eitaa logo
عباس موزون
50.9هزار دنبال‌کننده
903 عکس
2هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل سوم بخش اول) 🔸یه تجربه دوم هم بود که چهار سال از این زمان گذشت. این قضیه فقط در بین خلبان‌ها و در بین خلبان‌های کشور ما نیست، من یه تحقیقاتی داشتم که در کشورهای دیگه هم خلبان‌های جنگی حالا بعضاً هواپیماهای آموزشی یا مسافری یا ترجیحا اغلب خلبان‌های جنگی، این اتفاق براشون می‌افته موارد مشابه و حتی با تجربیات طولانی که از کالبد جدا می‌شند و بدن خودشون رو می‌بینند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/aj2Sk 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل سوم بخش دوم) 🔸حرکت کردم به سمت تهران، سیرجان بنزین که زدم احساس خستگی کردم، شب ظلماتی هم بود، داشتم رانندگی می‌کردم، احساس کردم یک نور چراغی داره اذیتم می‌کنه، نزدیکتر شد، تقریباً می‌شه گفت که من جایی رو نمی‌دیدم، یه لحظه رسید، صدای شدیدی شنیدم در واقع برخورد کردیم... 🔸ناگهان من یه جایی احساس کردم که من طاق باز دراز کشیدم رو به بالا توی دایره‌ای که شاید قطری به اندازه ده دوازده متر داشت، روشن! روشن‌تر از باقی جاها بود و من بسیار آرامش داشتم و هیچ صدایی هم احساس نمی‌کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Qm0X3 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل سوم بخش دوم) 🔸انگار کوله باری از وزنه و سنگینی و مسؤلیت از رو دوش من برداشته شده بود. 🔸باور کنید من احساس کردم انسان اگر کار باقیمونده‌ای نداشته باشه، اگر امید به چیزی نداشته باشه، ادامه می‌ده برای رفتن به بالا، یعنی انقدر من راحتی، سکوت و اینقدر آرامش پیدا کرده بودم تو این شرایط من اصلاً احساس درد هیچی!! خیلی شرایط خوشایندی برای من بود که این همین‌جوری داشت می‌اومد بالا... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/TBnoc 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل سوم بخش دوم) 🔸این اومد تا نیم متری از سطح بدن، یه ندایی به من گفت این روح توست، عین همین کلام گفت؛ این روح توعه نزار از دستت بره... 🔸خوشبختانه بعداً متوجه شدم که اون آقایی که به من زده بود، آقای روحانی دور زده بود برگشته بود و کامیون‌ها هم دیدند که وایسادند اونجا پیاده شده بود گفته بود اینجا یه برخوردی کردیم، این‌ور، اون‌ور گشتند و منو پیدا کرده بودند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/RCU80 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸در سال ۷۴ یک اتفاقی در زندگی شخصی من با همسرم افتاد که باعث شد قلب من بشکند و حالت افسرده پیدا کنم، بعد از آن کم کم بهتر شدم، ولی تا سال ۸۴ اتفاقات زیادی برای من رخ داد که باعث شد دست به کاری بزنم که درست نبود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/RMSmW 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸 از بالا سمت چپ خودم برانکارد که مرا می‌آورد می‌دیدم، گوشه سمت راست برانکارد همسرم می‌آمد، مرا وارد اتاقی کردند دستگاه‌هایی به من وصل کردند برای قلبم که می‌دیدم، پرستار را می‌دیدم که اسمم را صدا می‌زد ببیند جواب می‌دهم یا نه که آن موقع نمی‌توانستم پاسخ بدم. 🔸پلیس آمد برای بررسی اتفاق و سراغ خانواده‌ام را گرفت، همسرم اظهار بی اطلاعی می‌کرد در صورتی که می‌دانست مشاجره داشتیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/VzUYd 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸دیگر نه خشمی نه ناراحتی هیچی نبود، اگر می‌خواستم موضوع مشخص شود، صرفاً بخاطر پدرم بود که متوجه شود که اگر من آن کار را کردم این دلیلش بوده... 🔸بعد از اینکه دیدم اینها حرف‌های من را متوجه نمی‌شوند و مرا نمی‌بینند، به اندازه چشم بر هم زدنی خودم را در جایی دیگر دیدم تمام به صورت خاکستری و تا بینهایت خاکستری که عمق دارد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/gruYt 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸کسانی در قبرها بودند، من را که از روی اولین قبر رد می‌کردند، تمام شن‌ها خراب می‌شد، همان حالت مستطیلی که بودند بالا می‌آمدند، تماماً ضجه‌وار بالا می‌آمدند، انگار فرد جدید که وارد آنجا شد، یک‌ غم جدید؛ درد جدید بود و ضجه می‌کشیدند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ptLW0 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸اینها ضجه می‌زدند که من آمدم، این غم را هم من داشتم هم آنها، انگار با آن غم یکی بودم. آنها که داخل قبرها بودند، غمشان غم پشیمانی بود، ضجه عذاب وجدان بود، غم شن‌ها به معنی دلسوزی برای کسی که جدید وارد می‌شد و آنهایی که آنجا هستند، بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/RNL0s 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸آن غم کل محیط را فراگرفته بود، نه تنها قبرها، شن‌ها؛ بلکه دیوار خاکستری و آسمان هم هر آنچه در محیط بود آن غم را داشتند. 🔸وقتی آنجا هستی، ناراحتی برمی گردد، شاید قلبم شکسته بود و فکر می‌کردم با این غم نمی‌توانم کنار بیایم، پس باید خودکشی کنم! وقتی با خودکشی آن طرف می‌روی می‌فهمی نباید این کار را می‌کردی و این غم خیلی بزرگتر است که الان به آن مبتلا می‌شوی. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/pADXc 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸وقتی اینها را دیدم باید برمی گشتم، دوباره محیط بیمارستان اتاقی که بستری بودم دیدم مایعی وارد گلویم می‌کنند و من بالا آوردم سیاه رنگ بود، مرتب پشت من می‌زدند و تلاش می‌کنند که حالم خوب شود به اندازه چشم بر هم زدنی وارد جسمم شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/uLIQz 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت پنجم فصل سوم) 🔸خواب چیزی است که اینجا می‌بینیم، ولی این تجربه فراتر از آنچه هست که بشود متصور شد. 🔸 بزرگترین اتفاق‌ها ارزش این را ندارد تا شما بخواهی بخاطرش خودکشی کنی، حتی اتفاق برای نزدیک‌ترین‌ها باشد تو حق نداری چنین کاری کنی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/zB45i 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) 🔸در تیرماه ۱۴۰۰ کرونا بود، پسرم از مچ پا سوخت، مرتب به بیمارستان سوانح و سوختگی ونک می‌بُردمش برای پانسمان، دو سه روز که گذشت از این رفت و آمد به بیمارستان در درون سینه‌ام حفره‌ای ایجاد شده بود، این حفره شاید بگم‌ به وسعت کل جهان بود که احساسش می‌کردم و در آن انگار غم بزرگی بود که با هیچ چیز آرام نمی‌شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZhXNy 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) 🔸 قطاری آمد و انگار من باید می‌رفتم سوارش بشم، دربی که قرار بود باز شود تا من از آن درب سوار شوم، مسافران که از پنجره پیدا بودند، از اقوامی بودند که قبلاً فوت شده بودند؛ پدرم، مادرم، همه به من نگاه کردند انگار منتظر بودند من سوار آن قطار شوم و من سوار شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/EnBoR 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) 🔸برگشتم به جسمم تا با جسمم بگم مشکل کجاست، توان راه رفتن نداشتم که بگم، خودم را از تخت پایین انداختم متوجه نبودم سِرُم از دستم خارج شده و رگ پاره شده، فقط در تلاش بودم خودم را به ایستگاه پرستاری برسانم، جسمم را تا راهروی ایستگاه پرستاری کشاندم آقای موسوی خدمتکار بیمارستان مرا دید شروع به فریاد زدن کرد یکی از بیماران حالش خیلی بد است و تا اینجا آمده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/R6jNe 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) 🔸یک شادی که گل‌ها به خودشان افتخار می‌کنند که بر سر یک چنین بانویی هستند بی بی مهین دستی نداشت که من ببینم ولی گلاب‌پاش در دستش بود، منتظر که برای من آورده بود، صورت نداشت ولی زیبا بود چون سیرتش زیبا بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GyQ97 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) 🔸سئوال می‌پرسم می‌گم مامان شما سید مرتضی موسوی را می‌شناسید؟ او هم پیش بی بی هست، او هم نگران حال من بود. مادرم گفت: تو‌ از کجا می‌شناسیش؟ گفتم: او الان در کنار بی بی است، ایشان گفتند: شهید موسوی پسرعموی پدرشان است که شهید شده‌اند. 🔸من به کبوترهایی دانه می‌دهم و بی بی خانم بخاطر آن دانه‌هایی که به کبوترها می‌دادم به نیت اموات خوشحال بود انگار می‌خواست از من تشکر کند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/daZJe 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) 🔸 خواهر کوچکم پیامک‌ داد (چون من صدا نداشتم و با اشاره چشم احوالپرسی می‌کردند می‌توانستم جواب بدم) خواب امام رضا (علیه‌السلام) را دیده که به او گفته شده یک دارویی هست که برایم بیاورد، گفت: این را هم امتحان کن. 🔸روز عید غدیر از بیمارستان مرخص شدم از شبی که داروها رو خوردم دیگر نه پدرم نه مادرم را می‌دیدم! آنها رفته بودند. به پیشنهاد داییم برای استراحت به خمین رفتم که هوای بهتری داشت نسبت به تهران... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ZyD1l 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت ششم فصل سوم) 🔸و بعد آن مکان را هم دیدم و با خودم گفتم: من حتماً باید بروم و چون پدر و مادرم فوت شده بودند تصمیم گرفتم که سیب سبز تهیه کنم و برایشان خیرات کنم و به آن امامزاده هم سر بزنم و این دو کار را انجام دادم و بعد مدتی بهتر شدم و به تهران برگشتم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/NwZxr 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا