#عاشقانه_شهدا
سردار_دلها
محبوب_قلبها
شهید_والامقام
حاج_قاسم_سلیمانی
شرط شهید شدن شهید بودن است
اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام ، رفتار و اخلاق او استشمام شد، بدانید او شهید خواهد شد و تمام شهدا این مشخصه را داشتند .
شهدارایادکنیدحتی بایک صلوات
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
در_محضر_شهدا
سردار_رشید_اسلام
شهید_والامقام
حاج_یونس_زنگی_آبادی
مواظب منافقین داخلی باشید و نگذارید آنها پا روی خون شهدای ما بگذارند و ثمره خون شهدای ما را پایمال کنند و همانگونه که تا به حال ثابت قدم بوده اید از این به بعد نیز پا در رکاب باشید .
یادشهداکمترازشهادت نیست
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
#لبخندجبهه😂
💢نمیدانم تقصیر حاج آقا بود
که نماز را خیلی سریع شروع میکرد
و بچهها مجبور بودند
با سر و صورتی خیس
درحالی که بغل دستی هایشان را
خیس میکردند، خود را به نماز برسانند
یا اشکال از بچه ها بود که
وضو را میگذاشتند دم آخر و
تند تند یا الله می گفتند و
به آقا اقتدا میکردند ....
و مکبّر مجبور بود پشت سر هم
یا الله بگوید و اِنَّ الله معَ الصّابرین…
بنده خدا حاج آقا ؛
هر ذکر و آیه ای بلد بود میخواند
تا کسی از جماعت محروم نماند.
مکبّر هم کوتاهی نکرده،
چشمهایش را دوخته بود به ته صف
تا اگر کسی اضافه شد به جای او
یا الله بگوید و رکوع را کش بدهد...
وقتی برای لحظاتی کسی نیومد
ظاهراً بنا به عادت شغلیاش بلند گفت:
یاالله نبود …؟؟؟
حاج آقا بریم ....!😜😜😆
نمیدانم چند نفر توی نماز
زدند زیر خنده 😁
ولی بیچاره حاج آقا را
دیدم که شانه هایش حسابی
افتاده بودند به تکان خوردن… 😂😁
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ در مورد یکی از شرایط ظهور امام زمان (عج)
سخنران استاد دارستانی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
به شهید باقری گفتم:
خسته شدیم،
قوهی محرکه میخواهیم ..
گفت: قوهی محرکه خون شهید است!
از کتاب "یادگاران ۴"
《۹ بهمن سالروز #شهادت_حسن_باقری گرامی باد》
شهید #حسن_باقری
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
4_5796431370976756121_-1070109895.mp3
4.64M
🔷 ۹ بهمن سالروز شهادت نابغه دفاع مقدس #شهید_حسن_باقری گرامی باد.
🔸صوتی بسیار زیبا و هدایتی از شهید حسن باقری که باید چراغ راه همه سربازان جبهه حق باشد.
#نوای_دل
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #امام_خامنه ای :
انتخابات نشان دهنده عظمت، اقتدارو بصیرت ملی است.
#شهدا رفتن که عظمت و اقتدار نظام مقدس جمهوری اسلامی حفظ بشه
حالا نوبت من و شماست!
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
ارسالی از اعضای محترم
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری این عزیز صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت53
-کمی چی؟
-ازپهلو زخمی شدم!
صدایت تلخ بود مایوس وغمگین.
- مجروحیتت عیب نداره،همین که بتونی حرف بزنی خوبه!
-سمیه حاج حسین جا موند!
-کجا؟ چی می گی؟
-برو تو اینترنت جست جو کن ببین خبری ازش هست؟
-یعنی چی؟تو نمی دونی؟
-من مجروح شدم، آمد نجاتم بده که خودش مجروح شد. خواستم نجاتش بدم ،دستش رو گرفته بودم در حالی که نفربر حرکت
میکرد، دستش رو از دستم در آورد. آخ سمیه!
رفتم شبکه های خبری رو گشتم. حاج حسین شهید شده بود .
شب، سیاه بود و طولانی، حاج حسین بادوپا سبک رفت و سبک پر کشید.
به مامان زنگ زدم. آمد گفتم که تماس گرفته ای. صبح هم مادرت آمد، از مجروحیت خبر داشت:"مصطفی را امروز میارن تهران."
بلند بلند خندیدم. دست هایم را به هم زدم وخندیدم:خدایا پس مصطفی بر
می گرده، چقدر خوبه! دیگه می شینه سر جاش نمی ره!"
قیافه مادرت در هم رفت. مامانم مرا کشید داخل آشپزخانه: "خجالت بکش دختر،دل این بنده خدا می شکنه!"
همان موقع گوشی ام زنگ خورد، یکی از دوستانم بود:"سمیه از شوهرت خبرداری ؟"
- بله مجروح شده،ولی خوش حالم!
مامان عصبانی شد:"دختر چه بی رحمی!"
- بی رحم یا بارحم فرق نمی کنه، فقط
می خوام توخونه باشه. کنار من وبچه هام!
تازه یاد فاطمه افتادم که بادهان باز نگاهم
می کرد. مادرت چادرش را سرکرد ورفت. کمی بعد هم مامانم. چند ساعت بعد زنگ زدی :"توی پروازم،اما جون من نیا! از همون جا مستقیم منو می برند بیمارستان، تابرسم شب میشه:"
- دیوانه میشم اگه نیام!
زنگ زدم به پدرت. می دانستم آمدنت را
می داند ومجروحیتت را:"بابا شب میای من رو ببری بیمارستان؟"
-چراکه نه بابا!
ساعتی بعد زنگ در به صدا درآمد. پدرت بودکه از پشت آیفون گفت:"آقاجون آمدیم دنبالت بریم بیمارستان."
فاطمه را آماده کردم وآمدم پایین. پدر و مادرت داخل ماشین منتظر من نشسته بودند. دو و نیم شب رسیدیم بیمارستان. از جلوی دربیمارستان به گوشی ات زنگ زدم:"کجایی آقا مصطفی؟ کدوم بخش؟کدوم طبقه؟"
- نگفتم نیا؟!
- باید ببینمت!
-صبر کن !
انگار یادم رفته بود که پدرو مادرت هم با من هستند وآنها هم آرزوی دیدارت را دارند ، چقدر خودخواه شده بودم! اما در آن لحظه تشنه بودم، تشنه ی دیدار، چند دقیقه بعد یکی از بچه های حراست آمد و ما را برد طبقه پنجم.
-همین جا منتظر باشید، میاریمش بیرون.
بین دوبخش ،داخل سالن انتظار بودیم.مردی داشت زمین را ،تی میکشید بوی وایتکس وبوی دیگری که مثل نم وکهنگی بود، در سرم پیچیده بود.
بالباس شیری رنگ بیمارستان آوردنت، بی حال وپژمرده وتکیده. وقتی روی نیمکت نقره ای نشستی،نگاهت کردم زدم زیر خنده، روبرویت ایستادم واحساس گرما کردم،
حتی از آن بدن سرد. نگاهی به پدر ومادرت کردی. پدرت،فاطمه راکه روی شانه ام خواب بود گرفت. دستم راگرفتی و مرا بردی آن طرف راهرو و روی صندلی نشاندی وخودت هم کنارم نشستی؛"نگران نباش سمیه، حالم خوبه!"
در نگاهم چه دیدی این را گفتی؟
می بینم که خوبی!
توزنده بودی وهمین برام بس بود. ساعتی حرف زدیم و بعد پدر و مادرت وفاطمه به ما پیوستند، البته باز ما دوتا با هم حرف
می زدیم، با نگاه وبا حس. ساعت شش صبح بود که از بیمارستان بیرون آمدم. و به خانه مادرم رفتم. در رختخواب که افتادم از هوش رفتم. شاید چون مطمئن بودم که زیر همان آسمان هستی که من هم.
چشمم رو که باز کردم ،:"گفتم مامان من میرم
بیمارستان."
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت54
مامان که در حال پهن کردن سفره صبحانه بودگفت:"علیک سلام بذار از جا بلند بشی!"
کارهایم را کردم وخواستم راه بیوفتم پدرم صدایم کرد:"صبر کن من ومادرتم بیایم."
کمی مکث کردم:"بسیار خب .پس برم خانه آب پرتغال وآب لیموبگیرم وبیام." بدو بدو
آمدم خانه. آب پرتغال وآب لیمو گرفتم وریختم داخل بطری نوشابه. پسته وموز هم
درخانه داشتیم، برداشتم وبرگشتم خانه
مادرم، بیمارستان که آمدیم مادرت وپدرت
ودوستانت هم بودند.
و رنگت همچنان پریده بود. ودماغت تیغ کشیده. پرستار که امد زخمت را پانسمان کند،همه از اتاق رفتند بیرون به من گفت:" حاج خانم مراقب باشی ها!"
-چطور مگه؟
-دفعه پیش پاش تیر خورده ،وحالا رسیده به
کمرش ،لابد دفعه بعد نوبت قلبشه!
گر گرفتم.انگار از نگاهم فهمیدی چه شوخی
بی مزه ای کرده! خندیدی:"باز جوش آوردی؟
نگاه کن لپا وسر دماغت گل گلی شده!"
-برای چی تا منو می بینن ازاین حرفا می زنن؟
-بابا شوخی کرد، شوخی هم حالیت نمی شه ؟
دوستانت آمدن داخل اتاق یکی از آن ها آهسته
کنار گوش توگفت: "به خانمت بگو امشب من پیشت می مونم."
تا رو بر گرداند:"گفتم خیر،امشب من خودم میمونم!"
گفتی:"آقای حاج نصیری محبت داره.
میخواد بمونه تا کمی خاطراتمون را دوره کنیم."
-گفتم خودم هستم!
آقای حاج نصیری کفش هایش را درآورد
و دمپایی پوشید:" حاج خانم برام زحمتی نیست. می مونم."
به تندی نگاهت کردم. آهسته گفتی: "اذیت نکن
سمیه،چرا لج بازی می کنی؟
-وقت دکتر دارم ،می رم برمی گردم.
-کجاست دکترت؟
-آیت الله کاشانی،با آژانس می رم ومیام.
-برای آخرین بار می گم، از همون جا برو خونه!
"نه"رو طوری گفتم، که رو کردی به حاج آقا گفتی:"من که حریف خانمم نمی شم!"
وقتی از مطب پیشت برگشتم،همه دوستانت رفته بودند،حتی آقای حاج نصیری. اتاق دو
تخته بود. در اتاق را بستم لب تخت دوم
نشستم تا سیر ببینمت. تودیگر مصطفایی نبودی که بادوستانت می گفتی ومی خندیدی.
ازدرد به خود می پیچیدی وناله می کردی.
انگار هذیان بگویی، از دوستانت میگفتی،
ازشهید بادپا، کج باف ودیگران، به باد پا که
می رسیدی دگرگون می شدی،: "یه تیر به پهلویم خورده بود سمیه، افتاده بودیم توی
محاصره. حاج حسین هنوز سر پا بود و
درخواست پی ام پی داد. مرتب داد می زد
اگه به داداش نرسیم از دست میره.
پی ام پی که آمد کمکم کردکه سوار بشم.
هنوزکاملاجاگیرنشده بودم که تیر خورد. یه مرتبه دولا
شد،ودستش راگرفتم بکشمش بالا پی ام پی
حرکت کرد. درحال افتادن به بیرون بودم که
حاج حسین پنچه دستم باز کرد اینطور شد که
ازهم جدا افتادیم .اوماند و من رو بردند.
آخ سمیه حاج حسین جا موند
حاج حسین پنچه دستم وباز کرد اینطور شد .
که از هم جدا افتادیم. اوماند ومن وبردند.
آخ سمیه حاج حسین جاموند!شاید هم من جا موندم!"نمی دانستم چطور زخم های روحت رانوازش کنم .چطور؟
سه شب تمام در بیمارستان بودم .روز می آمدم خانه به فاطمه که پیش مامانم بود سر
می زدم،ا ستراحتی می کردم و بر می گشتم.
روز سوم اصرار کردی:"برو بلوک زایمان ببین نظرشون چیه؟ این بچه کی می خواد بدنیا
بیاد؟ "رفتم بلوک زایمان.دکتر ازشرایط روحی
ام باخبر شد:"ممکنه برای زایمانت به مشکل بر بخوری!"
برگشتم پیشت . خانم بادپا زنگ زد: "باپسرم آمدم تهران،میخوام بیام عیادت ،همین حالا!"
وقتی قرار شد بیایند، گفتی:" تا نیومدن بزار من نمازم رو بخونم!"
هنوز سر نماز بودی که آمدند وآن ها هم ایستادن به نماز،بعد نماز ، دوساعت تو از شهید بادپا گفتی وخانمش اشک ریخت. در آخرین لحظه وقتی خانم بادپا پرسید:"
چراحاج حسین رو برنگردوندین؟"
رنگت پرید وجواب ندادی. خانم بادپا روبه من
کرد وگفت:" سمیه خانم شماچرا اینجایی؟
-چون ساعت۹ قرار هست برم بلوک زایمان!
-کسی پیشت هست؟
- مامانم اینا قراره بیان!
- می خوای بمونم؟
- نه اصلا . بفرمایید شما!
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد...
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
📚داستان ضرب المثل
🟩 بزنم به تخته
🔹️در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت زندگی میکند. با این وصف درخت برای آنها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بتهای خود را چوبی میساختند و وقتی که به مشکلی بر میخوردند، به آن درخت دست میزدند و یا به بتهای چوبیشان ضربه میزدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختیها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید.
🔸️از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و چشمزخم، به چوب و تختهای میزنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
#ضربالمثل #تخته #رفعبلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه کانال و تبلیغ کنید😍
ممنونم از حمایت تک تک شما عزیزان
الهی شفاعت و دعای شهدا بدرقه زندگیتون باشه
🕊@abbass_kardani🕊
کانال شهید عباس کردانی 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاه كليد بركت تو زندگی چیه؟
یه دستورالعمل زیبا امام علی علیهالسلام دادن معرکست😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استخدام خانم با شرایط ویژه!
دوربین مخفی، استخدام خانم ها با حقوق دلاری اما با یک شرط خاص.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 جمهوری اسلامی در چشم دشمنانش هیبت دارد...
💥این هیبت ناشی از چیست!!؟
#انتخابات
#حضور_مردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥کتابهای تعبیر خواب تا چه حد صحت دارند؟؟
💥استادفاطمی نیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥اقتصاد متعلق به مردم است
💥رهبر معظم انقلاب: مردم بنیاد است اقتصادی که به عنوان اقتصاد مقاومتی مطرح می شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥چقدر پلیس هامون خوبن 😍💪👌
#پلیس_ایرانی