🔸بزرگترین دشمن بشر و حقوق بشر، شیطان بزرگ است
🔻دولت آمریکا علیرغم همهی ظلمها و جنایتها در عرصهی داخلی و بینالمللی همواره در زمینهی مسئلهی حقوقبشر مدعی بوده و است.
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
وقتی در حین عملیات، دشمن شیمیایی زد، نعمتالله ماسکش را به یکی از رزمندهها داد و خودش بدون ماسک ماند، وقتی از او سوال کردند چرا ماسک نزدی؟ در جواب نوشت:
ماسک و لباس تا حدی دوام دارند، جائی که خدا دارد، ماسک را چه کار؟
در بیمارستان از شدت تشنگی روی کاغذ نوشت: "جگرم سوخت آب نیست؟!"
و بعد به شهادت رسید..
🌷شهید #نعمت_الله_ملیحی🌷
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_سی_هفت
❤️مدتی گذشت و حالِ مادر روز به روز بدتر میشد.سکوت.. خیره شدن.. چسبیدن به اتاق و سجاده.. نخوردنِ غذا.. همه و همه عثمان را نگرانتر از قبل میکرد. و من را بی تفاوتتر از سابق
عثمان مدام در گوشم از دوستِ روانشناسش میگفت و وضعیت بد مادر. و من فقط نگاهش میکردم. نگرانی برای دیگران در خانواده ی ما بی معنی ترین حس ممکن بود.. اینجا ما حتی نگران خودمان هم نمیشدیم.
تا اینکه یک روز بی خبر از همه جا و دلزده از فضای سنگین خانه و خاطرات دانیال به رودخانه و میله های سردش پناه بردم. هنوز هم دانیال حل نشده ترین معمای زندگی آن روزهایم بود و کینه ایی شتری از جوانی مسلمان که این معما را در دامنِ جهنمِ خاموشِ زندگیمان گذاشته بود. افکاری پاشیده و بی نظم که بی انسجامش چنگال میکشید بر تکه ی یخ زده ی قلبم.
حوالی عصر به خانه برگشتم. برقهای خانه روشن بود. و این نشان از حضور عثمان میداد. آرام وارد خانه شدم. صدایی ناآشنا و مردانه به گوشم رسید. تعجب کردم. آنجا چه خبر بود؟ بی سرو صدا به سمت منبع صدا رفتم از جایی داخل آشپزخانه. کنار دیوار ایستادم و گوش کردم. عثمان با مردی حرف میزد.
مرد مدام از شرایط بد روحی مادر میگفت و با اصطلاحاتی که هیچ از آنها سردرنمیآوردم برای عثمان توضیح میداد که مادر باید به ایران برود. و عثمان با لحنی عصبی از او میخواست تا راه حل دیگری پیدا کند. راهی که آخرش به رفتن از این شهر منتهی نشود. اما مرد پافشارانه تاکید میکرد که درمان فقط برگشتن به سرزمین مادریست و بس. و این عثمان را دیوانه میکرد.
ناراحت بودم. از اعتمادی که به عثمان پیدا کردم، از غریبه ایی که در خانه بود و از تجویزی که برای مادر داشت.. ایران ترسناکترین نقطه ی زمین بود. پر از مسلمان.. غوطه ور در کلمه ی خدا.. آنجا ته ته دنیا بود.. تصور سفر به آن خاک بعد از سالیان، با توجه به شرایط تبلیغاتی دولتهای غربی علیه این کشور و تصویری که پدر برایم ساخته بود، غیر قابل باور می نمود.. حتی اگر میمردم هم پا به آنجا نمیگذاشتم.
هر چند که در آخرین سفر، جز زنانِ چادر به سر و مردانِ ریش دار، تجربه ی بدی در ذهنم نماند اما از آن سفر سالها میگذشت و شرایط بسیار تغییر کرده بود. حالا منشا اصلی خون ریزی و مرگ و زن کشی در دنیا، ایران بود. تا زمانی که پدر زنده بود جنایات و هرج و مرجهای ایران مدام از طریق تلوزیون و برشورهای…
جنایات و هرج و مرجهای ایران مدام از طریق تلوزیون و برشورهای سازمان در خانه دنبال میشد. هر چند که هیچ وقت برایم مهم نبود اما خواسته و ناخواسته به گوشم میرسید…
صدای عثمان کمی بالا رفت: (تونمیفهمی دارم چی میگم.. انگار یادت رفته که قبل از اینکه اینجوری دربه در بشم، منم رشته ی تو رو خووندم.. پس یه چیزایی حالیمه.. انقدر جریانو پیچیده نکن.. سارا نباید از اینجا بره.. اینو بکن تو کله ات.. هر درمانی .. هر تجویزی.. هر چی که فکر میکنی درسته باید همینجا انجام بشه.. تو همین شهر..)
مرد با لحنی پر آرامش جواب داد: (آروم باش پسر.. تو انگار بیشتر از اینکه نگران این خوونواده باشی، نگران خودتی.. اگه درسایی که خووندی یادت مونده باشه، الان باید بدونی که اون زن بیشتر از هر چیزی به دوری از اینجا و رفتن به خاک خودش احتیاج داره.. تو منو آوردی اینجا که مشکل اون زنو حل کنم یا به فکرِ علاقه ی تو باشم؟؟ )
روی زمین چمپادمه زدم. پس حرفهای صوفی در مورد عثمان کاملا درست بود. کاش دنیا چند لحظه ساکت میشد.
صدای گام های تند و سپس ایست عثمان را شنیدم:( سا.. سارا.. تو اینجایی؟؟ )
پیشانی به زانوام چسباندم. دوست نداشتم چشمانِ تیره رنگش را ببینم. مسلمانها، همه شبیه به هم بودند. در هر چیزی به دنبال منفعت خود میگشتند.. محبتهای این مرد هم به خاطر خودش بود نه مهربانی های یک انسان یا مسلمانِ ترسو…
عثمان رو به رویم زانو زد. صدای قدمهای آن مردِ روانشناس را شنید. در جایی در کنارِ عثمان ایستاد. بی حرف.. بی کلام..
حرکت محتاطانه و آرام دستان عثمان را روی انگشتانم حس کردم:( سارا جان.. از کِ.. کی اینجایی؟ منظورم اینکه کی اومدی؟) چقدر صدایش ترسیده و دستپاچه به نظر میرسید… نفسهایش تند بود و عمیق.. سکوت کرد.
احساس کردم مردِ روانشناس بازوی عثمان را گرفت و از جا بلندش کرد:(میشه یه لیوان آب برامون بیاری؟؟)
عثمان اعتراض کرد:( آخه.. ) مرد ایست داد:(هیییییس.. ممنون میشم..)رفت . با بی میلی و این و آن پا کردنی کوتاه..
مرد درست رو به رویم، تکیه زده به دیوار نشست: (ببخشید که بی اجازه وارد خونت شدیم.. تو الان میتونی با پلیس تماس بگیری و یا حتی از هر دومون شکایت کنی.. یا اینکه ) مکث کرد.. طولانی(یا اینکه به چشم یه دوست که اومدیم اینجا تاکمکت کنیم، نگاهمون کنی.. باز هم میل خودته)
راست میگفت..میتوانستم شکایت کنم.. اما.. عثمان مهربانی هایش هرچند
هدفدار،اما زیاد بود.
ولی من کمک نمیخواستم
شهید اسطوره تقوا و دین است
ز طغیان گر کلاه و سر بگیرد
خوشا وارسته ای وقت شهادت
حسینش را چو جان در بر بگیرد
#شهید مدافع حرم روح الله طالبی اقدم
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
💬اینکه منبر و روضه نباید با پول کثیف مفسدان آلوده شود، حرف کاملا درستی است...
وعاظ و مداحان باید مراقبت کنند و حسب مورد پاسخگو هم باشند اما منتقد عزیز، حواست باشد دین ستیزان باحرف حق شما، اصل دستگاه حسینی را میکوبند...
مشکلBBC و اذنابش، منشا پول روضه و منبر نیست، خود روضه و اسلام سیاسی است!
🔸میپرسند: علیه اشتباه احتمالی علما سکوت کنیم چون BBC سوءاستفاده میکند؟!
پاسخ: سکوت نکنید ولی وجوب نهی از منکر شرایطی دارد؛ کلا در نهی از منکر جایی که خطر سوءاستفاده هست باید احتیاط کرد...
مانند رانندگی درکنار پرتگاه؛ حرکت را ادامه میدهیم ولی سرعت را کم میکنیم چون باید سالم به مقصد برسیم!
✍سیدامیر سیاح"
💬اهداف ترور پناهیان:
۱/واکنش سنجی جامعه
۲/حذف چهرهای اثرگذار
۳/تدارک حمله به رهبری
۴/ارعاب نیروهای مؤثر
۵/ایجاد ناامیدی از نظام
۶/تطهیر مفسدین با قیاس معالفارق
۷/تخریب جریان انقلاب
۸/انفصال بازار از روحانیت
۹/جاانداختن حلقه عدالت خلق در برابر انقلاب
۱۰/حواله خشم عمومی به روحانیت
کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔻واکنش کاربران فضای مجازی به اجرای حکم قصاص نوید افکاری
▪️هرچقدر دوست دارید هشتگ ترند کنید، اما فضای مجازی، محل نظرخواهی برای انتخاب نوع محاکمه یک قاتل در پروندهای جنایی نیست؛ #نوید_افکاری قصاص شد، چون قرار نیست حکم قضایی را بهجای قانون، باب میل سلبریتیها و براندازان و آلبانیتبارها صادر کنند!
💬 سیدرضی
▪️من نمیدانم اصلاح طلب ها چه اصراری دارند به جای واژه قصاص از اعدام استفاده کنند!
نوید افکاری قصاص شد چون ولی دم و خانواده اش رضایت ندادند و این امری شخصی وخصوصی است
اما اعدام بیشتر به معنای این است حکومت بخاطر جرایمی خاص و سنگین اعدام کند
خلط کلمات، بار معنایی متفاوت میاورد
💬 سمیرا مقدسی
▪️قصاص بامداد امروز #نوید_افکاری ،نشون داد
ق قضاییه ج.ا برای اجرای عدالت،قصاص خون مظلوم،امنیت جامعه از هشتگ چهارتا براندازو تروریست و...نمیترسه.
بابا جمهوری اسلامی ۴۰ سال پیش از گنده گوهای دنیا نترسید زد تو دهن ظالم های حقیقی،الان میخاد بخاطر ۴تا فیک مجازی عقب بکشه؟
💬 آقازاده ایرونی
▪️آفرین به دستگاه قضا که زیر بار فشارها نرفت و یه قاتل کثیف رو به سزای اعمالش رسوند
به امید برپایی دادگاه و اجرای حکم قاطع درباره سران محصور فتنه
#نوید_افکاری
💬 عباس کلاهدوز
▪️هیچ انسانی از کشته شدن بقیه آدما خوشحال نمیشه ولی امثال #نوید_افکاری که اینقدر راحت آدم میکشند هر لحظه زنده بودنشون برای بشر خطرناکه و خداروشکر که زودتر حکمش اجرا شد.
💬 جعفر یوسفی
▪️جوری از یه قاتل دارن قدیس میسازن که این آپشن برا فیلم هندیا هم قفله
اینایی که طرفدار جنایتن دارن از جنایتکار حمایت میکنن
کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔸امام سجاد (عليه السلام) :
▫️حَقُّ أُمِّکَ فَأنْ تَعْلَمَ أنَّها حَمَلَتْکَ حَیْثُ لا یَحْتَمِلُ أحَدٌ أحَداً، و أعْطَتْکَ مِنْ ثَمَرَةِ قَلْبِها ما لا یُعْطِی أحَدٌ أحَداً، وَوَقَتْکَ بِجَمیعِ جَوارِحِها.
«حقّ مادرت بر تو، این است که بدانی او تو را در جایی حمل کرده است که هیچ کس، دیگری را حمل نمیکند و از میوۀ دلش چیزی را به تو داد که احدی به دیگری نمیدهد و تو را با تمام اعضایش حفظ کرد.»
#منبع: امالی
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔰روز حساب
🔹امروز که جمهوری اسلامی است، و به اسم اسلام هر کسی الآن مشغول یک کاری هست، امروز چنانچه یک خطایی واقع بشود، یک اشتباهاتی واقع بشود، یا خدای نخواسته یک عمدی واقع بشود، امروز پای اسلام حساب میشود.
📅امام خمینی (ره) | ۲۶ آبان ۱۳۵۸
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
♨️ خوش خط و خالِ سمّی
رهبر معظم انقلاب:
▪️ «فراعنه عالَم اصرار دارند با مواردی مثل همین سند 2030 در آموزش و پرورش کشورها نفوذ کنند؛ چون کارهایی را که به وسیله نظامی بهآسانی نمیتوانند انجام بدهند، با تأثیر آموزش و پرورش میتوانند انجام بدهند. متأسّفانه در کشور ما هم بعضی از اجزای 2030 به وسیله آدمهای ناباب یا غافل اجرا میشود».۹۹/۶/۱۱
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
در عملیات کربلای۴
از یک گـروه هفت نفری
که با قایق به آن طرف اروند رفته بودند،
تنها حاجستار توانست جانِ سالم بِدَر ببرد و
به عقب برگردد ، و اکثر آنها از جمله صمد
برادرِ حاج ستار شهید شدند ...
وقتی که از حاجی پرسیدیم :
« حاجی، تو که میتوانستی
جنازهی برادرت را با خود بیاوری ،
چرا این کار را نکردی ؟»
در جواب گفت :
« همه بچه هـا برادر من هستند ؛
کدامشان را می آوردم؟
#شهید #ستار_ابراهیمی🌹
فرماندهگردان۱۵۵_لشکر۳۲انصارالحسین
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡☕️♡
#داستانی از نویسنده گیلانی زهرا اسعد دوست
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_سی_هشتم:
❤️وقتی با سکوتم مواجهه شد از نفسش کمک گرفت..نفسی عمیق و پر صدا:(من همه چیز رو میدونم و اینجام تا کمکت کنم..) اما من تقاضایی برای کمک نداشتم. پس ایستادم. و آماده رفتن:(من احتیاجی به کمکتون ندارم). در سکوت نگاهم کرد. سری تکان داد و لبانش را جمع کرد:( شک دارم..البته راجع به شما.. اماااا.. در مورد اون زن نه.. مطمئنم که نیاز به کمک داره.) جسارتش عصبیم میکرد..(بلند شو و از خونه ی من برو بیرون..) ایستاد و دستی به کت و شلوار سرمه ایی رنگش کشید:(در مورد مهمون نوازی ایرانی ها افسانه های عجیب غریبی شنیده بودم.. اما انگار فقط در حد همون افسانه ست..) عثمان لیوان به دست رسید ( چیزی شده؟؟)
این مرد قبل از یک روانشناس، دیوانه ایی عصبی کننده بود.. دندانهایم روی هم دیگر ساییده میشد…
به سمتم آمد. درست رو به رویم ایستاد و در چشمانم خیره شد:(عثمان.. من که میگم فکر ازدواجو از سرت بیرون کن..ایشون بیشتر از مادرشون احتیاج به کمک دارن..) صدای اعتراض عثمان بلند شد:( یان، ساکت شو)
گرمای عجیبی در سرم احساس میکردم. دلم فریاد میخواست و یک سیلی محکم. نفسهایم تند و بی نظم شده بود. با صدایی خفه به سمتش هجوم برم:( گورتو از خونه ی من گم کن بیرون.. عوضی..)
لبخندهایش پنجه میکشید بر صورتم. دستانش را به نشانه ی تسلیم بالا برد: ( آرووم..مودب باش دخترِ ایرانی.. ) چقدر از این نسبت متنفر بودم. فریاد کشیدم:( من ایرانی نیستم ).
با ابروهایی بالا رفته به عثمان نگاه کرد:( عه.. مگه نگفتی عاشق یه دختر ایرانی شدی..؟ )
عثمان دست پاچه و عصبی لیوان را روی اپن گذاشت و به سمت یان آمد:(ببند دهنتو.. بیا بریم بیرن.. ) و او را به سمت در هل داد…
دوست داشتم با دو دستم گلوی عثمان را فشار دهم.. او پست تر از چیزی بود که فکرش را میکردم.
یان در حین خروج زورکی ایستاد:(سارا..اگه اون زن در حد یه انسان برات مهمه.. ببرش ایران.. راستی این کارتمه.. هر کمکی از دستم بربیاد برات انجام میدم..). و کارت را روی میز گذاشت. این مرد واقعا دیوانه بود. عثمان به ضرب از خانه بیرونش کرد.. در را بست و به سمتم آمد.. سرش پایین بود و صدایش ضعیف:( سارا.. من عذر..) عصبی بودم آنقدر زیاد که ضربان قلبم را به بلندی و وضوح میشنیدم:(گمشو بیرون..) دیگر نمیخواستم ببینمش..هیچ وقت.. دستی به صورتش کشید و از خانه خارج شد. کلافه به سمت حمام رفتم…
آب سرد را باز کردم و با لباسهایم، در مسیر دوش ایستادم. آنقدر آتش در جانم بود که این سرما به استخوانم نمیرسید.. سرگردان و عصبی به سمت اتاق مادر رفتم. روی سجاده نشسته بود و زل زده به قاب عکسِ من و دانیال، چیزی زیر لب زمزمه میکرد.. رو به رویش نشستم.
هیچ وقت به مادری قبولش نداشتم. اما یک انسان چطور؟؟
من از ایران میترسیدم.. ترسی آمیخته با نفرت.. آن روانشناس دیوانه چه میگفت؟؟ ایران کجایِ نقشه ی زندگیم بود؟؟ اما.. دلم به حالِ این زن میسوخت.. زنی که تک فرزنده والدینش بود و از ترسِ ناپدید شدن منو دانیال توسط شوهرش، نتوانست حتی در مجلسِ ترحیم پدرو مادرش شرکت کند.. یان راست میگفت، در حد یک انسان باید برایش دل میسوزاندم..
خیره به چشمانش پرسیدم:( دوست داری بری ایران.. ؟؟) حوضچه ی صورتش پر از اشک شد. این زن به چه چیزی در آن خاک دلبسته بود؟؟
پریشان و گیج از خانه بیرون زدم. شب بود و تاریک.. دوست داشتم به جایی برم تا دیوانگی کنم. وارد اولین کلوپ شبانه شدم. مشروب.. شاید آرامم میکرد.. همیشه آرامم کرده بود و من باز همان انتظار را داشتم.. خوردم اما جز منگی و تجدید خاطرات چیزی عایدم نشد.
تهوع و درد به معده ام لگد میزدند. دومین پیک را طلب کردم که دستی مردانه مانعم شد:(شنیدم مسلمونا از این چیزا نمیخورن.. عثمان هم هیچ وقت نمیخوره..) سر چرخاندم. همان روانشناس کت و شلوار پوش امروز بود:(من مسلمون نیستم).
ابرویی بالا انداخت و سر تکان داد:(اگه قصد کتک کاری نداری.. بشینم) در سکوت به درد بی امان معده ام فکر میکردم. صندلی گرد کناریم را کشید و رویش نشست. ساعت مچی مردانه و فلزی اش با آن صفحه ی بزرگ و پر عدد، نظرم را جلب کرد. گیلاس را از جلویم برداشت:( من زیاد با این چیزاموافق نیستم.. بیشتر از آرامش، تداعی میکنه، مشکلاتتو.. دختر ایرونی..)
نمیدانستم که چه اصراری به ایرانی خواندنم داشت.
حواسم جمع نبود و حضورش در آن زمان درست در کنارم سوالی، بی جواب!
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
صبح آمد
و ازعطر تمناے تو نوشید
خورشید هم از جامه لبخند تو پوشید
دست من و
آرامش موزون نگاهت
هر حادثه ازچشمه
چشمان توجوشید
#شهید روح الله طالبی اقدم
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸