eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
23.5هزار ویدیو
125 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از همرزمان شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) "احمد حیاری" که (ایشان هم در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه به کاروان شهدای کربلاء پیوست) ای را بشرح زیر خطاب به وی نگاشته است: نامش بود همنام پیامبرش وقتی می رفت بر دوشش بود و در دلش آرزوی وقتی آمد، بر دوش دوستانش بود و " " صدایش می کردند او رفت اما آرمانش بر سطرهای خونین تاریخ ماندگار شد احمد جان! مرا به یاد جبهه های وطنم می اندازد آنگونه که هر روز شهیدی بود و خبری احمد جان! چقدر دلم برایت تنگ می شود برادرم! به من رخ بنما و نفسی تازه کن رنگ و رویت به خون آغشته و روح بلندت در کنار (س) از جان بدر آمد چگونه در دیار غربت همچون مولایت (ع) به شهادت رسیدی در فضای عطر آگین میلادامام موسی_الرضا (ع) فضای شهرمان با خبر شهادتت حال و هوایی دیگر گرفته است. (س) نظری به شهر "شوش دانیال" نموده و مدافعی از خطه عرب انتخاب نموده است. گوی که حضرت زینب (س) گفته است که ای احمد تو بمان! احمد تو بر عهد خود کردی و با اهدای خون وفای به عهد را معنا بخشیدی. احمد جان! تو فرزند عشائر غیور و دلاور عرب هستی. فرزند عشائری که سالهاست با پوشیدن لباس رزم از انقلاب اسلامی و لرزه بر اندام خودکامان انداخته اند. روسفیدمان کردی برادرجان....خوشا بحالت ای "شهید عقیله بنی هاشم" به مناسبت @abbass_kardani
📖#خاطرات_شهید_احمد_مشلب راوی:اسماعیل علی الهادی #احمد هرچه به زمان شهادتش نزدیکتر می شد او را نورانی تر می دیدیم در عکس هاهم خیلی معلوم است که شش ماه آخرش خیلی متفاوت است، مادرم هم می گوید که احمد من شش ماه آخر احمد دیگری بود. خیلی نورانی تر و خیلی زیباتر شده بود و اصلا چهره و حتی جسم او در ماه های آخر اینقدر تغیر کرده بود که انگار به شخص دیگری تبدیل شده است.... #شهید_احمد_مشلب 💕شهدا را یادکنید با ذکر صلوات محمدی 💕 🌷💥🌷 @abbass_kardani 🌷💥🌷
✍دلنوشته حسن یاسین ابو هادی دوست  و چگونگی خبر شهادت🌸 . انگار خبر  همچین روزی (اسفند/29فوریه) به من رسید... روحم از غم و درد خالی نمیشه... قلبم بخاطر فقدان اون چهره خندان غمگینه... و عقلم میخواد در مقابل چشمهام مقاومت کنه که اشکهام جاری نشه...💔  در بهشت ابدی جاودانه هست🍃 و انگار این چند سال همین دوساعت پیش بود که گوشیم زنگ خورد و ای کاش زنگ نمیخورد..📞📱 _اسم پدر احمد مشلب چیه؟  قلبم شروع به تپیدن کرد..و چشمهام لرزید..آیا  به آسمان ملحق شد؟؟🌠 ای خدا..ای خدا..ازت خواهش میکنم که این احمد، احمدِ ما نباشه😔 +اسم پدرش محمده  _یعنی مصطفی نیست؟ +نه داداش، محمده  _ولی اون(احمد) نمیتونه(شهید) باشه  یکم خیالم راحت شد...ولی به سرعت قلبم شروع به تپیدن کرد...انگار یه اتفاقی افتاده بود...🍁 یادم میاد که دیروز احمد باهام صحبتی نکرد... باسرعت بهش پیام دادم💌 ولی زنگ نزد..☎ تو سرم احساس سنگینی می کردم و انگار رگهام منجمد شده بود❗️ بعد با خودم گفتم: احمد...! ...احمد تنها شخص تو منطقه ماست که از این خانوادست(مشلب)‼️ اشکهامو حبس کردم...قطعا اون لحظات جزء سخت ترین لحظه ها بود...💔 تلفنم دوباره زنگ خورد📲 _حسن...احمد شهید شد..💔🍃 +نه نه نه داری بهم دروغ میگی؟! داری باهام شوخی میکنی،درسته؟!😔 _نه،راست میگم داداش به خدا احمد شهید شد...😔🌸🍃 خاطراتی که باهم داشتیم مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد...🎥🎞 کلماتی که قبل از آخرین باری که میخواست بره،یادم اومد...📝 ◀برام دعا کنین برنگردم▶ و چطور جواب داد.... جواب نداد جز با دريايي از اشک💧 و قلبم از همون موقع تا الان داره میسوزه..💔🌹 نویسنده نیستم و در کل شخص بااستعدادی هم نیستم..ولی این کمترین چیزیه که از اون لحظه کشنده میتونم بنویسم...و بیشترازین از عهده من خارجه..❣ 📝حسن إ.یاسین  سالگرد شهادت برادرم احمدمشلب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@abbass_kardani🌹
🌹💐🕊🥀🕊💐🌹 فرماندهان عراقی می‌گفتند اسم ، و که می‌آمد لرزه بر انداممان می‌افتاد. فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص : در فتح‌المبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، ده‌ها توپخانه بدست آوردیم و بسیار نقش‌ تعیین‌کننده ای داشت . دومین عملیاتی که باز درخشید بود ، عملیات آزاد سازی و عبور از رودخانه ، چند لشگر باید از عبور می‌کرد ، یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود. اولین لشگرهایی که وارد شهر شدند، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی و ، یعنی همان که در وصیتش گفته بود یکی از درهای از کنار قبر باز می‌شود و من را باید همین جا کنید . دو نفر از فرماندهان عراقی را ما گرفتیم اینها می‌گفتند وقتی اسم ، و می‌آمد ما لرزه بر انداممان می‌افتاد دعا می‌کردیم و ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می‌آمدند و می‌زدند و هیچ کس جلودارشان نبود . 🌹💐🕊🥀🕊💐🌹🌿 @abbass_kardani 🌹💐🕊🥀🕊💐🌹🌿
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 فرماندهان عراقی می‌گفتند اسم ، و که می‌آمد لرزه بر انداممان می‌افتاد. فرمانده کل سپاه در زمان دفاع مقدس در خصوص می‌گوید: در فتح‌المبین ۲۷۰ کیلومتر مربع زمین آزاد و یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، ده‌ها توپخانه بدست آوردیم و نقش نقش‌ تعیین‌کننده ای دارد. دومین عملیاتی که باز درخشید بیت‌المقدس بود عملیات آزاد سازی خرمشهر و عبور از رودخانه کارون چند لشگر باید از کارون عبور می‌کرد یکی از آنها لشگر ۸ نجف بود. اولین سرلشگرهایی که وارد شهر خرمشهر شد، لشگر ۸ نجف و لشگر ۱۴ امام حسین (ع) بود، یعنی و ؛ یعنی همان که در وصیتش گفته بود یکی از درهای بهشت از کنار قبر باز می‌شود و من را باید همین جا دفن کنید. دو نفر از فرماندهان عراقی را ما گرفتیم اینها می‌گفتند وقتی اسم ، و می‌آمد ما لرزه بر انداممان می‌افتاد و دعا می‌کردیم ما روبروی این لشگرها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می‌آمدند و می‌زدند و هیچ کس جلودارشان نبود. شادی روح و 💠💠@abbass_kardani💠💠
خاطرات_شهدا سردار_شهید حاج_احمد_کاظمی ما تا این روزی که احمد شهید شد، نمی‌دانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیک‌ترین فرد به احمد بودم، نمی‌دانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد. احمد خیلی خصلت‌ها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا می‌گفت، واقعاً انسان عجیبی بود، یعنی هر چه آدم از او فاصله می‌گیرد، احساس می‌کند که احمد یک قله‌ای بود، واقعاً یک قله‌ای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین می‌گویم واقعاً خلاصه‌ای از شخصیت امام خمینی(ره) بود در ابعاد مختلفی. راوی ؛ شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات 🕊@abbass_kardani🕊 کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
شهیدانه دوری_شهدا_از_گناه شهید_والامقام احمدعلی_نیری قسمت_آخر من همینطور که اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچه‌ها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم از همه ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد : از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت : تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن. صلوات یادت نره رفیق شهدایی