eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به این بهانه که شایدتورانمیخواهم عزانکن شبمان راعزیز خودخواهم دلم گرفته ازاین شکوه های پی درپی  دلت گرفته؟رفیق همیشه همراهم؟ بگو!کجای تنت میل بوسه دارد،هااا؟ خودم که، مایل لبها و صورت ماهم چه کرده برق لبت با دلم نمیدانم همیشه کشته‌ی یک اتصال کوتاهم!! چقدر عاشقمی را نگفته‌ای اما من از تمام رموز نگاهت آگاهم رفیق,آمده تانیمه راه،دستم را بگیر بگذرد این نیم,مانده هم باهم به چادرت به نمازت به سجده ات بخدا توهم خدایمی اما خدای گمراهم چقدرحوصله دارم بقول معروفت که غرق خوابی وبیهوده غرق درآهم
دلت به درد دلم مبتلا اگر می‌شد سکوت خسته و سردم... صدا اگر می‌شد شبی که از تو بریدم دلی که آزردی تمام ثانیه هایش دعا اگر می‌شد پر از بهانه شعرم که از تو بنویسم غزل به شرم نگاهت ادا اگر می‌شد به شوق دیدن رویت گذشته ام از خود و جان خسته از این تن رها اگر می‌شد میان این همه تکرار دوری ام از تو نوید فصل رسیدن...خدا اگر می‌شد
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
هدایت شده از بارش‌های قلم من
موسیقی شعرهای من باران است چشمان غزل برای تو گریان است تو رفتی و داغ دوری‌ات بر دل ماند بی خنده‌ی تو جهان من زندان است
«از این همه بی‌تفاوتی در عجبم» من خوشگلم و قندتر از هر رطبم بعد از تو بریدم دل و از این ساعت من منتظر حاجی خود مش‌رجبم! 😊
. با نگاهی که شبِ دوش اشارت کردی به خدا بود و نبودم همه غارت کردی شعر و شور و دل دیوانه و آزادگی ام همه را بسته‌یِ زنجیرِ اسارت کردی نادر از هند نَبُرد، آنچه تو بُردی ز دلم که تو مهری و مهاری و مهارت کردی دلم ایران و تو اسکندرِ تائیس اطوار زدی و سوختی و کشتی و غارت کردی 😔👈       
به روی دست آوردم دل غم پرور خود را صدف از سینه اش بیرون کشیده گوهر خود را دلم را ساده اندیشانه از پیکر در آوردم چنان اندیشه ای که اشعری انگشتر خود را منم آن واعظی که سالها با نان دین خوردم شبیه موریانه پایه های منبر خود را و روز حشر ، مانند مسلمانی که از غفلت به جمع انبیاء نشناخته پیغمبر خود را به جای نافله با شعرهایم توبه میخوانم به اشک خویش میشویم تمام دفتر خود را سرم بر شانه ی مُهر است ، در آغوش سجاده و غسلِ اشکهایم میکنم پا تا سر خود را بر این سجاده ی تب دار از شرم پشیمانی میان سجده چون ققنوس سوزاندم پر خود را به این امید که جان می‌سپارم بین آغوشت کشاندم تا سحر این سجده های آخر خود را
هوا، هوای لطیفیست، اشتیاق کجاست؟ برای مطلع این قصه اتفاق کجاست؟ تمام عمر نگاهم به آسمان خشکید بیا دوباره بگو سقف این اتاق کجاست؟ اسارتی که مرا بند زندگی کرده است به عقد مرگ درآورده و صداق کجاست؟ من از هراس سیاهی تو را نظر کردم اگر نشد تو بگو جای چلچراغ کجاست؟ قناری ام که مرا شب دچار خود کرده میانِ مملکتِ بلبلان، کلاغ کجاست؟ اگرچه سر به هوا خوانده اند احوالم به چشمِ سروِ بلندای باغ، باغ کجاست؟ خبر رسیده پس از موت،حکم،آسانیست به نام نامی انسان بگو فَراغ کجاست؟ پلنگ زخمی ام و ورطه ام‌ خیال تو شد حریر ابر به تن کرده ای، محاق کجاس
دوباره شب شد و باید تو را بهانه کنم تو را بهانه ی یک شعر عاشقانه کنم همیشه بین تو با من زمان به قهر گذشت گلایه از تو چرا؟ باید از زمانه کنم دگر‌‌ به سینه ی من باز بر نخواهد گشت اگر که سوی تو دل را دمی روانه کنم برای اینکه به خانه به عشق برگردم تو ای ستاره ی قطبی تو را نشانه کنم پس از تو لانه ی‌ من هم به دست باد افتاد بیا که گوشه ی آغوشت آشیانه کنم بیا که با تو کمی درد دل کنم امشب کنار من بنشین تا انار دانه کنم شبیه موی تو شب های سرد طولانی ست به انتها نرسد هر چقدر شانه کنم
زمانه یک سر سوزن اگر که غیرت داشت تو سهم من شده بودی و عشق حرمت داشت...
در انتظار ظهوریم و خوب می‌دانیم سپاه مهدی ما لشکر ‌شهیدان است
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
با مهر علی می‌گذرد روز و شبم از شور غم حسین او در طربم هم عاشق روضهٔ محرم بودم هم طالب روزه‌های ماه رجبم