💌 #کلام_شهید
خدایا!!
🔹میگویند؛
بزرگ ترین شڪست ازدست دادن ایمان است.
🔹بصیرتے بہ من عنایت ڪن!
ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار، شرمنده ے شهدانشوم💔
#شهید_محمد_امین_کریمیان🌷
💢شهدارا یاد کنید باذکر #صلوات
#منتظر..../💞 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🌹به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
#من_ماسک_میزنم
•┄═•🕊🌹🕊•═┄•
@abbass_kardani
•┄═•🌹🕊🌹•═┄•۰
تو صبح باش .!
من سراپا ، چشم می شوم،😍
محو ِ🍁
تماشای تو !...✨
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
#من_ماسک_میزنم
🍀🕊🍀🕊🍀🕊🍀🕊
@abbass_kardani
🕊🍀🕊🍀🕊🍀🕊🍀
امام جواد علیهالسلام:
مَنْ اتَمَّ رُكُوعَهُ لَمْ تُدْخِلْهُ وَحْشَةُ الْقَبْرِ.
هركس ركوع نمازش را بهطور كامل و صحيح انجام دهد، وحشت قبر بر او وارد نخواهد شد.
#من_ماسک_میزنم
همراهِیڪیازدوستانش
باخداقرارگذاشتہبودندڪہدرسبخوانند
خداهمبرڪتشرابدهد ...!
چوناینقرارراڪنارِیڪخانہےقدیمـی
متروڪہگذاشتہبودند
هرشبڪہازپارڪیاڪتابخانہ
برمـیگشتندمـیزدندبہدیوارِآنخـانہ
ومـیگفتند :
یاڪریم !
الوعدهوفـا ...
مـادرسروخوندیم
برڪتشیادتنره :))
#شهیدمصطفـی_احمدےروشن
#من_ماسک_میزنم
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 5⃣#قسمت_پنجم 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشی
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
6⃣ #قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
💢از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
💢 به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
💢 نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
💢 پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
💢 نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
💢 حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
💢 دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
💢 بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
💢 گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
💢 همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
💢زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
🌹اگر بخواهم برای شهید کاظمی نامهای بنویسم، خواهم نوشت "مرا ببر"
✍شهید سلیمانی: این شهید والامقام اینگونه میگوید: «من همیشه به احمد (شهید احمد کاظمی) میگفتم «الهی دردت بخوره تو سرم»، اصطلاح من بود نسبت به احمد، دورت بگردم. من دلم میخواست واقعاً، آنچه مکنونات قلبی من است. از خدا این رو می خوام که خدا هر چه سریعتر به او ملحق کند. به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت من را ببر ...»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_احمد_کاظمی
#من_ماسک_میزنم
@abbass_kardani
🔰آخرین درخواست سردار شهید حاج احمد کاظمی از رهبر انقلاب
مقام معظم رهبری در مراسم تشییع پیکرهای فرماندهان سپاه در سال ۸۴ فرمودند:
"دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم🕊🌹
گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهی شهادت بود؛👌 حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم، چشمهای شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: انشاءاللَّه خبر من را هم بهتان بدهند!😔
فاصلهی بین مرگ و زندگی، فاصلهی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات میکنند؛ هر کسی یک طور؛ بعضیها واقعاً روسفید خدا را ملاقات می کنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند".☝️
#من_ماسک_میزنم
@abbass_kardani
با سلام خدمت بزرگواران
محترم کانال داداش عباس
میشه همه باهم دست به دعا بشیم
برای یه خانم ۲۶ساله که
دور از همه سرطان گرفتند الان نزدیک یه ماه میشه کلا بیمارستان مشهد بود تازه آوردن خونه ولی دکترا گفتند همه جای بدنش و گرفت نمیشه براش کاری کرد تک فرزند هست پدر و مادرش همین یه دختر و دارند یه دختر ۴ساله هم داره
همه با هم براشون دعا کنیم
ان شا الله هر چه زودتر شفا حاصل شود
ختم دسته جمعی #زیارت_آل_یس
#دعای_فرج و #سلامتی و ذکر #صلوات را شروع و ثواب را هدیه میکنیم به #امام_زمان عج و از آقا میخوایم تا نگاه ویژه به هم متلمسین دعا خاصه این.بنده
خدا داشته باشند
اولین پنجشنبه ذی الحجة و مرداد ماه و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پنجشنبه است و بوی حلوای
خیرات یاد آدم های رفته ...😔
چه مهمانان بی دردسری هستند
رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند
و نه به حرفی دلی را ....
تنها با فاتحه ای قانعند 🙏😔
مداحی آنلاین - هوای گریه هامو داری مگه نه - مهدی رعنایی.mp3
3.39M
یا عبرت کل مومنن و مومنه
هوای گریه هامو داری مگه نه
🎤 #مهدی_رعنایی
شب زیارتی ارباب♥️🕊
#من_ماسک_میزنم
98-4-27 mirdamad.mp3
19.03M
🎵 #پیشنهاددانلود👆
💠قرائت دعای کمیل
🔸 با نوای حاج سید مهدی #میرداماد
🔹حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
✋ #التماس_دعا✋
براظهور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
۱۴صلوات هدیه کنیم 🙏🙏
🍃🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🍃
@abbass_kardani
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺