eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
89 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼
یار من کاج خریده است و چو بابانوئل خنده رو ، صاحب لبخند ملیحی شده است کل سال است مسلمان ، ولی چون دیده روز میلاد مسیح است ، مسیحی شده است علیرضا تیموری 🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲 میلاد حضرت عیسی مسیح بر همگان مبارک
به همان قدرکه چشم توپر از زیبایی است  بی تودنیای من ای دوست پر از تنهایی است     این غزل های زلالی که زمن می شنوی چشمه ی جاری اندوه دلی دریایی است چند وقت است که بازیچه ی مردم شده ام گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است دل به دریا زده ام تا باز اغاز کنم ماجرایی که سرانجامش یک رسوایی است امشب ای آینه تکلیف مرا روشن کن حق به دست دل من؟ عقل؟ ویا زیبایی است؟ دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین به خداوندکه معشوقه ی من بالایی است این غزل نیز دل تنگمرا باز نکرد روح من تشنه یک زمزمه نیمایی است
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند روزیست که هرشب به تو می اندیشم به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش ز غزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم یعنی آن شیوه ی فهماندن منظور به هم به تبسم به تکلم به دل آرایی تو به خموشی به تماشا به شکیبایی تو به نفس های تو در سایه سنگین سکوت به سخن های تو با لهجه  ي شیرین سکوت شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده اي که بر  روح من افتاده وآوار شده در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش شبحي  چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است آي بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟ اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست پس چرا رنگ تووآینه اینقدر یکیست؟ حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش آری آن سایه که  شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود اینک از پشت دل آینه پیدا شده است وتماشاگه این خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
میخواستم برای تو درمان بیاورم اصلا بخواه و ساده بگو جان بیاورم با چشم های مانده به در منتظر...ولی تنها به شوق وصل تو باران بیاورم امشب منم که بی تو ندارم قرار و تاب شاید تو را به حیله فنجان بیاورم... وقتی که روح قصد سفر کرده از تنم باید برای بدرقه قرآن بیاورم با این غزل تمام نشد حرف های دل کی می رسی که جمله ی پایان بیاورم
عاشق که باشی اشک معنایی دگر دارد حتما خدا هم از دل عاشق خبر دارد او اشک های هر شبم را دیده و گفته است این گریه ها بی شک برایت دردسر دارد از عشق تو شیدا شدم دیگر چه میخواهی؟ دیوانه ام، دیوانه چیزی هم مگر دارد؟ شاید که برخیزم ببینم نیستی دیگر عاشق که باشی خواب دیدن هم خطر دارد من در خیالم با تو و عشق تو تنهایم اما مگر این عشق رویایی ثمر دارد؟ من ماندم و کابوس تنهایی بگو آیا آغوش تو جایی برای یک نفر دارد؟ تا زنده ام در شعرهایم با تو می مانم عاشق که باشی شعر معنای دگر دارد
یارانِ حاج قاسم تقدیم به ساحت مقدس سردار شهید سیدرضی موسوی تا پای جان با انقلابِ عشق یارند مردانه پای عهد مانده ،پای کارند مشتاق شور پرکشیدن تا سعادت مثل کبوتر در اسارت بیقرارند تا لحظه ی دیدارشان گردد فراهم با شوق یک یک لحظه ها را می شمارند ذکر رَضیتُ روی لب دارند هر آن تا از حصار این غمستان سر برآرند مردِ عمل هستند در میدان ایثار در شورِ سرخِ عاشقی دور از شعارند در بارگاه حضرت حق سربلندند آنان که بر ابدانِ خونین سر ندارند دنبال او در جاده ی سرخِ شهادت یاران خوبِ حاج قاسم رهسپارند سید رضی و حاج قاسم باز امشب دستانِ گرمِ یکدگر را می فشارند
ما وارث ذوالفقار، تیغی دو دَمیم با صاعقه های آسمان هم قسمیم سر را به کف دست گرفتیم اکنون سینه سپر مدافعان حرمیم
بسم الله الرحمن الرحیم مردآفرین ای باعث آرامش احوال مولا با تو همیشه خوب می‌شد حال مولا آسایشی در عمق جان خویش می‌دید هربار می‌رفتی به استقبال مولا در هر کتابی دیده‌ام، بسیار والاست شان تو در آیینه‌ی اقوال مولا از کودکی دنبال یک آیینه بودی تعبیر شد خواب تو در تمثال مولا ارث شجاعت داشت عباس تو از تو ارث ادب را برده بود از آل مولا جای تو حتی لحظه‌ای خالی نمانده در سینه‌ی از عشق مالامال مولا از چشم‌هایت اشک شادی شد سرازیر گفتند تا؛ "مادر" به تو اطفال مولا ای نام تو در نوع خود از بهترین‌ها هستند مدیونت همه «ام‌البنین‌»ها آن‌گونه که مهتاب زینت داده شب را نام تو زیبا کرده مفهوم ادب را "ام‌البنین" را "مادر شیران" نوشتد روزی که مولا بر تو بخشید این لقب را گفتی کنیز فاطمه هستی و دیدی نقش رضایت بر لب شاه عرب را در دامنت شیرین‌سخن‌ها پرورش یافت از نخل می‌گیرند محصول رطب را صفیّن می‌داند چه اندازه شجاعی چون پهلوانش داشته از تو نسب را دیدیم مهر مادری در چشم‌هایت در اخم تو دیدیم تمثال غضب را ما صاف‌وساده کربلا درخواست کردیم چون ساده کردی صنعت حسن‌طلب را در آستان توست کار ما گدایی ای مادر عباس‌های کربلایی زانو زده در محضر مادر اباالفضل درس ادب خوانده از این منبر اباالفضل آن دم که ایمان و وفا تقسیم می‌شد ساقی کوثر شد علی، ساغر اباالفضل یک‌عمر مشق او فقط نام حسین است ننوشته جز این درس در دفتر اباالفضل از بس ادب دارد که هرگز پیش زینب بالا نیاورده‌ست حتی سر اباالفضل پیدا نمی‌شد خم به ابرویش، اگرچه می‌بود رو در روی یک‌لشکر اباالفضل کافی‌ست از اوصاف او تنها بپرسی در معرکه از مالک اشتر؛ «اباالفضل!» با چشم خود یک روز می‌بینیم آخر محشر به‌پا کرده‌ست در محشر اباالفضل هستند با اذن خدا روز قیامت دستان عباس تو اسباب شفاعت بعد از تو دیگر هیچ‌کس ام‌البنین نیست دیگر زنی مانند تو مردآفرین نیست اُم‌ُّ اَدَب...، اُم‌ُّ وَفا...، اُم‌ُّاَبَاالفَضل... غیر از تو وصف هیچ‌شخصی این‌چنین نیست شاگرد درس صبر مولا بوده‌ای که با این همه غم روی پیشانیت چین نیست در گریه‌ات جایی ندارد داغ فرزند قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست وقتی که اشک دشمنان را هم درآورد پس خطبه‌ای چون خطبه‌ی تو آتشین نیست فرقی ندارد مدح تو با مدح عباس حتی گریز روضه‌ات هم غیر از این نیست؛ یا روی پای فاطمه یا روی نیزه است یعنی سر عباس تو روی زمین نیست... آن‌جا صدایت می‌زند؛ «مادر کجایی؟ آیا به دیدار عزیز خود می‌آیی؟»
خون دل خوردن و هی مردن و هی دم نزدن هنری بود که چشمان تو یادم داده است..