eitaa logo
عباس موزون
54.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
16 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
14.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و سوم فصل سوم) 🔸یاد بی‌بی خدا بیامرزم افتادم، می‌گفتم کاش اینجا بود، در ثانیه خانه‌مان بودم، مادربزرگم در آن لحظه یادم است داشت چه کار می‌کرد، در حین انجام کار آواز محلی با مضمون دلتنگی می‌خواند، می‌گفتم بی‌بی من خوبم ناراحت نباش ولی بی‌بی هم نفهمید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/4iKdl 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و سوم فصل سوم) 🔸رسیدم به جایی که تونل تمام شد و حس می‌کردم دیوار است، اینجا حس کردم که ته چاهی هستم که مکیده می‌شوم به بالا به سرعت بالا رفتم، اول همهمه شنیدم، همهمه از دور انگار کیلومترها دور عده‌ای با هم حرف می‌زدند هر چه بالاتر می‌رفتم صداها بلندتر و واضح‌تر می‌شد، یکدفعه یک‌ نقطه نور دیدم که هر چه نزدیکتر می‌شدم بزرگتر می‌شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/AWlaP 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
23.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و چهارم فصل سوم) 🔸در تماسی به ما گفتند که عموی ما تصادف کرده، صبح حرکت کردیم برویم قم همانجا که عمو تصادف کرده بود، وقتی رسیدیم دیدیم همه گریه می‌کنند که گفتند عمو فوت کرده ما هم گریه کردیم. 🔸چند روز بعد من با برادرم بحثم شد که با ناراحتی سر مزار عمو‌ رفتم و با تمام وجود با فریاد عمویم را چند بار صدا می‌زدم که یکهو دیدم عمو‌ با کت و شلوار بالای قبرش ظاهر شد!... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qne2c 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و چهارم فصل سوم) 🔸عمو‌ با من حرف زد، اولین حرف این بود که بخاطر فوت من کسی ناراحت نشود، گفت: روز تصادف زمانیکه می‌خواست اتفاق بیفتد پدربزرگم، پدرش که فوت شده بود را می‌بیند که به او گفته: محمد حواست به خودت باشد بایست و رمز گوشی‌اش را گفت و از من خواست با نشانی‌هایی که می‌دهد به حساب و کتاب‌ها و بدهی‌هایش رسیدگی بشه... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/OGxfa 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
27.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و چهارم فصل سوم) 🔸وقتی با هم حرف می‌زدیم، جایی بودیم که کلاً دور و اطرافمان سفید بود، صحبت ما که تمام شد، عمو رفت و آن جای سفید هم رفت ولی عمو‌ هنوز در آن هاله سفید بود، یکهو احساس کردم یک طوفان خیلی بزرگی میاد وقتی رسیدم خانه بعدش طوفان شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/1yNqP 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سی و چهارم فصل سوم) 🔸من طوفان را از فاصله چند متری می‌دیدم ولی ده دقیقه بعد طوفان آمد، به خانه که رسیدم چند دقیقه‌ای بیحال افتادم و هیچ حرکتی نمی‌توانستم بکنم حرفی بزنم، وقتی حالم که به جا آمد حرف‌هایی را که عمو گفته بود را گفتم ولی از اینکه عمو‌ را با لباس خون آلود قبل تصادف دیدم در جمع خانواده حرفی نزدم چون می‌دانستم عمه‌ها و مادربزرگ ناراحت می‌شوند، بعدها به پدرم گفتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/JLS2u 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links