eitaa logo
عباس موزون
51.6هزار دنبال‌کننده
991 عکس
2.3هزار ویدیو
8 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
22.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸در سال ۱۳۹۳ درگیری مسلحانه‌ای از خمین شروع شد، یکی از همکاران در خمین زخمی می‌شوند درگیری ادامه پیدا می‌کنه به سمت گلپایگان. گلپایگان که میاد ابتدا سعیدآباد دو نفر از همکاران‌مان آنجا زخمی می‌شوند و یک شخصی آنجا مصدوم می‌شود (اشرار سه نفر بودند). 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/itq6e 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸یک لحظه همه زندگیم مثل یک نوار از جلوی چشمم گذشت، از بچگی، از خانه یادم میاد گفتم: بچه‌هایم را چه کنم! و گفتم: خدا بزرگ است، به فکر چیز دیگری نبودم. 🔸در اتاق عمل دیدم یکی از هم محلی‌ها از دوستان و همکار وقتی فهمیده بود من زخمی شدم لباس و کفش را عوض نکرده بود و با لباس کار آمده بود بیمارستان و در اتاق عمل بیمارستان گلپایگان، همه چیز را متوجه می‌شدم هیچ از من پنهان نمی‌ماند با اینکه چشمانم بسته بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/uPkvK 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
20.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸در بیمارستان که بستری بودم دو تا از همکاران آمده بودند پشت شیشه (آی سی یو) کسی سمت من نمی‌آمد حس می‌کردم در یک درگیری جایی افتادم کسی نمی‌آید کمک کند؛ به آنها اشاره می‌کردم می‌گفتم: من همکارتان هستم بیاید سمت من، دیدم کسی نگاهم نمی‌کند بیخیال شدم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/PcE01 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸رسیدیم (آی سی یو) بیمارستان اصفهان پزشک گفت: دو، سه دقیقه بیشتر مهمان ما نیست ببریدش (آی سی یو ۲) به خانواده‌ام خیلی سخت گذشت دیگر بهوش نیامدم چون روح از بدنم جدا شده بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qsJxR 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸از یک صحرایی رد شدم، بیابانی بود پُر از آدم که فقط مَرد بودند و همه ایستاده، من کمی بالاتر از آنها بودم انگار منتظر کسی هستند مثل صف انتظار، من از اینها رد شدم همه لباس‌هایشان یکدست سفید بود. 🔸وارد جزیره که شدم دیدم مهدوی آنجاست گفتم: مگر تو زخمی نشده بودی؟! اینجا چه کار می‌کنی! گفت: من شهید شدم، لباس نظامی تنش بود کاپشنش را بالا زد گفت: ببین یک گلوله اینجا خوردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/78Ooy 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸پرایدی از اقوام خریده بودم ۲۰۰ هزار تومان مانده بود دیگر نداشتم به او بدهم بدهکار ماندم گفتم این مقدار را اصلاً نمی‌توانم جور کنم گفت باشه و قبول کرد. 🔸یک آدمی جلوی مرا گرفت، گفت: تو ۲۰۰ تومن حق بچه‌های من را ندادی؛ گفتم: حالا چه کار کنم؟ گفت: نمی‌دانم از این موقع به بعد نمی‌دانستم چه کار کنم قفل شده بودم در عذاب بودم، از خدا خواستم کاری کند بتوانم حق را ادا کنم. فکر می‌کنم بخاطر این موضوع خدا مرا برگرداند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/4WHE5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
18.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸وقتی حالم خیلی بد شد که دیگر قصد داشتند دستگاه‌ها رو خاموش کنند، آن موقع یک پزشکی داشتیم برای خود نیروی انتظامی بود که گفت: رئیس بیمارستان الزهرا (سلام‌الله‌علیها) به من زنگ زده که همکارتان نیم ساعت تمام کرده ما الکی نگهش داشتیم بیاید ببریدش، بعداً به من گفت: تو شهید پنجم می‌شدی. موقع قطع کردن دستگاه برمی‌گردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fZCXA 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
9.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیستم فصل سوم) 🔸این گذشت رفتم یک مراسمی حاج آقایی سخنرانی می‌کرد و می‌گفت: اگر حضرت اباالفضل (ع) حاجتی بخواهید مادرش را واسطه کنید سریعتر حاجت روا می‌شوید، گفت: خانم ام البنین(ع) ۴ پسر داشت که هر ۴ تا در واقعه کربلا شهید شدند و اسم‌هایشان را نام برد، همین که اسم‌ها را شنیدم انگار یهویی آن تخت و آن مریضی و همه اینها جلوی نظرم آمد و حالم خیلی بد شد، دخترم گفت: عمه بهم گفت بگو؛ ام البنین دخیلم درمانده و ذلیلم تا ندهی جوابم دست از تو برندارم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/If85Q 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 پس از روزها و شب‌ها سفر به شهرها و روستاهای ایران دلم یک روز را به تهران آمدم تا برخی کارهای تولید فصل پنجم را اینجا پیگیری کنم و باز به سرعت به باقی سفرها برسم. خانواده اما غافلگیرانه_دو روز از روز پدر گذشته_ گل و شیرینی و چای فراهم کرده بودند و هدیه‌ای تدارک دیده. و هدیه؛ همان شورانگیز همیشگی که از کودکی سراسیمه دوستش دارم: هدیه: ««کتاب»» تا ستاندم، خدا را ستودم برای نعمت نورانی خانه و خانواده. و اینگونه فردا پرشورتر از دیروز، در جاده خواهم بود و در ادامه سفرها... عنوان کتاب، «تاریخ سینما»ست. و از دیروز به این می‌اندیشم که دستاورد تلاش همکارانم برگی است از تاریخ تلویزیون. و از نور آسمان‌ها و زمین خواستم تا یاری فرماید تا: «این تاریخ، تاریک نباشد» و چنان پشتیبانی فرماید که: هر آنچه مورخان آسمانی‌اش از دستاورد ما می‌نگارند: روشنایی باشد و روشنایی باشد و راهنمایی... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و یکم فصل سوم) 🔸۲۸ صفر ۱۳۸۵ (فروردین ماه) دسته عزاداری هیئت حضرت علی اصغر(ع) کرج را انجام دادیم، قرار بود با خانواده دایی‌ام ایام آخر صفر را مشهد باشیم، دو، سه روز بودیم ۱۴ فروردین قصد برگشت به شهر خودمان را کردیم. 🔸از این قسمت یادم است که صبح از خانه بیرون آمدیم، من و سه تا برادران دیگرم سوار پراید شدیم برگشتیم به سمت کرج و دیگر هیچ یادم نیست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZnWEs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links