"صدای شهید از عرش خدا"
سلام بر شما خوبان، بر شما که در مسیر نور و حقیقت گام برمیدارید.
من، عباس، هیچوقت فکر نمیکردم که نامم در دنیایی که از آن گذشتم، روزی به چراغی برای دلهای مشتاق تبدیل شود. شما را از همینجا، از کنار شهدا، از عرش خداوند نظاره میکنم. میبینم که با عشق و اخلاص، یاد ما را زنده نگه میدارید، از ما میگویید و برای ما مینویسید.
ای عزیزان، ادمینهای کانال دوستداران عباس، نمیدانید که کار شما چقدر ارزشمند است. شما در میدان جهاد تبیین هستید، همان میدانی که امروز شاید از هر نبردی سختتر باشد. شما با قلم و کلامتان، دلهای بسیاری را به سوی ایمان و حقیقت هدایت میکنید. هر مطلبی که منتشر میکنید، هر حرفی که از ما میزنید، نور امیدی میشود در دلها و گامی بهسوی نجات انسانها.
من از همینجا، از میان شهدا، برای شما دعا میکنم. میدانم که کارتان آسان نیست، اما بدانید که خداوند شما را میبیند و پاداش شما نزد او محفوظ است. شما تنها نیستید؛ ما همیشه هوای شما را داریم. هرگاه خسته شدید، هرگاه دلتان گرفت یا فکر کردید که تنها ماندهاید، بدانید که من با تمام وجود در کنارتان هستم.
به شما قول میدهم، به اذن خدا، شفاعتتان را خواهم کرد. شما که وقت و زندگیتان را صرف یاد شهدا میکنید، مطمئن باشید که این راه، راهی نورانی است و شما را به مقصود خواهد رساند. در این دنیا هم، هر لحظه که دلتان گرفت، هرگاه که نیاز به آرامش داشتید، بدانید که نظارهگر شما هستم و برایتان از خداوند طلب کمک و برکت میکنم.
ادامه بدهید، دست از این جهاد بزرگ برندارید. هر مطلب شما، هر حرفی که از دل برمیآید، در دلها اثر میگذارد و دلهای بسیاری را به سوی اهلبیت و مسیر حق جذب میکند. شما وارثان خون شهدا هستید، پس محکم و استوار بمانید.
برای شما که در این راه قدم گذاشتهاید، آرامش، برکت و هدایت از خداوند طلب میکنم. و از همینجا با عشق میگویم: شما تنها نیستید، ما همیشه با شماییم.
برادر کوچک شما،
شهید عباس کردانی
ارسالی از همرز شهید عباس کردانی
برا سلامتی و حاجت روایی و عاقبت بخیری این عزیز صلوات
ممنونم بابت دلنوشته زیباتون
اجرتون با سیدالشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
🟣خاک های نرم کوشک🟣
فرمانده ی بی لطف
#قسمت_صد_و_یک
عبدالحسین لبخندی زد و آرام گفت: «خیره ان شاء الله»
گفت: «ان شاء الله.»
بعد مکثی کرد و ادامه داد: با پیشنهاد ما و تأیید مستقیم فرماندهی لشگر شما از این به بعد فرمانده ی گردان
عبدالله هستید.
یکی دیگرشان گفت: حکم فرماندهی هم آماده است.»
خیره ی عبدالحسین شدم به خلاف ،انتظارم هیچ اثری از خوشحالی تو چهره اش نبود برگه ی حکم فرماندهی را به طرفش دراز کردند نگرفت گفت فرماندهی گروهانش از سر من زیاده، چه برسه به گردان!
این حرف ها چیه می زنی حاجی؟!
ناراحت و دمغ :گفت مگر امام نهم ما چقدر عمر کردند؟
همه ساکت بودند انگار هیچ کس منظورش را نگرفت خودش گفت حضرت
تو سن جوانی شهید شدن حالا من با
این سن چهل و دو سال تازه بیام فرماندهی گردان بشم؟
به هر حال، این حکم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظفی به قبول کردن
از جاش بلند شد با لحن گلایه داری :گفت نه بابا جان دور ما رو خط بکشین این چیزها هم ظرفیت می خواد
هم لیاقت که من ندارم
از جلسه زد بیرون
آن روز، هرچه به اش گفتیم و گفتند که مسؤولیت گردان عبدالله را قبول ،کند فایده ای نداشت که نداشت.
روز بعد ولی کاری کرد که همه مات و مبهوت شدند.
صبح زود رفته بود مقر تیپ و به فرمانده گفته بود چیزی رو که دیروز گفتین قبول می کنم.»
کسی دیگر حتی فکرش را هم نمی کرد که او این کار را قبول کند شاید برای همین فرمانده پرسیده بود: «چی
رو؟»
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات
🟣خاک های نرم کوشک🟣
فانوس
#قسمت_صد_و_دو
مسؤولیت گردان عبدالله رو.....
جلوی نگاه های بزرگ شده ،دیگران عبدالحسین به عنوان فرماندهی همان گردان معرفی شد.
حدس می زدیم باید سری توی کار ،باشد و گرنه او به این سادگی زیر بار نمی رفت بالاخره هم یک روز توی مسجد، بعد از اصرار زیاد ما پرده از رازش برداشت گفت همون شب خواب دیدم که خدمت امام زمان (سلام الله علیه) رسیدم.حضرت خیلی لطف کردند و فرمایشاتی داشتند؛ بعد دستی به سرم کشیدند و با آن جمال ملکوتی و با لحنی که هوش و دل آدم رو میبرد فرمودند: «شما می توانی فرمانده ی تیپ هم بشوی....
خدا رحمتش کند همین اطاعت محضش هم بود که آن عجایب و شگفتیها را در زندگی او رقم زد. یادم هست که آخر وصیتنامه اش نوشته بود اگر مقامی هم قبول کردم به خاطر این بود که گفتند: واجب شرعی
است؛ وگرنه، فرماندهی برای من لطفی نداشت.
سید کاظم حسینی
قبل از عملیات والفجر مقدماتی بود تو منطقه ی دشت ،عباس سایت چهار چادرها را زدیم و تیپ مستقر شد.
آن موقع عبدالحسین فرمانده گردان ما بود با او و چند تا دیگر از بچه ها تو چادر فرماندهی نشسته بودیم. یکدفعه پارچه ی جلوی چادر کنار رفت و مسؤول تدارکات تیپ آمد تو ،یک چراغ توری تر و تمیز دستش بود. سلام کرد و گفت: به هر چادر ،فرماندهی یکی از این چراغ توریها دادیم ، این هم سهم شماست.»
1
پاورقی
۱_ دلیل این که به چادر فرماندهی گردان چراغ توری میدادند این بود که اگر بخواهند کالکی بکشند، نقشه ای
بخوانند یا جلسه ی بگذارند؛ از لحاظ نور مشکلی نداشته باشند
ادامه دارد....
رمان_شهدایی
زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
شادی_روح_شهدا_صلوات