محبوب منی دارو ندارم شده ای تو
آشوب منم صبر و قرارم شده ای تو
دل در قفس عشق تـو آزادتـرین است
دلخواه ترین بند و حصارم شده ای تو
لبـخنـد تــو نقـاشی زیبــای خـداوند
سرسبز ترین فصل بهارم شده ای تو
با بودن تو هیچ نیازم به کسی نیست
غمخوار منی وکس و کارم شده ای تو
غیر از تو دگر من به کسی دل نسپارم
مهتابِ شبِ تیره و تارم شده ای تو
آغوش تو هست امن ترین نقطه ی دنیا
ازغصه و غــم راه فــرارم شده ای تــو
صد شکر خدا را تو شدی سنگ صبورم
همدردم و همصحبت و یارم شده ای تو
تقدیم به ❤️.....❤️
✏️ ࿐჻ᭂ⸙💙⸙჻ᭂ࿐
ای تو برجسته ترین نقش به دیواره ی قلبم
نفسم بسته به جانت که تویی چاره ی قلبم
تو نبودی که ببینی جگرم سوخت ز هجران
تو نماندی که بگویم به تو در باره ی قلبم
به هوایت دل و جانم همه شب در تب و ماتم
چه کنم دست خودم نیست تویی پاره ی قلبم
همه جا فکر و خیالت به سرم هست و ندانی
که من آواره ی این عشقم و آواره ی قلبم
تو نوای خوش عشقی ٬ ز تو خوش تر نشنیدم
شده آهنگ فراقت غمِ همواره ی قلبم
به تو وابسته شدن بود اگر جرم و گناهی
غم هجران تو جانا شده کفاره ی قلبم..✌️❤️
با دیدن چشمان تو زیبا شده شعرم...
همرنگ غرلنامه ی نیما شده شعرم...
با این دل دیوانه ی من باز چه کردی...
بی پرده ببین با تو هم آوا شده شعرم...
ای مریم تنهایی من بانگ بر آور...
فریاد پس از مرگ مسیحا شده شعرم...
سوگند به باران تو ای عشق بهاری...
بی آتش زرتشت ٬ اوستا شده شعرم...
خوابم شده بیداری چشمان تو امشب...
انگیزه ی روییدن فردا شده شعرم...
بگذار که این پنجره ها بسته بمانند...
بر روی تو دروازه ی دنیا شده شعرم..
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!
جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟
"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!
دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!
چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟✌️❤️
࿐🌼🍃🦋.. ..🦋🍃🌼࿐
عاشق فصل خزانی؟من خزانت میشوم
با همه بی رنگی ام، رنگین کمانت میشوم
تکیه کن بر شانه ام هر قدر میخواهی ببار
با همه بی جانی ام، آرام جانت میشوم
در زمان جنگ بین عقل و دل پیشم بیا
بی چماق و اسلحه من پاسبانت میشوم
راه را گم کرده ای درگیر حس مبهمی
میلت از هر سو بیفتد راهبانت میشوم
پیش دریای وجودت من شبیه قطره ام
اندکی فرصت دهی قد دهانت میشوم
در گذشته مانده و با خاطراتت دلخوشی
من شبیه آن زنِ ابرو کمانت میشوم
هر چه میخواهی بکن اما ز من غافل نشو
از غمت میمیرم و خاطر نشانت میشوم
غزل غزل شدنم را بهانه می گيري
سکوت چشم مرا از ترانه می گيري
دو چشم خیس تو صیاد مي شود و شبی
مرا به دام خودت عاشقانه مي گيري
منم به قامت باران و آه و عشق ... و تو
از اين کلام ...دمی عارفانه مي گيري
اگر كه اين دل رنجور در مقام تو نيست
چرا تو قلب اسیری نشانه می گيري
بهشت را به تو بخشيده ام به اين اميد
که تو مي آيي و غم را شبانه مي گيري
تمام طول زمستان به خواب مي ديدم
كه روي شانه من آشيانه مي گيري
ترا به قهر از اين شعر هر چه مي رانم
ميان هر غزلم باز خانه مي گيري
به زلف مي کِــــــشي و با نگاه مي راني
بگو که جان مرا پس چرا نمي گيري
یوسف قلب خرابم شده ای میدانی؟
بازهم حرف دل از دیده ی من میخوانی؟
شده ام خانه خراب از غم بی مهری تو!
تو چرا بی خبر از حال دلم می مانی ؟
خنده بر لب نزدی؛ وااای دو چشمم تر شد!
ای دلم زار نزن ! شکوه نکن پنهانی!
شده چشم سیهی قاب به دیوار دلم
بی خبر مانده ای از حالِ دلم؛ نالانی
شعله ی عشٖق تو شد آتشِ آتشکده ام
مست دیدار تو اَم ساقی بی میکده ام
منم آن رعیتِ دیوانه ی وادیِ تنت...
گرچه خانزادهام و مالک این دهکده ام
رونق مزرعهام گندمِ گیسوی شماست
سرخی سیب رُخت.. برکتِ خلوتکده ام
نذر کردم که اگر حاجت دل را بدهی
تا ابد بوسه بکارم به درِ بتکده ام
سخت دل داده ای و ساده دلم را بردی
ساده پس باز بکن... قفل درِ غمکده ام
محمد امیری
باز هم با یاد تو امشب قیامت می کنم
در دل تنگم ز دست تو شکایت می کنم
خاطراتت می شود هر لحظه ای همراه من
قصه های عشق را از تو روایت می کنم
می شود هر دم نگاه مست تو مهمان دل
آن دو چشم پاک و زیبا را زیارت می کنم
چون به محراب نگاهت می نشینم با وضو
صورت ماه تو را هرشب عبادت می کنم
می سراید چشم من یک بغض مانده در گلو
تا سحر با اشک غم عرض ارادت می کنم
رفته ای و بی وفایی می کنی با قلب من
کم کمک دارم به هجران تو عادت می کنم
باز هم امشب بیا در خواب و در رویای من
چون تورا درخواب هم ، هرشب عیادت می کنم..🍁🍁🍁🍁🍁🍂🍂🍂🍂
من اسیرم ، عاشقم عاشق تر از افسانه ها
با خیال روی تو من ماندم و ویرانه ها
سر خوش هستم من اگر با من بمانی تا ابد
گر نمانی وایِ من از طعنۀ بیگانه ها...
گویند که عشق عاقبت تسکین است
اول شور است و عاقبت تمکین است
جانست ز آسیاش سنگ زیرین
این صورت بیقرار بالایین است
مولانا
دوست دارم در شبی با خلوتت خلوت کنم
با همه دلسردی ات میل تو را رغبت کنم
دستهایت را بگیرم چشم در چشمم شوی
با تمام اشتیاق از حرف دل صحبت کنم
دوست دارم شانه بر موهای پر پشتم زنی
تا شبت را با حضورم غرق در لذت کنم
کنج آغوشت خودم را جا کنم دیوانه وار
زیرکانه از تماس بوسه ات غفلت کنم
دوست دارم مرهم حس پریشانم شوی
تا که بر آرامش دل بستنت عادت کنم
با همه دلبستگیهایم بگویم حاضرم
خانه مهر دلم را با دلت قسمت کنم
دوست دارم با نوازشهایت عاشق تر شوم
تا ببینی بی تو میمیرم اگر همت کنم..❤️💋