eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
31.6هزار عکس
23.5هزار ویدیو
125 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در می‌آوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک و بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است. جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر می‌رسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمنده‌ها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت را هم زیاد کنند! از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65 دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم... روزهای جنگ به سختی می‌گذشت. حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود. تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود و که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک اسباب بازی و هواپیمای به نزد مادر می‌آمدند . گاهی اما پا را از حد فراتر می‌گذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاه‌های حیاط کوچک خانه را می‌بستند و آب را در آن رها می‌کردند. وقتی معصومه به دنبال آنها می‌گشت، می‌دید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود. معصومه فریاد می‌زد: "وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود" اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای آب می‌نشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند.... به روایت از ... @abbass_kardani
یکی از همرزمان شهید مدافع حرم حضرت زینب (س) "احمد حیاری" که (ایشان هم در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه به کاروان شهدای کربلاء پیوست) ای را بشرح زیر خطاب به وی نگاشته است: نامش بود همنام پیامبرش وقتی می رفت بر دوشش بود و در دلش آرزوی وقتی آمد، بر دوش دوستانش بود و " " صدایش می کردند او رفت اما آرمانش بر سطرهای خونین تاریخ ماندگار شد احمد جان! مرا به یاد جبهه های وطنم می اندازد آنگونه که هر روز شهیدی بود و خبری احمد جان! چقدر دلم برایت تنگ می شود برادرم! به من رخ بنما و نفسی تازه کن رنگ و رویت به خون آغشته و روح بلندت در کنار (س) از جان بدر آمد چگونه در دیار غربت همچون مولایت (ع) به شهادت رسیدی در فضای عطر آگین میلادامام موسی_الرضا (ع) فضای شهرمان با خبر شهادتت حال و هوایی دیگر گرفته است. (س) نظری به شهر "شوش دانیال" نموده و مدافعی از خطه عرب انتخاب نموده است. گوی که حضرت زینب (س) گفته است که ای احمد تو بمان! احمد تو بر عهد خود کردی و با اهدای خون وفای به عهد را معنا بخشیدی. احمد جان! تو فرزند عشائر غیور و دلاور عرب هستی. فرزند عشائری که سالهاست با پوشیدن لباس رزم از انقلاب اسلامی و لرزه بر اندام خودکامان انداخته اند. روسفیدمان کردی برادرجان....خوشا بحالت ای "شهید عقیله بنی هاشم" به مناسبت @abbass_kardani
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در می‌آوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک و بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است. جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر می‌رسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمنده‌ها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت را هم زیاد کنند! از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65 دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم... روزهای جنگ به سختی می‌گذشت. حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود. تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود و که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک اسباب بازی و هواپیمای به نزد مادر می‌آمدند . گاهی اما پا را از حد فراتر می‌گذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاه‌های حیاط کوچک خانه را می‌بستند و آب را در آن رها می‌کردند. وقتی معصومه به دنبال آنها می‌گشت، می‌دید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود. معصومه فریاد می‌زد: "وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود" اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای آب می‌نشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند.... به روایت از ... @abbass_kardani
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در می‌آوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک و بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است. جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر می‌رسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمنده‌ها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت را هم زیاد کنند! از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65 دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم... روزهای جنگ به سختی می‌گذشت. حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود. تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود و که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک اسباب بازی و هواپیمای به نزد مادر می‌آمدند . گاهی اما پا را از حد فراتر می‌گذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاه‌های حیاط کوچک خانه را می‌بستند و آب را در آن رها می‌کردند. وقتی معصومه به دنبال آنها می‌گشت، می‌دید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود. معصومه فریاد می‌زد: "وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود" اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای آب می‌نشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند.... به روایت از ... @abbass_kardani
از آن گذشته در روزهای جنگ در بینابین سال های 64 و 65 که جنگ رنگ فرسایش و کهنگی به خود گرفته و حتی کسانی که در روزهای آغازین جنگ تقریبا مطمئن بودند پیروزی با ماست و به زودی دشمن بعثی را از پا در می‌آوریم حالا کم کم باور کرده بودند یک و بی سلاح جلوی نیمی از دنیای قدر قدرت وحشی ایستادن سخت است. جوانها یکی پس از دیگری به قربانگاه می رفتند و به نظر می‌رسید هیچ وقت این سیاه روزی به پایان نخواهد رسید و حالا دیگربچه دار شدن رنگ مدت به خود گرفته بود و باید زنان علاوه بر آماده سازی وسایل برای رزمنده‌ها و دادن روحیه به مردانشان جمعیت را هم زیاد کنند! از این رو بود که بعدها وقتی در درس تنظیم خانواده در دانشگاه خواندم که نرخ رشد جمعیت ایران در سال 65 دو و نیم برابر بیشتر از همه دنیا بود تعجب نکردم... روزهای جنگ به سختی می‌گذشت. حالا دیگر صدای پی در پی بمباران و هر لحظه سقوط و پیروزی به امری عادی بدل شده بود. تحریم حتی راه ورود اسباب بازی را به کشور بسته بود و که بیشتر وقتشان را در کوچه سپری می کردند هر روز با کشف تازه ای از ساخت یک اسباب بازی و هواپیمای به نزد مادر می‌آمدند . گاهی اما پا را از حد فراتر می‌گذاشتند ظهرها که همه در گرما و شرجی خسته از کار روزانه به خواب می رفتند منافذ و آبریزگاه‌های حیاط کوچک خانه را می‌بستند و آب را در آن رها می‌کردند. وقتی معصومه به دنبال آنها می‌گشت، می‌دید حیاط به حوضچه ای لبالب از آب مبدل شده بود. معصومه فریاد می‌زد: "وای الیاس اگر دایه بیدار شود تکه بزرگتان گوشتان خواهد بود" اما بعد تسلیم چهره ی شاد و ظاهر خنده دار آن وروجک ها با تن برهنه می شد و در سکوت و خنده پنهانی به تماشای شیطنت و صدای آب می‌نشست تا شاید کار این دوتا شیطان تمام شود و آفتاب گرم خوزستان با نزدیک شدن به ساعت بیدار شدن مادر بتواند این دو رو از بازی جدا کند.... به روایت از ... @abbass_kardani
تلنگر دیروز امروز تقدیم به زخم و سکوت و صبر مردان حقیقی جنگ آنان که زخم های دیروز را امروز هم مرور می کنند دیروز روز فدا شدن بود ، امروز روز فدایت شوم دیروز با هم به دشمن می زدیم ، امروز برای هم می زنیم دیروز برای روی مین می رفتیم امروز برای کابین روی می رویم دیروز در اوج پاتک می زدیم امروز برای و مقام «ج .ف. ت. ک» دیروز جزیره را دیوانه کردیم اما... امروز جزیره ایم... آنجا برای سبقت می گرفتیم اینجا برای ریاست آنجا همه چیز بود... اینجا همه چیز قروقاطی... آنجا با دست می دادیم اینجا را از دست می دهیم... آنجا همه چیز را با میخواستیم اینجا همه چیز را با دیروز روز بود و جنگ امروز روز فهم است و