک پشتوانه آیا اجازه میدهی در قلب پاکت مانند گنجشگی بسازم آشیانه یک لحظه بنشین تا که این شاعر بگیرد الهامی از این چشم های شاعرانه ساده بگویم دوستت دارم عزیزم بی شیله پیله،از ته دل،صادقانه
تمام حجم قفس را گریستم بی تو اگر پرنده منم زنده نیستم بی تو زمین اگر تو نباشی مرا نمی‌خواهد که هیچ نیست همه هست و نیستم بی تو به حکم اینکه یتیمم تو سرپرست منی چگونه روی دو پایم بایستم بی تو؟! دلم به عشق شما زنده می‌شود تنها که من ز هر نظری مُردنی‌ستم بی تو ببخش نام خودم را گذاشتم عاشق تمام مدت عمری که زیستم بی تو ببخش دم به دقیقه منم که پشت درم که جز مزاحم این خانه کیستم بی تو مریم بسحاق
. گاهی نظر به این دل بی اعتبار کن نوری حوالهٔ شب دنباله‌دار کن حال دل تمام زمین بی تو ابری است باز آ و بی قراری ما را قرار کن باران شو و ببار به دل‌های سوخته یادی از این مقصرِ چشم‌انتظار کن ما غرق در سیاهی و تلخی و ماتمیم ما را به روشنای حقیقی دچار کن از روزگار بی تو که خیری ندیده‌ایم برگرد و این جهان خزان را بهار کن...
چه رفته است که امشب سحر نمی‌آید؟ شب فراق به پایان مگر نمی‌آید؟ شدم به یادِ تو خاموش، آنچنان که دگر فغان هم از دلِ سنگم به در نمی‌آید تو را به‌جز به تو نسبت نمی‌توانم کرد که در تصور از این خوبتر نمی‌آید طریق عقل بود ترک عاشقی دانم ولی ز دست من این کار برنمی‌آید به‌ سر رسید مرا دور زندگانی و باز بلای محنت هجران به سر نمی آید
یکی اینجا دلش تنگ است،آنجا را نمیدانم من از کاشانه ای دورم که آن را کربلا نامند (سید مرتضیS) 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
دلتنگی شاعر را تا در غزلش دیده بیچاره به این علت شد شامل دلمرگی (سید مرتضیS) 🍃 🌼🌸 🍃🌼🍃 @abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
چه شب هایی که بی خوابم تویی در فکر همواره فرو میریزم از هجرت نه کم کم بلکه یکباره نداری قصد همکاری ندارم پای رفتن هم ‌‌‌‌‌بلاتڪلیف و بیتابم شبیہ تختہ اے پاره ڪہ از ڪشتےجدا گشتہ ست و بر دریـا رها مانده چه میدانستم از اول که دل دادم به قداره اگر بالا و پایینی اگر گریان و خندانم دلیلش جوشش چشمم شبیه آب فواره چه آسان میدهی پاسخ به شعر عاشقی خسته نه یک آرایهٔ لفظی نه تشبیهی به رخساره فقط گفتی شما با من که یادت باشد این حرفم که عاشق گشتنت جانم همین چیزارو هم داره گمانم امشبی را هم به بیداری کنم صبحش دوای درد من دانم که بیداری تو هم آره (سید مرتضیS)