🕌 در محضر امام روح الله (۱۲۱۰)
💢 تاریخ مصور انقلاب
امام خمینی (ره):
به همه نیروهای مسلح کشور و به شما اطمینان بدهم که تا زنده هستم و تا رمق در جسم و جان دارم، از حمایت و دعای خیر برای شما دریغ نخواهم کرد و شما را از بهترین عزیزان و همراهان خود می دانم و همان گونه که در ایام جنگ در کنار شما بوده ام و شاید یکایک شما محبت و ارادتم را به خود احساس کرده اید، بعد از این نیز چنین خواهم بود. شما آینه مجسم مظلومیت ها و رشادت های این ملت بزرگ در صحنه نبرد و تاریخ مصور انقلابید، شما فرزندان دفاع مقدس و پرچمداران عزت مسلمین و سپر حوادث این کشورید، شما یادگاران و همسنگران و فرماندهان و مسؤولان بیدار دلانی بوده اید که امروز در قرارگاه محضر حق ماوا گزیده اند.
#امام_خمینی
صحیفه امام؛ جلد ۲۱؛ صفحه ۱۳۳
مورخ: ۲۴ شهریور ۱۳۶۷
📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
مطلقاً بایستی اجازه ندهید که یأس و ناامیدی بر شما غالب بشود. اگر بنا باشد که انسان از شکستها مأیوس بشود، ما صد بار باید در دوران مبارزه و صد بار باید در جنگ هشتساله تحمیلی مأیوس میشدیم، عقبنشینی میکردیم / رهبر انقلاب، ۹۶/۳/۱۷
📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
آفتابنزده از خانه زد بیرون. همینطور آمد و نشست کنار راننده که بروند اهواز. از کرمان راه افتادند و دو سه ساعت بعد رسیدند به سیرجان. آن موقع بود که حرف دل فرمانده آمد سر زبانش. معلوم شد قلبش را پشت در خانهاش جاگذاشته و آمده. به رانندهاش گفت: «دیشب شب ازدواجم بود.»
ــ حاجآقا شما میموندید. چرا اومدید؟
ــ نه، جبهه الان بیشتر به من نیاز داره.
▪️
به جای رخت دامادی، لباس رزم به تن آمده بود پشت خاکریز، توی سنگر، وسط میدان نبردی که آتش و خمپاره و گلوله از زمین و آسمانش، جای نقلونبات را گرفته بود. تازهعروس خانهاش را از همان روزها سپرده بود به خدا. یقین داشت که خدا بیشتر از خود حاجی مراقب اوست.
راوی: مهدی ایرانمنش
📚 منبع: سلیمانی عزیز، ص 19
🌷یازهرا🌷
📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل_هشتم
❤️بهوش بودم.. اما فرقی با مردگان نداشتم.. چرا که ته مانده ایی از نیرو حتی برای درست دیدن هم نبود.
صدایشان را شنیدم.. همان دکتر و قاریِ لحظه های دردم..(آقای دکتر شرایطش چطوره؟)موج صدایش صاف و سالخورده بود(الحمدالله خوبه.. حداقل بهتر از قبل.. اولش زود خودشو باخت.. اما بعد از ایست قلبی،ورق برگشت..داره میجنگه.. عجیبه اما شیمی درمانی داره جواب میده.. بازم توکلتون به خدا ..)
دکتر رفت و حسام ماند..(سارا خانووم.. دانیال خیلی دوستتون داره.. پس بمونید..).
معنی این حرفها چه بود؟نمیتوانستم بفهمم.. دوست داشتن دانیال و حرفهای صوفی هیچ هم خوانی با یکدیگر نداشتند..صوفی میگفت که دانیال در مستی اش از رستگار کردن من با جهاد نکاح در خدمتِ داعش حرف میزد..یعنی حسام به خواستِ برادرم،محض اینکار تا به اینجا آمده؟؟ یان مرا به این کشورِ تروریست خیز هُل داد.. اما چرا؟؟ اصلا رابطه اش با این مرد چیست؟ و عثمان.. همان مسلمانِ ترسو مهربان.. نقش او در این ماجراها چه بود؟؟ اگر هدفش اهدای من به داعش بود که من با پای خودم عزم رفتن کردم و او جلویم را گرفت.. سرم قصدِ انفجار داشت .
و حسام بی خبر از حالم، خواند.. صدایش جادویی عجیب را به دوش میکشید.. این نسیم خنک از آیاتِ خدایش بود یا تارهایِ صوتی خودش؟حالا دیگر تنها منبع آرامشم در اوجِ ناله هایِ خوابیده در شیمی درمانی و درد، صوتِ قرآنِ جوانی بود که روزی بزرگترین انتقام زندگیم را برایش تدارک دیده بودم. صاحب این تارهای صوتی، نمیتوانست یک جانی باشد.. اما بود.. همانطور که دانیالِ مهربان من شد.. این دنیا انباری بود از دروغهای ِواقعی.
در آن لحظات فقط درد نبود که بی قرارم میکرد.. سوالهایی بود که لحظه به لحظه در ذهنم سلامی نظامی میداد و من بی توانتر از همیشه، نایی برایِ یافتنِ جوابش نداشتم. در این مدت فقط صدا بود و تصویری مه گرفته از حسام..
مدتی گذشت و در آن عصر مانند تمام عصرهای پاییز زده ی ایران،جمع شده در خود با چشمانی بسته،صدایِ قدمهایِ حسام را در اتاقم شنیدم. نشست.روی صندلی همیشگی اش،درست در کنار تختم..بسم اللهی گفت و با باز شدنِ کتاب، خواندن را آغاز کرد. آرام، آرام چشمهایم را گشودم. تار بود..اما کمی بهتر از قبل.چند بار مژه بر مژه ساییدم.حالا خوب میدیدم.. خودش بود.. همان دوست..
همان جوان پر انرژی و شوخ طبعِ عکسهای دانیال.. با صورتی گندمگون.. ته ریشی مشکی.. و موهایی که آرایشِ مرتب و به روزش در رنگی از سیاهی خود نمایی میکرد. چهره اش ایرانی بود، شک نداشتم. و دیزاینِ رنگها در فرمِ لباسهایِ شیک و جذابِ تنش، شباهتی به مریدان و سربازان داعش نداشت.. این مرد به هر چیزی شبیه بود جز خونخواری داعش پسند.. کتاب به دست کنار پنجره ایستاد و به خواندنش ادامه داد.. قدش بلند بود و چهارشانه و به همت آیه آیه ایی که از دهانش بیرون میآمد انگار در این دنیا نبود..
در بهبوحه ی غروب خورشید، نم نمِ باران رویِ شیشه مینشست و درختِ خرمالویِ پشت اش به همت نسیم، میوه ی نارنجی نشانش را به رخ میکشید.. نوای اذان بلند شد.. حالا دیگر به آن هم عادت کرده بودم.. عادتی که اگر نبود روحِ پوسیده ام، پودر میشد محض هدیه به مرگ.. حالا نفرت انگیز ترین های زندگیم، مسکن میشدند برایِ رهاییم از درد و ترس..
صدایش قطع شد. کتاب را بست و بوسید. به سمت میزِ کنارِتختم آمد. ناگهان خیره به من خشکش زد.. (سا.. سارا خانوم.. )ضعف و تهوع همخوابه های وجودم شده بودند. کتاب را روی میز گذاشت و به سرعت از اتاق خارج شد. چند ثانیه بعد چند پرستار وارد اتاق شدند. اما حسام نیامد..
چند روز گذشت و من لحظه به لحظه اش را با تنی بی حس، چشم به در، انتظارِ آوازه قرآنِ دشمنم را میکشیدم و یافتن پاسخی از زبانش برای سوالاتم. اما باز هم نیامد.. حالا حکم معتادی را داشتم که از فرط درد از خود میپچید و نیازش را طلب میکرد و من جز سه وعده اذان از مسکن اصلیم محروم بودم. این جماعت ایدئولوژی شان محتاج کردن بود.
بعد از مدتی حکم آزادیم از بیمارستان صادر شد. و من با تنی نحیف بی خبر از همه جا و همه کس آویزان به پروین راهی خانه شدم.
او با قربان صدقه های مادرانه اش مرا به اتاقم برد. به محض جا گیری روی تخت و خروج پروین از اتاق با دستانی لرزان گوشی را از روی میز قرض گرفتم. باید با یان یا عثمان حرف میزدم. تماس گرفتم اول با عثمان. یک بار.. دو بار.. سه بار.. جواب نمیداد و این موضوع عصبیم میکرد.. شماره ی یان را گرفتم.. بعد از چندین بار جواب داد ( سلام دختر ایرانی..) صدایم ضعیف بود ( بگو جریان چیه؟ تو کی هستی؟ )لحنش عجیب شد( من یانم.. دوست سارا..)دوست داشتم فریاد بزنم و زدم، هرچند کوتاه (خفه شو.. من هیچ دوستی ندارم.. من اصلا کسی رو تو این دنیا ندارم..)آرام بود(داری.. تو دانیال و داری..)
ادامه دارد.🍂
📡 کانال_ رسمی شهید طالبی
ای دیدنت، قشنگترین خواهش دلم،
فڪری بڪن برای من و آتش دلم....!💔
〖#شہیدروح الله طالبی اقدم 〗
👇👇👇👇
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
پیامبر صلی الله علیه و آله:
هشت نفرند كه اگر مورد اهانت [و تحقير] قرار گرفتند، نبايد كسى جز خود را سرزنش كنند: كسى كه بر سرسفرهاى ناخوانده بنشيند و مهمانى كه به صاحبخانه دستور بدهد و كسى كه از دشمنان خود اميد خيرى داشته باشد و كسى كه از افراد پست فطرت بخششى خواستار شود و آنكه ناخوانده در راز ميان دو كس مداخله نمايد و كسى كه بزرگی را سبك بشمارد و كسى كه در جايگاهى كه شايستگى آن را ندارد بنشيند و كسى كه سخن بگويد با آن كسی كه گوش شنوائى از او را ندارد
ثَمَانِيَةٌ إِنْ أُهِينُوا فَلاَ يَلُومُوا إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ اَلذَّاهِبُ إِلَى مَائِدَةٍ لَمْ يُدْعَ إِلَيْهَا وَ اَلْمُتَأَمِّرُ عَلَى رَبِّ اَلْبَيْتِ وَ طَالِبُ اَلْخَيْرِ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ طَالِبُ اَلْفَضْلِ مِنَ اَللِّئَامِ وَ اَلدَّاخِلُ بَيْنَ اِثْنَيْنِ فِي سِرٍّ لَهُمْ لَمْ يُدْخِلاَهُ فِيهِ وَ اَلْمُسْتَخِفُّ بِالسُّلْطَانِ وَ اَلْجَالِسُ فِي مَجْلِسٍ لَيْسَ لَهُ بِأَهْلٍ وَ اَلْمُقْبِلُ بِالْحَدِيثِ عَلَى مَنْ لاَ يَسْمَعُ مِنْهُ
الخصال، جلد۲، صفحه۴۱۰
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🌹 امام خمینی:
آن صلح تحمیلی که در زمان امام حسن(ع) واقع شد، آن حکمیت تحمیلی که زمان امیرالمومنین واقع شد و هردویش به دست اشخاص حیله گر درست شد ما را هدایت می کند به اینکه نه زیربار صلح تحمیلی برویم و نه زیربار حکمیت تحمیلی.
(۲ شهریور ۶۵)
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
📝 #پیام_فرمانده / #سنگر_فرماندهی
امام خامنهای (حفظهالله):
▪️ما در جمهوری اسلامی میخواهیم در این مجموعهی دوازدهساله انسان تربیت بشود. خصوصیّت این دوازده سال هم این است که بهترین زمانهای فراگیری است؛ از این جهت مهم است. ما میخواهیم خروجی این دستگاه عظیم، یک خروجیای باشد منطبق بر #تفکّر_اسلامی.
📆 تاریخ: ۱۳۹۹/۰۶/۱۱
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
📸 دست نوشته تکاندهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد
🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد.
🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمندهها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه در دم نايژکهای ريه تاول میزد و در بازدم تاولها پاره میشد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت میکرد.
🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند.
🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت :" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✍رمان #فنجانی_چای_باخدا
#قسمت_چهل_نهم:
❤️صدایش را شنیدم. درست مانند وقتی که قرآن میخواند نرم و خوش آهنگ.. اما من متنفر بودم، نه از صدا، که از صاحبش..
دوباره ضربه ایی به در زد ( سارا خانووم.. خواهش میکنم درو باز کنید..)
زیادی آلمانی را خوب حرف میزد. به همان خوبی که ته مانده ی انگیزه ی زندگیم را گرفت. دیگر چه داشتم که دل وصل کنم به بودن و نفس گرفتن؟ زیبایی، آخرین چیزی بود که از دست دادم و حالا به امید مرگ باید لحظه های آغشته به سرطانم را میشمردم.. صدایش در گوشم موج زد ( سه ثانیه صبر میکنم.. در باز نشد، میشکنمش..)
پس سه ثانیه برای گذشت از زندگی و نجات از دستِ این مسلمان داعش مسلک وقت داشتم.. باید داغِ این رستگاریِ نکاحین را به دلش میگذاشتم.. تکه ی آیینه را با وجودی لرزان شده از ترس روی مچ دستم فشار دادم.. مُردن کارِ ساده ایی نبود، دستم سوخت، چند ضربه ی محکم به در خورد، من با تمام وجود وحشت کردم، و در شکست..
با موهایی پریشان.. صورتی خوابیده در ریش و لباسی که عدم هماهنگی در رنگهایش، عجله برای رسیدن به این خانه را نشان میداد. با رنگی پریده، سری پایین و چشمانی چسبیده به دستم، حیرت زده روبه رویم ایستاد. (صبر کن.. داری چیکار میکنی..) زخم دستم سطحی بود.. پروین با دیدنم جیغ زد. عصبی فریاد زدم ( دهنتو ببند..)
حسام با آرامشی هیستیریک از پروین خواست تا اتاق را ترک کند. دو قدم به سمتم برداشت. خودم را عقب کشیدم.. آرزوی این تَن را به دل میگذاشتم. (نزدیک نیا عوضی..) ایستاد. دستانش را تسلیم وار بالا برد. حسِ جوجه اردکی را داشتم که در حصاری از گربه های گرسنه دست و پا میزند. (باشه.. فقط اون شیشه رو بنداز کنار.. از دستت داره خون میاد..). روزی میخواستم زندگی را به کامش زهر کنم. اما حالا داشتم جانم را برای خلاصی از دستش معامله میکردم. ترس و خشم صدایم را میخراشید (بندازم کنار که بفرستید واسه جهاد نکاح؟؟ مگه تو خواب ببینی.. وقتی دانیالو ازم گرفتی.. وقتی با اون خدا و اسلامت تنها خوشیمو آتیش زدی و کَردیش یه قصاب عین خودت با اون دوستای لعنتیت، عهد کردم که پیدات کنمو خِرخِرتو بجوئم.. اما تو پیدام کردی اونم به لطف اون عثمان و یانِ عوضی.. و درست وقتی که حتی انرژی واسه نفس کشیدن ندارم.. نمیدونمم دنبال چی هستی.. چی از جوونم میخوای.. اما آرزوی اینکه منو به رفقای داعشیت بدی رو به دلت میذارم.. ) گوشیم به صدا درآمد و حسام به سمتم دوید.. غافلگیر شدم.. به شیشه ی مشت شده در دستم چنگ زد و من با تمام نیرویی که ترس، چند برابرش کرده بود در عین مقاومت، حمله کردم.
نمیدانم چند ثانیه گذشت.. اما شیشه در دستش بود و از پاره گیِ به جا ماند رویِ سینه اش خون بیرون میزد.. هارمونی عجیبی داشت قرمزیِ رنگ خون و پیراهن اسپرت و دودی رنگش.. روی دو زانو نشسته بود و جای زخم را فشار میداد. کاش بمیمیرد.. چرا قلبش را نشکافتم؟؟ مبهوت و بی انرژی مانده بودم..
شیشه را به درون سطل پرتاب کرد.. چهره اش از فرط درد جمع شده بود اما حرفی نمیزد. شالِ آویزان شده از میزم را برداشت و روی سرم انداخت. گوشی مدام زنگ میخورد.. مطمئن بودم یان است. گوشی را برداشت با صدایی گرفته از سلامتیم گفت.. این آرامش از جنسِ خاطراتِ صوفی نبود.. مشتی دستمال کاغذی برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش خونی شد.
چشم به زمین دوخته به سمتم خم شد ( برین روی تختتون استراحت کنید.. خودم اینا رو جمع میکنم). این دیوانه چه میگفت؟؟ انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.. سرش را بالا آورد.. تعجب، حیرت، ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید ( واقعیت چیزه دیگه اییه.. همه چیز رو براتون تعریف میکنم..)
یک دستش را بالا آورد، با چهره ایی مچاله از درد ( قول میدم و به شرفم قسم میخورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه.. نه از طرف من.. نه از طرف داعش.. ) مگر مسلمانان هم ، شرف داشتند؟؟ چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی، به سمت تخت رفتم. من تمام زندگیم را باخته بودم، یک تنِ نحیف دیگر ارزشِ مبارزه نداشت.
پروین به اتاق آمد با دیدن حسام هینی بلند کشید ( هیییس حاج خانوم.. چیزی نیست.. یه بریدگی سطحیه.. بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو خاک انداز بیارین.. بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانووم درست کنید) و با لحنی مهربان، او را از سلامتش مطمئن کرد. پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد.
حسام دستمالِ تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده، پاشیدگیِ اتاقم را سامان میداد.. با دقت نگاهش میکردم.. بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدنِ دل محسوب میشد.. او هم مانند پدرم هفت جان داشت..
درد و تهوع به تار تارِ وجودم هجوم آورد. در خود جمع شدم. حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت. صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را میشنیدم ( آقا حسام.. مادر تورو خدا برو درمونگاه.. شدی گچ دیوار.. )
ادامه دارد...
📡 کانال رسمی شهید طالبی
🍂 آب و ریحان
پشت پای چشم هایت ریختم
🍂برنگشتن از سفر
رسم مـســـــافـــــرهـــا نبود....
#حنانه کوچولو یادگار شهید طالبی و همسرش
شهدا شرمنده ایم
😭😭😭😭
📡 کانال رسمی شهیدمدافع حرم
ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔻خط تحریف این بار کم رمق تر
آیا جام زهری دیگری در راه است؟
واکنش به هنگام جریان حزب اللهی وانقلابی کار را بر خناسان دشوارمیکند
🔴نویسندگان و گویندگان جبهه انقلاب بایدمراقب باشند نگذارند خناسان وخط تحمیل وسازش بیان امروز حضرت آقا درخصوص مدبرانه دانستن تصمیم امام راحل درماجرای جام زهر و قبول قطعنامه را تحریف کنند.
🔸نباید اینگونه القا شود که قطعنامه ۵۹۸ گزینه ای ایده آل یا حتی مطلوب بوده است.
🔸مقصود رهبر معظم انقلاب ازمدبرانه بودن اقدام امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) این است که گزینه ی قبول ۵۹۸ با توجه به شرایط تحمیلی ایجاد شده توسط جریانات درونی نظام،مدبرانه ترین تصمیم بود.
🔸یعنی این تدبیر درمقابلِ ادامه ی دفاع مقدس نیست،بلکه این تدبیر گزینه ای درمقابل تصمیم هیجانی،تصمیمی ناشی ازترس ازقضاوت خودی های بی تاب و هرتصمیم غیراسلامی وشتاب زده ی دیگراست.
🔸و لحظه شناسی خواص جبهه حق درآن مقطع و اظهار آمادگی ازسوی تاثیرگذاران و نیزهجمه ی منطقی جبهه انقلاب به اردوگاه تزویر،قطعا شرایط را به گونه ای ترسیم می کرد که گزینه ی مدبرانه،ادامه ی آن دفاع مقدس باشد.
🔰توصیفات جان سوز امام خمینی و تصریح به جام زهر نامیدن قطعنامه 598 و تصریح امام خامنه ای به توطئه بودن این موضوع،راه را برتحریف گران بسته است.
مانند این بیان حضرت آقا که کاملا مدعای مذکور را تایید میکند: قطعنامه را هم که امام قبول کرد،بهخاطر این فشارها نبود. قبول قطعنامه از طرف امام،به خاطر فهرست مشکلاتی بود که مسؤولین آن روز امور اقتصادی کشورْ مقابل روی او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمیکِشد و نمیتواند جنگ را با این همه هزینه، ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه، به خاطر ترس نبود؛ به خاطر هجوم دشمن نبود؛ به خاطر تهدید امریکا نبود؛ بهخاطر این نبود که امریکا ممکن است در امر جنگ دخالت کند. چون امریکا، قبل از آن هم در امر جنگ دخالت میکرد. وانگهی؛ اگر همهی دنیا در امر جنگ دخالت میکردند، امام رضواناللَّه علیه، کسی نبود که رو برگرداند. بر نمیگشت! آن، یک مسألهی داخلی بود؛ مسألهی دیگری بود. بیانات در اجتماع پرشکوه زائران مرقد امام خمینی(ره) ۱۴/۰۳/۱۳۷۵
👈بنابراین بربسیجیان امام خامنه ای فرض است که درخصوص این موضوع با زبان و قلم خود روشنگریِ کامل کنند
🔴نکته ی دیگرآنکه علت اشاره ی امروز حضرت امام (مدظله العالی) به توطئه ی ۵۹۸ باید مسئله ی اصلی تحلیل گران بیانات معظم له باشد که در این راستا مختصری عرض می شود:
با نگاه کلی،موضوعاتی که قابلیت تطبیق با توطئه ی ۵۹۸ را دارند عبارت اند از:
🔻نبود مبارزه مطلوب با فساد
🔻قضیه عملی نشدن انتقام سخت
🔻مسئله ی برجام
🔻مسئله ی هجمه ها و تهدیدات متوالی ومتناوب ایالات متحده وجریان صهیونیسم علیه انقلاب
🔻مقاومت سید حسن نصرالله بر لزوم قصاص عادلانه و قتل یک سرباز صهیونیست
(آیا خط سازش داخلی قصد فشار بر سید مقاومت را دارند تا ازقصاص عادلانه دست بکشد؟هرچند سیدعزیز مصداق تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ است)
🔹نزدیک ترین گزینه ها به ذهن با توجه به عناصر مشترک به هر دو موضوع عبارت است از تهدیدات و هجمه های به محورمقاومت و به خصوص انقلاب اسلامی و به ویژه موضوع انتقام سخت
🔹اگر بنا داریم جام زهرها تکرار نشود می بایست با مقاومت در برابر خط سازش شرایط را به گونه ای فراهم آورد که گزینه هایی مانند قبول ۵۹۸ ،صلح امام حسن،سکوت امیرالمومنین پس از رحلت پیامبر دربرابر هتاکی ها و هجمه ها و نظایر آن تبدیل به تنها راه چاره برای امام امت نشوند
🔹لازم است این مسئله را درجامعه مطرح کنیم که آیا اصرار نهادها و رسانه ها بر انتقام سخت نامیدن اصابت تعدادی موشک به عین الاسد قبل از سخنرانی آقا در 18/10/98 ،خط غفلت بود یا خط تحمیل و اگر از روی غفلت این واکنش ضعیف را انتقام سخت نامیدند چرا به اشتباه خود اقرار نکرده و ازامام و امت عذرخواهی نکردند
🔹همچنین سخنان قاطع اخیر سید حسن نصرالله ادام الله عزه اندک تردید در این موضوع را از میان برد و به دلیل اعتمادی که جبهه حزب الله به سید حسن دارد فهمیدیم که مدیریت نظامی ما نیز دراین موضوع بد عمل کرده و کلام سیدمقاومت اعتراضاتی صریح به تصمیم واقدام ضعیف مدیریت نظامی ما و عدم هم خوانی آن با نگاه فرماندهی کل قوا در تحقق فرمان انتقام سخت دارد
🔹جهت گیری دولت شبه تعطیل و لیبرال موجود که قصد ایجاد دو حاکمیتی در فضای کشور و سوق دادن بخشی از جامعه به پذیرش فشارهای خارجی را دارد،یکی از علل بیانات امروز ولایت امر است
بنابر این؛ اولا باید تحریف گران وخناسان ازتحریف بیان امروز حضرت آقا نومید گردند.
ثانیا لازم است در این برهه و همه ی برهه ها شرایط را به گونه ای تغییر دهیم که گزینه های تحمیلی از افق انتخاب ولی خدا حذف شوند.
✍️رحمت الله معظمی