eitaa logo
عباس موزون
54هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
3.9هزار ویدیو
16 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل سوم) 🔸چهار نفر دیدم چهره نورانی داشتن، حرف‌های این چهار نفر مثل هم نبود فرق داشت، من خوب می‌شنیدم و خوب حرف می‌زدم 🔸اون دنیا اصلا مثل این دنیا نبود خیلی فرق داشت، این دنیا همیشه بن بسته، زندگی سخته مشکلات هست، کار، زندگی، اون دنیا بن بست هیچ وقت وجود نداره و همه چیز آزادِ راحتیه... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qaYMH 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
15.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل سوم) 🔸اولین اتفاقی که برای من افتاد، ۷_۶ ساله بودم که با خانواده شمال بودیم که من توی دریا بودم. من یه مقدار از بقیه فاصله گرفتم، کاملا خودمو می‌دیدم که دارم میرم به سمت کف دریا، هم اشراف به زیر آب داشتم هم بالای آب. 🔸خود واقعی من که اون بالا بودم، داشتم صحنه رو می‌دیدم، خیلی با آرامش نگاه می‌کردم... چیزی که در اون لحظه احساس کردم، یک دستی اومد و منو گرفت و بیرون کشید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/VDx4d 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل سوم) 🔸 تجربه دومم یکی دو سال بعدش بود. به محض اینکه این اتفاق افتاد، من یه صدا و جریان عجیبی صداشو در مغزم می‌شنیدم و اون موقع نمی‌دونستم که منو برق گرفته خودمو دیدم که روی چهار پایه نشستم، چشم‌هام بشدت بیرون زده و دارم جیغ می‌زنم 🔸سومین بار که تجربه داشتم، تقریباً ۱۹_۱۸ ساله بودم که خودمو برای کنکور آماده می‌کردم، من خیلی آروم روی تخت دراز کشیدم و هنوز حتی چشم‌هامو به هم نگذاشته بودم، در کسری از ثانیه احساس کردم از جسمم جدا شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/pETd8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل سوم) 🔸من اطلاعاتی از پیرامونم دریافت می‌کردم، مثلا از خونه همسایمون که دست چپمون بود، آشپزخانه که مادر آشپزی می‌کردن، اتاق خواهرم یا حتی خونه روبرومون که بیمار داشتن، اطلاعاتش رو همزمان دریافت می‌کردم 🔸ذهن افرادی که در اطرافم بودن کاملاً می‌دونستم که در ذهنشون چی می‌گذره در همون زمان خودمو توی خونه همسایمون دیدم که بیمار داشتن و بیمار حال خوبی نداشت، من فوت شدن اون آقا رو دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/dDXAa 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
19.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل سوم) 🔸 احساس کردم که توی فضا معلق شدم و دارم در واقع مثل اینکه چرخ می‌خورم بطور عمودی بالا میرم. 🔸از قسمت سر وارد بدنم شدم، یک احساس فشار وحشتناک، یعنی می‌تونم بگم در حدی که احساس می‌کردم مغزم داره منفجر میشه، همون موقع که من وارد جسمم شدم، صدای شیون از خونه روبرو بلند شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/JW78E 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هفتم فصل سوم) 🔸 تجربه بعدی من می‌تونم بگم تقریباً بیست و پنج سال پیش اتفاق افتاد، توی یکی از خیابون‌های اصفهان داشتم راه می‌رفتم، دو نفر موتور سوار اومدن بند کیفم رو گرفتن و کشیدن 🔸در تجربه من دو چیز برای خودم عجیب بود، یکی اینکه در کسری از ثانیه از بدنم جدا شده بودم و می‌دیدم که اون جسمی که من دَرِش بودم داره کشیده میشه و برای من خیلی عجیب بود که من هم اینجا هستم هم اونجا ولی این که اینجا ایستاده بود منِ واقعی بود و به نوعی به گذشته که نگاه کردم یاد غرق شدنم افتادم که داشتم خودمو می‌دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/XE04s 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فصل: سوم قسمت: بیست و هفتم (بخش اول) عنوان: زبان همزبانی مهمان: آقای حسین منتظرحجت تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد 📺 در تلوبیـــــون ببینیـد 🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی) ⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
فصل: سوم قسمت: بیست و هفتم (بخش دوم) عنوان: زبان همزبانی مهمان: خانم ریحانه زناری یزدی تهیه کننده و مجری: عباس موزون 🎬 در آپـــــــارات ببینیــــد 📺 در تلوبیـــــون ببینیـد 🔊 از ایران صدا بشنوید (صوتی) ⬇️ دانلود با حجم کم در کانال سروش 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔️ @abbas_mowzoon 🆔️ @abbas_mowzoon_links
18.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل سوم) 🔸تجربه آخر من به این شکل بود که به یک عمل جراحی نیاز پیدا کردم، با همکارم گفتگو کردم، به نظر عمل راحتی می‌آمد و چون اضطراب و استرسی نداشتم با خودم گفتم: تنها می‌روم این عمل را انجام می‌دهم. 🔸نمی‌دانم چقدر زمان بُرد از شروع عمل این اتفاق افتاد که من خودم را بالای سقف دیدم، تیم جراحی به شدت نگران بودند و اقدامات لازم را انجام می‌دادند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yG2Cc 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل سوم) 🔸زمانی‌که روی تخت را نگاه کردم، دیدم وضعیت جالبی ندارم، شکمم کاملاً باز بود و خونریزی شدیدی داشتم و خیلی با وحشت کار می‌کردند هِی می‌خواستم بگم آقای دکتر من چیزیم نیست. 🔸یک هم نوایی، هم ندایی که در ذهن من درک می‌کردم که هر لحظه بلندتر می‌شد و آن موقع قشنگی‌اش این است که من با آنها همنوا بودم، نوایی که از قبل انگار می‌شناختم، شنیدم ولی الان به یاد می‌آورم، انگار ستایش پروردگار بود، خضوغ و خشوع ذرات حق در برابر حضرت حق... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/SPozV 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل سوم) 🔸احساس کردم از ناحیه کمر (فرضاً) مرا به سمت خارج می‌کشند، مثل اینکه کمربندی روی شکمم بسته باشند و مرا به سمت بیرون بکشند، وقتی کشیده شدم، پرت شدم در یک فضای بیکران سیاه مطلق که نه ترسی داشت، نه نگرانی، نه اندوهی؛ فقط احساس امنیت بی نظیر عشقی که مرا احاطه کرده. در این خلأ شروع به دیدن مرور زندگی کردم از بدو تولد تا آن موقع... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/7uNIp 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و هشتم فصل سوم) 🔸وقتی در آن فضای پُر امنیت و آرامش که نوری وجود نداشت معلق بودم، مرور زندگی می‌کردم، داشتم زندگی‌ام را از ابتدا زندگی می‌کردم. 🔸خودم را در ابتدای باغ بسیار بسیار زیبایی دیدم که دو نفر در کنارم بودند، طرف راست و چپ (دو نفر که جنسیت نداشتند) با لباسی بسیار بلند به رنگ سبز پوشیده بودند، متفاوت از سبزهای زمینی، کلامی رد و بدل نمی‌شد صرفاً از طریق ذهن بود این دو نفر می‌گفتند بیا داخل و بهم اطمینان می‌دادند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/V5PF8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links