هرروز با قرائت زیارتنامه شـهـدا🌹🕊
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَوْلِیآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَصْفِیآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ دینِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ یا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ، بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ الَّتى فیها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظیماً، فَیا لَیْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ.
«الّلهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم»
🌴تقدیم به ارواح پاک
وطیّب شهدای آسمانی
♥️ کانال #شهید_مدافع_حرم_
عباس_ کردانی👇👇👇
@abbass_kardani🌹
29.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کرامت_امام_رضا_ع
با صدای شهيد حاج شيخ احمد كافے
باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام
باز هم زائرتان نیستم از دور سلام
با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام
به سلیمان برسد از طرف مور سلام
🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻
@abbass_kardani
🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻
#زندگینامه_شهدا
✍ماه محرم بود که مادرش او را حمل داشت و گریه و اشک برای امام حسین(ع) از دیدگانش جاری بود. همواره وضو داشت و در ایام تولد فرزند که مصادف بود با ماه مبارک رمضان ، روزه دار بود.
والدین در تربیت کودک حساس بودند و او را با خود به محافل مذهبی میبردند. این گونه بود که در نوجوانی علاقه به احکام دین داشت و غالباً روزه بود و شب ها بستر نرم و راحت را ترک کرده و سر بر آستان ربوبی معبود میسایید.
۱۵سالش نشده بود که والدین را راضی نمود تا به جبهه برود و این گونه بود که ۶ سال در جنگ شرکت داشت و در این مدت به حد ۶۰ سال بزرگ تر و جا افتاده تر شده بود.
کارش در آنجا اطلاعات ، عملیات و شناسایی دشمن بود که از جمله مأموریت های دشوار به حساب میآمد. او همچنین بارها زخمی و مجروح شد. تا این که در ۲۱ رمضان سال۶۷ در ۲۱ سالگی به شهادت رسید .
مادرش که او را از جان بیشتر دوست میداشت برای دلبندش سفره دامادی چید !
با دستان خویش پاره تنش را غسل داد و خود در محل دفن خوابید و سپس پیکر مطهر را در قبر گذاشت و سه شبانه روز مزار او را ترک نکرد. بعدها برگه ای از او یافت که سفارش کرده بود تا ۳ روز بر مزارش حاضر باشند و از قضا مادر چنین کرده بود !
سیدعلی ، عارفی وارسته بود ، با یک لیوان آب ، وضو میگرفت. در شب عملیات به خودش بسیار توجه میکرد ، سربند و کمربند سبزش را می بست و خودش را معطر می ساخت ، او همواره در انتظار شهادت بود...
#شهیدسیدعلی_دوامی
🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋
🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀
@abbass_kardani
🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀
و هر روز صبـ☀️ـح
از آسمان #دل_من
پرستو هایی رها می شوند🕊
که به هوای دیدن بهار #چشمهای_تو
می آیند ...😍
#شهید_حسن_درویش
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀
@abbass_kardani
🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀
كليپ بسيار زيبا و تكان دهنده
حجاب و
شهدا😔🥀
#حجاب_وصيت_شهدا
خواهرم مراقب حجابت باش⚠️
روحشون شاد
#شهدا_شرمنده_ايم😭
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به دخترانی که پدرانشان رفتند تا دختران سرزمینم با آرامش روز دختر را جشن بگیرند.
#فدای_دخترم
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_36
قطره ے اشڪے آرام روے گونہ ام سُر میخورد،اشڪِ شادے!
مرور ڪردن خاطراتش زیباست...
زیباتر از هر چیزے!
بہ اطراف نگاہ میڪنم،گلزار شهدا خلوت است.
چند دختر چادرے باهم صحبت میڪنند و قبر شهداے گمنام را مے شویند.
نسیم ملایم خودش را بہ صورت و ڪنارہ هاے چادرم مے ڪوبد،با دقت اطرافم را نگاہ میڪنم.
هوا ڪمے تاریڪ شدہ نزدیڪ غروب است،گورستان ها همیشہ دلگیرند اما اینجا آرامش عجیبے دارد.
اینجا واقعا بهشتِ زهراست!
بوے گلاب در بینے ام مے پیچید و هم زمان صداے مداحی:
با اذن رهبرم،از جانم بگذرم،در راہ این حرم،در راہ یار
یا حیدر گویم و شمشیرے جویم و اندازم لرزہ بر جان ڪفار
بہ عڪس هادے زل میزنم،بہ لبخند مهربانش،بہ پایین عڪس ڪہ شانہ هاے پر صلابتش را میان لباس نظامے نشان میدهد.
بہ برقِ چشمانش...
بہ این مداحے ڪہ چقدر وصفِ حالش بود!
چقدر واقعیست!
انگشت اشارہ ام را با احتیاط روے مژہ هایم میڪشم اما فایدہ اے ندارد،هجوم اشڪ هایم بیشتر میشود و لبخندم عمیق تر!
بہ سنگ قبرش خیرہ میشوم،حسش میڪنم.
میدانم رو بہ رویم نشستہ و با من خاطراتمان را مرور میڪند.
همراہ خندہ با صدایے ڪہ بغض دو رگہ اش ڪردہ میگویم:چقد بچہ بودما!
و توقعے ندارم او با خندہ بہ زور بگوید:آرہ!
مخاطبم پا بہ پایم از خاطراتمان نمیگوید و با یادآورے بعضے چیزها قرار نیست دستم بیاندازد،من هم توقعے ندارم.
عادت ڪردم بہ نبودن هایش...
سهمِ من از این مرد یڪ مشت خاطرہ و یڪ قاب عڪس است!
هر هفتہ پنجشنبہ ها آمادہ میشوم و با یڪ دستہ گل بہ دیدنش مے آیم،من میگویم،میخندم،شوخے میڪنم،اشڪ میریزم و در و دل میڪنم،او لطف میڪند و از این دیوانہ بازے هایم خستہ نمیشود...
شاید براے همہ عجیب باشد اما هادے نَمُردہ!
او زندہ است،زندہ تر از ما زمینے ها...
حتے زندہ تر از بهارهایے ڪہ بے حضورش مے گذرند...
زندہ است و همہ از درڪ زندہ بودنش عاجزیم،مردانِ راہ خدا هرگز نمے میرند!
این را خدا گفتہ!
فقط حسرتِ دورے مان هنوز در دلم ماندہ،او زیر خاڪ است و بہ اندازہ ے هفت آسمان از من دور!
دستانم را در هم قفل میڪنم و نفس عمیقے میڪشم و شاید آہ!
در دل میگویم:از آمدن هایم خستہ نشدے؟!
از اینڪہ همیشہ من حرف میزنم و تو ساڪتے!
خندہ هایم دیگر برایت دلبرے نمیڪند؟!
دلت نمے لرزد از هجوم اشڪ هایم؟!
میشود چشمانم را ببندم و زمانے ڪہ باز ڪردم ببینم در خانہ مان هستم،
تو پشت میز نشستہ اے و غذا میخورے،من دستم را زیر چانہ ام گذاشتم و با لبخند تماشایت میڪنم.
سرت را بلند ڪنے و با شیطنت بگویی:حواست ڪجاس؟!
و من بدون حتے پلڪ زدنے بگویم:بہ تو آقا!
اما هربار بعد از این فڪر و خیال ها نبودنت روے سرم آوار میشود.
چشمانم را میبندم،اشڪانم دوبارہ راہ مے افتند.
بلند رو بہ سنگ قبرش میگویم:چشمامو میبندم باز ڪردم باش!فقط باش باشہ؟!
و هق هقم شدت میگیرد...
تمام بودن هایت جلوے چشمانم نقش مے بندد.
این اے ڪاش ها سستم میڪند،این ڪہ میتوانستے باشے...
با ڪف دو دست صورتم را مے پوشانم،زجہ میزنم "اگر بودن هایش را"
دستانم را پایین مے برم،چطور توانستم انقدر خودخواہ شوم ڪہ براے روے زمین بودن بخواهمش...؟!
بخاطرہ ڪم آوردن هایم...