eitaa logo
عباس موزون
50.2هزار دنبال‌کننده
970 عکس
2.2هزار ویدیو
7 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
17.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸به محض اینکه زمین خوردم، پدرم که فوت شده بود، با دو نفر دیگه اومد بالای سرم، پدرم سال ۷۹ از دنیا رفته بود. 🔸رفتیم جلوتر قبری رو کنده بودن، همراه پدرم رفتیم بالای سر قبر ایستادیم، تا می‌خواستم به پدرم بگم که این قبر چیه؟! اینجا کجاست؟ و چه اتفاقی افتاده؟! یه نفر از تو قبر که نمی‌دیدمش، با صدای محکم، سه بار پرسید: آیا نماز می‌خوندی یا نه؟؟؟!!! 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/R7cQk 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸دیدم از تو قبر یه دستی اومد بیرون و یه لوح یا نامه‌ای رو از قلبم کشید بیرون، تموم کارهایی که انجام داده بودم توی نامه نوشته بود، نمازها که خونده بودم رنگ سبز و کارهای خطایی که انجام داده بودم رنگ مشکی بود. 🔸گفت: این دو رکعت نمازها چیه؟ گفتم: من عقبه‌ی هر نمازی دو رکعت نافله برای شهدا و اموات و امامان می‌خوندم گفت که این دو رکعت نمازها باعث شده که بلاگردان تو بشه تا برگردی به دنیا... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/QSOik 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸اومدیم این طرف‌تر، عده‌ای از مردگان بودند که می‌دونستند ما اومدیم اینجا و دوباره می‌خوایم برگردیم به دنیا و سفارش کردند 🔸یکی از مرده‌ها بود که گفت: مهدی یه سفارش می‌کنم به خانوادم بگو که نیان گریه کنن بالای سر قبرم، روزهای پنجشنبه هروقت می‌خوان آرومم کنن، فقط قرآن بخونن، دستاشو گذاشت روی سرش و گفت: وقتی گریه می‌کنند سرم درد می‌گیره، خیلی با حالت جدی بهم می‌گفت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/EsgUp 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
20.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸عده‌ای بودن لباس‌های سبز رنگی داشتن و راز و نیازهای قشنگی با خدا داشتن، چیزی که عجیب بود فرش‌های اینها بود که مثل امواج دریا می‌درخشید با رنگ‌بندی خیلی زیبا که حالت درخشش اون انسان رو به وجد می‌آورد 🔸پدرم نقطه‌ای رو مشخص کرد و گفت اینجا چاه آب بزنید، همین قسمت انشاءالله بهتون آب می‌ده، که ما هم این کار رو انجام دادیم و الحمدللّه به آب رسیدیم و این همون قطعه از باغ بود که وقف امام حسین (علیه السلام) شده بود، مهندس‌ها ۲۰۰ متر پایین‌تر رو نشون دادن که اونجا به آب نرسیدیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/TIjCo 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل دوم) 🔸وقتی می‌خواستم از پدرم خداحافظی کنم و برگردم پیش خانوادم، احساس دلتنگی کردم، دوست نداشتم برگردم، خدا شاهده آنقدر اونجا لذت‌بخش بود که دیگه حاضر نبودی برگردی به دنیا... 🔸 وقتی احساس دلتنگی کردم، پدرم یه دستی رو توی آسمون بهم نشون داد،‌ گفت به آسمون نگاه کن، وقتی به آسمون نگاه کردم، یه دستی رو نشونم دادند، از همون وقت احساس می‌کنم تو همه ی کارهام یه دستی پشتم هست و کمکم می‌کنه... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zO8Nj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸خرداد ۱۳۹۱ بود که پدر و مادر همسرم حج عمره رفته بودند، شب قبل از بازگشت همه برادرها و همسرانشان در منزل پدر و مادر جمع شده بودند تا با هم مشورت کنند برای برنامه استقبال و مهمانی اختلاف نظری بین خانم‌ها و آقایان بوجود آمد که بحث بین من و همسرم در ماشین موقع برگشت به منزل ادامه پیدا کرد و بعد ۱۲ سال زندگی اولین بگو‌ مگو‌ بین ما ایجاد شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rHPaf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸صحنه خیابانی را می‌دیدم، قبری کنار خیابان بود و من طوری در این قبر قرار داشتم که نوع خوابیدنم خلاف حرکت ماشین بود سر به سمت راست و پا به سمت چپ، کنار من افعی خوابیده بدنش لوزی‌های زرد و مشکی و من دوباره وحشت زده صورتم را چنگ می‌زدم که این کنار من خوابیده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/negCx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸وقتی همسرم را مضطرب دیدم، انتخاب برای رفتن را نوعی خودخواهی می‌دیدم گفتم: تضمین می‌دهید وقتی برگردم به همین آرامش برسم؟ و به دیگران بگم همچین آخر کاری وجود داره؟ آنچه در ذهنم بود این بود که برگردم و دیگران را هم به آن سمت هدایت کنم وقتی ضمانت گرفتم آن صحنه تمام شد و پاهایم حالت عادی پیدا کرد. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Zrm4w 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸طبق تجربه‌ام مرگ تولد است، تولد در جهانی دیگر، هر چه از عالی بشود برایش بکار برد، خوبی محض 🔸این زندگی هم مرحله‌ای از زندگی است، اما نه به اندازه زندگی بعدی که عالی باشد این زندگی هم شیرین است با وجود سختی‌هایی که در اینجا هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/raO8t 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links