eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
51 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
. با منِ خسته مهربان‌تر باش من همانم که د و س ت ت دارد
عاشقی از سرِ اجبار میسّر نشود عشق آنست که با فاصله کمتر نشود باید از رود به دریا برسی، می فهمی! غیر از این راه، لبِ تشنگیَت تر نشود لعل در زیر زمین حاصل صد سوختن است سنگ، بی حادثه تبدیل به گوهر نشود آسمان باش که پروانگیَم می میرد قفس اندازه ی احساسِ کبوتر نشود ای که بر برکه ی تاریکیِ من می خندی آب از صورتِ مهتاب مکدّر نشود گرچه دیوانگیم را همه مدیون ِتوام بی جنون روز و شبِ زندگیَم سر نشود کوه کندم که بدانی تنم از تیشه پر است تا ابد خستگی از کوهِ تنم در نشود ...
❤ سیب در دست تو و لرزه بر اندامِ من است به جهنم که بهشتم ندهند ... سیب بده ... 😍😍😍
تا آمدم یک خط بخوانم درس را هربار... یاد تو افتادم من و شاعر شد این خودکار گویا جهان مصرع به مصرع شعر بارید و... یک بیت من می‌خواندم و یک بیت هم دیوار گاهی شدم غرق خیالت، گاه آشفتم: من امتحان دارم، برو! دست از سرم بردار! هی لابه لای جزوه‌هایم نقش می بندد... غیر ارادی اسم تو، عاشق شدم انگار! مشروط خواهم شد، ندارم چاره‌ای، اما... منصور حلاجم، ندارم باکی از این دار! گفتند آب و نان نخواهد شد برایت عشق؛ گفتم نخواهد شد برایم درستان هم کار! پایان شعرم بود و روی جزوه خوابم برد... میخواستم یک خط بخوانم درس را این بار!
اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است در دلم باشی و حاشا کنمت سنگین است بعد هر بغض که شاعر بشوی می‌فهمی هر کجای غزلم جا کنمت سنگین است تلخ باشی و دم از واژه‌ی شیرین بزنی پشت هر قافیه پیدا کنمت سنگین است هی نخوابی و دلم شور دلت را بزند او برانگیزد و پروا کنمت سنگین است نکند فاش شود پیش کسی غربت ما ترس از این قصه که رسوا کنمت سنگین است نقش چشمان تو در قتل دلم مشهود است شب به شب از سر دل وا کنمت سنگین است
تنها تویی که از لب من شعر می‌شوی هرکس که لایق غزل عاشقانه نیست!
صبح شد برخیز و برزن دامن خرگاه را تا ز سر بیرون کنیم این خفتن بیگاه را ساقی گلچهره شاهد بین و غایب شمع را مهر عالمتاب طالع بین و غارت ماه را آبی از ساغر بزن بر عشق و در مجمر بسوز حاصل این عقل غم افزای شادی کاه را ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اوّلِ صبحِ من ازلحظه‌ےِ بیـدارےِ توست ماه و خورشــید من اِے ... حضرت معشوق ...
شاعرم سوژه اشعار شدن را بلدی با دل وحشی من یار شدن را بلدی
برای ما کسی شعر نخواهد گفت خوشا به حال تو که مخاطب شعری ...
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش من آن توام مرا به من باز مده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من از این بند نخواهم به‌در آمد همه عمر بند پایی که به‌دست تو بُود، تاج سر است
گفتم آیا میشود با یک نگاه عاشق شوم خنده براین پرسشم کردی دلم دیوانه شد
بیخودی در پی توجیه گناهش هستید یوسف این بار خودش میلِ زلیخا دارد
اگر سهمِ من از دنیا تو باشی هیچ حرفی نیست... اگر هم قسمتم این نیست، دنیا هر چه باداباد...
می‌تواند با تو در پیری هم‌آغوشم کند آن‌که چندین گل برون از پردهٔ خار آورد
سربه راهم خود من از تو چه پنهان بانو پی وی بنده کمی میل چتیدن دارد خسته ام از کلماتی که ندارد احساس گوش جای چتتان میل شنیدن دارد افتتاح در پی ویم کشیدم  روبان که به دستان لطیف تو بریدن دارد تنگی دست و رکود و تب تحریم کنار ناز تو در همه حالات خریدن دارد گرچه آسیب به هرجای طبیعت زشت است گل لبهای  شما جایز و چیدن دارد وقتی ایز تایپ تو بالای گروه می آید قلب بی جنبه من سخت طپیدن دارد موی خود ساقه طلا کردی و دستم امشب مثل بز در چمنت میل چریدن دارد حسین_مرادی ❤️💜
چشمی‌ به‌ رهت‌ دوخته‌ام باز‌ که‌ شاید بازآئی‌ و برهانیم‌ از‌ چشم‌ به‌ راهی
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم ازاین شلوغِ شما می روم به غار خودم
تمتع آرزو داری ز چرخ از راستی بگذر که بی‌انگشت کج از کوزه روغن برنمی‌آید
یاد لبخند تو هردم برد از هوش مرا
☆ با یاد تو در دلم تب و تاب افتاد انـــگـــار درون بــرکـه مهتاب افتاد بــانــو! تو مگر لواشکِ تُرشی که با دیدن لب‌هات دهن آب افتاد؟ بفرمایید لواشک 😋 گروه شعری چکاوک
شد فصل هلو و آلو و بازی کودک فالوده و بستنی و زرد آلو و یخمک فصل هلو و طالبی و انگور و گرمک پهن است جلو پنکه دو تا سینی لواشک قروقاطی شد خیلی😄😄 گروه شعری چکاوک
☆ آجیل و زرشک و زعفران آوردم آویشن و عطر ارغوان آوردم از خطّهٔ سرسبز خراسان حتی یک کاسه لواشک ارمغان آوردم گروه شعری چکاوک
پر پیچ‌وخم و راه درازی است از اینجا تا دیدن روی مه تو یار دل‌آرا لطفی کن و پنهان مکن از من رخ زیبا چال لپ تو طعنه زده چال قمر را گروه شعری چکاوک