eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
90 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فنجان واژگون شده قهوه مرا بر روی میز باز تکان داد با ادا یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام آرام و سرد گفت که در طالع شما قلبم تپید  باز عرق روی صورتم گفتم بگو مسافر من می رسد و یا … با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد گفتم چه شد؟ …سکوت و تکرار لحظه ها آخر شروع کرد به تفسیر فال من با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا اینجا فقط دوخط موازی نشسته است یعنی دو فرد دلشده تا ابد جدا انگار بی امان به سرم ضربه می زدند یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا ؟ گفتم درست نیست از اول نگاه کن فریاد زد: بفهم ! رها کرده او تو را
با خنده از مقابلم آهسته رد شدي مثل كسي كه عاشق خود مي شود شدي چيزي نمانده است به پايان شب، بگو حالا كه با ستاره ی بختم بلد شدي من هر دقيقه بحر غمم در تلاطم است اما نه آنقدر كه تو در جذر و مد شدي در جذر و مد آن كه تو ماهي من آدمم در اضطراب اين كه دچار رصد شدي باز است جلگه هاي دلت روي ديگران هنگام پر كشيدن من شد كه سد شدي من سيب نارسيده ترين و تو سنگدل مانند كودكي كه مرا مي كند شدي
تو حشو ملیح شعرهایم بودی تاکید صحیح شعرهایم بودی رفـتی و ربـاعـی‌ام نـدارد جانـی ای‌کاش مسیح شعرهایم بودی
هدایت شده از بارش‌های قلم من
بمون خورشید تابانم که دنیا سرد و دلگیره و باگرمای آغوشت، تنِ غصه به زنجیره اگه دنیا پر از ترسه شبیه جنگلی تاریک بدون، مستان به عشق تو نمیترسه مثه شیره تو اونجا و من اینجاو فلک بد چیده بود جا رو نمیدونسته قلب من پیشِ قلبت چقد گیره چقد ما دور بودیم و حالا نزدیک دلهامون میون قاب چشمونم فقط چشم تو تصویره پریشون بودم و حالا کنارت خوب و آرومم عجیب اون حال تبدارم، حالا تو دست تعمیره مثه ابری که با شادی میباره روی گلبرگا همیشه از لب من " دوستت دارم" سرازیره تموم ریشهٔ عمرم تو خاک غصه بود اما گل لبخند رو لبهات واسم درمونه، اکسیره آوردی با خودت روح و چکوندی تو تن بی جون که این لطف خداوند و صفای دست تقدیره @bareshe_ghalam
🌼
یار من کاج خریده است و چو بابانوئل خنده رو ، صاحب لبخند ملیحی شده است کل سال است مسلمان ، ولی چون دیده روز میلاد مسیح است ، مسیحی شده است علیرضا تیموری 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 میلاد حضرت عیسی مسیح بر همگان مبارک
به همان قدرکه چشم توپر از زیبایی است  بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است     این غزل های زلالی که زمن می شنوی چشمه ی جاری اندوه دلی دریایی است چند وقت است که بازیچه ی مردم شده ام گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است دل به دریا زده ام تا باز اغاز کنم ماجرایی که سرانجامش یک رسوایی است امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن حق به دست دل من؟ عقل؟ ویا زیبایی است؟ دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خداوندکه معشوقه ی من بالایی است این غزل نیز دل تنگمرا باز نکرد روح من تشنه یک زمزمه نیمایی است
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم به تبسم به تکلم به دل آرایی تو به خموشی به تماشا به شکیبایی تو به نفس های تو در سایه سنگین سکوت به سخن های تو با لهجه  ي شیرین سکوت شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده اي که بر  روح من افتاده وآوار شده در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش شبحي  چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است آي بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟ اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست پس چرا رنگ تووآینه اینقدر یکیست؟ حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش آری آن سایه که  شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود اینک از پشت دل آینه پیدا شده است وتماشاگه این خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
میخواستم برای تو درمان بیاورم اصلا بخواه و ساده بگو جان بیاورم با چشم های مانده به در منتظر...ولی تنها به شوق وصل تو باران بیاورم امشب منم که بی تو ندارم قرار و تاب شاید تو را به حیله فنجان بیاورم... وقتی که روح قصد سفر کرده از تنم باید برای بدرقه قرآن بیاورم با این غزل تمام نشد حرف های دل کی می رسی که جمله ی پایان بیاورم
عاشق که باشی اشک معنایی دگر دارد حتما خدا هم از دل عاشق خبر دارد او اشک های هر شبم را دیده و گفته است این گریه ها بی شک برایت دردسر دارد از عشق تو شیدا شدم دیگر چه میخواهی؟ دیوانه ام، دیوانه چیزی هم مگر دارد؟ شاید که برخیزم ببینم نیستی دیگر عاشق که باشی خواب دیدن هم خطر دارد من در خیالم با تو و عشق تو تنهایم اما مگر این عشق رویایی ثمر دارد؟ من ماندم و کابوس تنهایی بگو آیا آغوش تو جایی برای یک نفر دارد؟ تا زنده ام در شعرهایم با تو می مانم عاشق که باشی شعر معنای دگر دارد