eitaa logo
عباس موزون
50.3هزار دنبال‌کننده
966 عکس
2.2هزار ویدیو
4 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
14.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل دوم) 🔸همزمان هزاران واقعه اتفاق می‌افتاد، هم آن نور بود، هم جسمم بود، گذشته خودم بود و اعمال خودم و هم پدر و مادرم 🔸من خیلی به جسمم نگاه می‌کردم و سعی می‌کردم وارد جسمم شوم، اما موفق نبودم. در همین حین انگار فضای تصادف را از خاطرم بُردند و دیدم از دور هیبت نورانی که به شدت جذاب، باوقار و فوق العاده زیبا بود، به جسم من نزدیک می‌شد، ابتدا از او می‌ترسیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qgzHh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل دوم) 🔸جایی دیگر که آن هیبت نورانی مرا بُرد؛ در بلوار امام سجاد (علیه السلام) قبل از تصادف پشت چراغ قرمز کودکی را خندانم که پدر و مادر آن کودک هم از حرکات من خنده‌شان گرفت و رفتند، آن دنیا نشانم دادند و بازش کردند که... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/17OGm 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃     🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل دوم) 🔸۸ یا ۹ ساله بودم که به اتفاق دوستم از بقالی یک پیرمردی که از ناحیه گردن معلول بود، پفک برمی‌داشتیم (دزدی) نشان دادند که هر دانه پفک که از گلویم پایین می‌رفت، تمام نظم و زیبایی آن ناحیه را بهم می‌زد... 🔸یکی از روح‌های خوشحال که آنجا بود، پسر همان پیرمرد بقال بود که در ایستگاه صلواتی که من از کنارش در روز شهادت امام صادق (علیه السلام) گذر کردم، خادم بود و بسیار دست خیر داشت در حالی که هر کسی آنجا بود، در حال عذاب کشیدن و پشیمانی از کارهای خود بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/t4VNB 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
9.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل دوم) 🔸بیست سالی هست که زندگی متاهلی رو شروع کردم، در این مدت از جهت‌های مختلف با همسرم بدرفتاری و بداخلاقی‌هایی داشتم که الان می‌گم اشتباه محض است. 🔸وقتی ایشان را می‌رنجاندم، می‌گفتند: من که زورم به تو‌ نمی‌رسد، می‌سپارمت به خدا (هزاران بار این جمله را شنیدم) فکر می‌کردم مردانگی این است که حرف حرف مرد است، ولی در زندگی باید حرف دو نفر باشد و با هم تصمیم بگیرند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/0SX7L 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل دوم) 🔸در محل کار روی داربست کار می‌کردیم که من از پشت داربست افتادم... ساعت ۱۰ صبح من را به اتاق عمل بردند و ساعت ۴:۳۰ بیرون آمدم، فقط درد شدید داشتم، به قدری درد داشتم که فقط آه و ناله می‌کردم، ولی فقط خوشحال بودم که از آنچه دیده بودم خلاص شده بودم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zRtmj 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل دوم) 🔸وقتی مرا بیهوش کردند، در آن اتاقی که بودم، هیچ وسیله‌ای ندیدم، از اینجا شروع شد که خودم را فقط از بالا می‌دیدم... پزشکانی که مرا عمل می‌کردند، به صورت سلسله اعصابشان و رگ‌ها می‌دیدم، حتی آن قسمتی که در حال پلاتین‌گذاری بودند می‌دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hybUI 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل دوم) 🔸استوانه خیلی بزرگ نبود، فقط ما دو نفر در آن جا می‌شدیم، داخل تونل سفید و روشن بود، بیرون از تونل ظلمات بود... 🔸بعد از مدتی آن تونل و سیاهی اطراف بطور کامل تمام شد، به محیط دیگری آمدم... آن محیط سفید، روشن و نورانی بود، سفیدی که چشم را نمی‌زد. خورشید در برابر سفیدی آنجا اصلا نور ندارد... ذره ذره‌اش عشق خدا بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zPlTw 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل دوم) 🔸تازه فهمیدم کجا هستم، یک میز را به صورت ال در نظر بگیرید، ۴ نفر نشسته در یک قسمت باشند و یک نفر تنها در قسمت پایین ال نشسته باشد 🔸آن ۴ نفر را ندیدم، حضورشان را احساس کردم، ولی نفر پنجم را دیدم که دارد به سمت من می‌آید... خیلی ترسناک بود، سیمای گرگ داشت، آن گرگ، عمل من بود، آن موجود از کارهای من ساخته شده بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/UG8RP 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل دوم) 🔸۵ سال به آسمان نگاه نکردم مبادا دوباره آن گرگ را ببینم، چون بالا بود، اصلا نمی‌توانید تجسم کنید، امیدوارم هیچ کس نبیند... فقط تنها چیزی که برایم مهم است، این است که خدا به من فرصت داد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/BLMjg 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل دوم) 🔸خواستم از خودم دفاع کنم، آنجا دفاع کردنی نیست، اینجا باید از خودت دفاع کنی، دفاع کردن در این کره خاکی است... امیدوارم کسی دفاع کردن را به آن دنیا نسپارد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/6UbAs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links