eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
2هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
103 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سیب من چرخیدی و با اتفاق دیگری عاقبت افتادی اما توی باغ دیگری....
هم‌زبان ناموافق، کم‌ ز عزرائیل نیست مرگ دانایان بُود با جمع نادان زیستن...
هر دم دل خسته‌ام برنجاند یار یا سنگدلست یا نمی‌داند یار از دیده به خون نبشته‌ام قصهٔ خویش می‌بیند و هیچ بر نمی‌خواند یار 🌱
ﺣﻠّﺎﺝ ﺷﺪﻡ، وﻟﯽ ﺑﻪ ﮐﻔﺮﻡ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ دﺍﺭ ﺯﺩﻧﺪ...
خواب آغوشت اگر یکشب هم آغوشم شود از تب تند تنم مبهوت و مدهوشم شود سینه ام عطر تو‌ را در خاطرش دارد؛ دگر احتیاجی نیست تا محصور تن پوشم شود تیر مژگان تو دامی بر سر راهم نهاد مجرمانه درصدد بنشسته پاپوشم شود عقل پندم داد و دل رد کرد حرفش را؛ نشد این نصیحت عاقبت آویزه ی گوشم شود موج گیسویت که میرقصید در دست نسیم کرد کاری تا که حرف او، فراموشم شود این سری که خالی از سودای عشق و عاشقی ست من نمیخواهم چنین سر بار بر دوشم شود آتش عشق تو میسوزانْدَم امّا باک نیست ساغر چشمان مستت؛ باده ی نوشم شود 💞
غبار تربت تو با دم مسیح یکی‌ست  عجب دوایِ عجیبی چه تربتی داری
سـپرده‌ ام به خدا هر چه کرده‌ ای با من خطاست دست کسی جز خدا سپردن تو
حیفم آید که تو را جای کنم در دل تنگ یوسفی چون تو سزاوار چنین زندان نیست ...
هم‌زبان ناموافق، کم‌ ز عزرائیل نیست مرگ دانایان بُود با جمع نادان زیستن...
‏تا کجا "دور شوم" عطر خيالت نرسد؟! 
دگر به دلهره و شک نخواهم اندیشید تویی که نقطه پایان اضطراب منی‌..
تا سحر غم می خورم... تو در کنارِ دیگری من گرفتار ِ توام، تو محوِ یارِ دیگری این خیالِ تلخ ویران می کند روحِ مرا من تو را می خواهم وُ، تو بی قرار ِ دیگری می زنم بر کوهِ غم ها تیشه ی فرهاد را تو ولی، دلداده بر شیرین نگار ِ دیگری من به شوقِ دیدنِ تو لحظه ها را می کُشَم جانِ من می گیری وُ... خود جان نثارِ دیگری چون شرابِ ناب می نوشم خیالت را، ولی در زمانِ مستی و شادی، کنارِ دیگری روحِ من آمیخته با بویِ نرگس زارِ تو تو ولی، عطر و شمیمِ شاخسار ِ دیگری گر چه خشکیده ست این گل در خزانِ چشمِ تو با تو می مانم به امید بهارِ دیگری