°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_ پنجاهم
✍((دعایم کن))
🥀با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم. همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم. با تکرار جمله اش به خودم اومدم.
تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت. هنوز #بسم_الله رو نگفته بودم که
🥀– پسرم، این شب ها، شب #استجابت دعاست، اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر. من عمرم رو کردم، ثمره اش رو هم دیدم. عمرم بی برکت نبود، ثمره عمرم، میوه دلم اینجا نشسته.
گریه ام گرفت.
🥀– توی این شب ها، از #خدا چیزهای بزرگ بخواه. من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام،
من ازت راضیم، از خدا می خوام خدا هم ازت راضی باشه.
پسرم یه طوری زندگی کن، خدا همیشه ازت راضی باشه. من نباشم، اون دنیا هم واست دعا می کنم. دعات می کنم، همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود، تو هم سرباز امام زمان بشی.
🥀حتی اگر مرده بودی، خدا برت گردونه.
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم. همون طور روی زمین، با دست، چشم هام رو گرفته بودم و گریه می کردم. نیمه جوشن، ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد. اما اون شب، خواب به چشم های من حروم شده بود و فکر می کردم.
🥀در برابر چه بها و و تلاش اندکی، در چنین #شب-عظیمی، از دهان یه #پیرزن #سید با اون همه درد، توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست، توی آخرین #شب-قدر زندگیش، چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود.
🥀– خدایا، من لایق چنین دعایی نبودم، ولی #مادربزرگ سیدم، با دهانی در حقم #دعا کرد
که #دائم_الصلواته. اونقدر که توی خواب هم لب هاش به صلوات، حرکت می کنه.
🥀خدایا، من رو لایق این دعا قرار بده.
.
✍ #ادامه_دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
امام خامنه ای:
🔴 دانشجو بايد صاحب فهم سياسى، قادر بر تحليل سياسى، قادر بر شناخت انگيزهها و جريانهاى سياسى، و صاحب شناخت از اوضاع سياسى كشور و جهان - نه فقط كشور - باشد. دانشجو اگر قدرت تحليل سياسى نداشته باشد، فريب مى خورد و فريب خوردن دانشجو، درد بزرگى است كه تحمّلش خيلى سخت است.
❗️اگر دانشجويان بخواهند قدرت تحليل پيدا كنند، بايد فعّاليت سياسى بكنند؛ بايد سياست را بخوانند، بنويسند، بگويند، مذاكره و مباحثه كنند. تا اين كار نشود، دانشجويان توانايى پيدا نمى كنند.
دانشگاه، بايد سياسى باشد، تا دانشجو فريب نخورد و وسيلهاى براى كسانى نشود كه مىخواهند سر به تن نظام اسلامى و جمهورى اسلامى و هيچكس ديگر نباشد.
❗️اينكه ما گفتيم دانشگاهها سياسى باشند، معنايش اين است كه دانشجو قدرت تحليل سياسى پيدا كند تا گروههاى بيرون دانشگاه نتوانند بر اوضاع دانشگاه مسلط شوند.
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
ویژگی بارز شهید گره گشایی از کار دیگران بود هرجا هر چقدر که میتوانست بعضا بیش از توانش مسائل دیگران را حل میکرد اعم از کار یدی به خاطر تخصصش در کارهای تعمیراتی و کمک فکری😊
حس ششم بسیار قوی داشت در خانواده دوستان همکاران هم محله ایی ها به عنوان یک مشاور زبده قبول داشتن👌در اولویت رسیدگی به کارهای پدر و مادر نفر اول خانواده اش بود همه راهها به نظر اقا روح الله تمام میشد🌸
دهه فاطمیه اول در منزل پدریشون روضه خوانی حضرت زهرا بود بنا به قول پدر گرامیشون که ایشان هم از رزمنده های دوران دفاع مقدس بودن 80 درصد کارهای روضه به عهده اقا روح الله بود و چه خوب مادرمان حضرت زهرا خریدار جانشون در سرزمین کربلا شدند💔
راوی:همسرشهید
#روحالله_مهرابی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_پنجاه_و_یک
📖(( برکت))
🌻با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی، معدلم بالای هجده شده بود. پسر خاله ام باورش نمی شد، خودش رو می کشت که
– جان ما چطوری #تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟
🌻اونقدر اصرار می کرد که منی که اهل قسم خوردن نبودم، کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم. دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد، رگ های صورتم که هیچ، رگ های چشم هام هم بیرون می زد.
🌻ولی از حق نگذریم، خودمم نمی دونستمط چطور معدلم بالای هجده شده بود. سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم، اما با درس خوندن توی اون شرایط، بین خواب و بیداری خودم و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ، چرت زدن های سر کلاس، جز لطف و #عنایت_خدا، هیچ دلیل دیگه ای برای اون #معدل نمی دیدم. خدا به ذهن و حافظه ام #برکت داده بود.
🌻دو ماه آخر، دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت و کمک بقیه فایده نداشت.
اون روز صبح، روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد، تا من برم مدرسه. اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد. نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن، آب بکشن و بلافاصله خشک کنن،
🌻تصمیمم رو قاطع گرفته بودم. زنگ کلاس رو زدن، اما من به جای رفتن سر کلاس، بعد از خالی شدن دفتر، رفتم اونجا. رفتم داخل و حرفم رو زدم.
– آقای مدیر، من دیگه نمی تونم بیام مدرسه. حال مادربزرگم اصلا خوب نیست، با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده، دیگه اینطوری نمیشه ازش #پرستاری کرد.اگه راهی داره، این مدت رو نیام. و الا امسال ترک تحصیل می کنم.
🌻اصرارها و حرف های مدیر، هیچ کدوم فایده نداشت. من محکم تر از این حرف ها بودم و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم. در نهایت قرار شد من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه #درس بخونم.
✍ #ادامه_دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔰مجلس، عامل اصلاح مملکت
💢اگر مجلس شورا آن طورى كه ما بخواهيم ملى و اسلامى باشد، همه اين مطبوعات اصلاح خواهد شد؛ همه اين راديو تلويزيونها اصلاح خواهد شد؛ همه اين ادارات تصفيه خواهد شد؛ يعنى ملت بايد تصفيه كند به وسيله اشخاصى كه مىفرستد.
📅امام خمینی(ره) | ۲۱ تیر ۱۳۵۸
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌷 شانزده سال نداشت که در شناسنامه اش دست برد و به جبهه اعزام شد و وارد گردان غواصی حضرت رسول(ص)شد.
پاییز ۶۵ به اتفاق جمعی از بچه های گردان مشرف شدیم مشهد, بعد هم قم. یکی از بچه ها که همراه و کنار طالب بود تعریف می کرد: وقت برگشت. طالب تعریف می کرد در قم, خیلی گریه و بی تابی کردم که یا حضرت معصومه, دلم برای پدرم تنگ شده ( پدرش سال ۶۴ شهید شده بود.) در همان حال گریه خوابم برد. دیدم خانم حضرت معصومه کنارم امد و گفت چه می خواهی.
گفتم دوست دارم مث پدرم شهید شوم.
خانم قرانی جلو من گرفتند که سه کاغذ بین ان بود. یکی را کشیدم. رویش نوشته بود شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۱۹.
بعد از سفر مشهد, بچه ها رفتند مرخصی. اما همزمان شد با سیل شدید دراستان فارس و برگشت انها با تاخیر مواجه شد, خیلی از بچه ها به همین ترتیب از کربلای ۴ جا ماندند من جمله طالب.
وقتی برگشت خیلی ناراحت بود, می گفت شما باعث شدید من از عملیات و شهادت جا بمانم.
این ناراحتی بود تا خبر کربلای ۵ امد. دیگر سر از پا نمی شناخت. شب عملیات یعنی ۱۹ دی ماه ۶۵ دستور امده بود به تعداد لباس غواصی نیرو ببرم. لباس کم بود, طالب هم قدو قواره کوچکی داشت و لباس برایش گشاد بود. گفتم طالب تو نیا, لباس نداریم.
زد زیر گریه و التماس. انقدر اشک ریخت که دلم سوخت. با خودم گفتم کسی که انقدرانرژی و انگیزه برای شرکت در عملیات دارد بیشتر به دردم می خورد تا کسی که بخواهد با اجبار بیاید. گفتم بیا...
هنوز یک ساعت از شروع عملیات نگذشته, توی اب تیر خوردم. مرتب در اب بالا و پایین می شدم.هیچ کنترلی برای نگه داشتن خودم نداشتم. دیدم جسم سیاهی کنارم است. دست انداختم.گرفتمش. 👇👇