24.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند «روایت سانحه»
روایتی از روز سانحه و عملیات جستجو برای یافتن بالگرد سانحه دیده رئیسجمهور به همراه پخش تصاویری از عملیات امداد برای اولین بار
ماجرای تصویر شهید رییسی که منتشر نشد!
🔹خاطره یکی از همراهان رییسجمهور شهید از تصویری که منتشر نشد:
🔹حاج آقا که برای یکی از ملاقاتها از محل اقامتش در الجزایر خارج شد یکی از بچهها همونجا با موبایل یه عکس گرفته بود و میخواست منتشر کنه. هرکس میدید میگفت شبیه اون عکس معروف امام توی خیابونهای نوفل لوشاتو هست برای همین، منتشر نکردیم گفتیم دروغها و تهمتهای رسانهای رو دوباره تکرار میکنن. روحش شاد. این همون عکسه
15.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️دعایی که مستجاب شد؛
🎥 مکالمه تلفنی مرحوم آیت الله ناصری با شهید جمهور آیتالله رئیسی
🔹 انتشار برای نخستین بار
🔹تقدیم به پیشگاه #سید_الشهدای_خدمت که احیاگر زمامداری مؤمنانه و خالصانه بودند.
5.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴آقایانی که دوباره در انتخابات ریاست جمهوری حرف از مذاکره با آمریکا یا حل تحریمها صحبت میکنند این کلام رهبری رو دوباره گوش کنید نه یک بار ۱۰۰ بار گوش کنید و خجالت بکشید.
رهبری :مذاکره با آمریکا هیچ مشکلی را حل نمیکند بلکه آمریکا فقط باج دادن را از ما میخواهد.
ارسالی از اعضای محترم 👆👆👆👆👆
برا سلامتی و حاجت روایی و
عاقبت بخیری عزیزان ارسال کننده
پست های معنوی صلوات🤲
ممنونم ازلطف و حمایت شما عزیزان
منتظر ارسالیهای زیباتون هستیم
لطفا به این آدرس ارسال کنید
👇👇👇👇👇👇👇
@mahdi_fatem313
@Menbaraali@Menbaraali-سه دقیقه در قیامت30.mp3
زمان:
حجم:
21.34M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه سیاُم
* ادامه بحث حقالناس
* روایات و مصادیق آزار رساندن به همسایه
* از بوی بهشت محروم میشود کسی که....
* استرس و ترس عاقلانه
* معنای بهتان و اثم چیست؟
* توسعه وجودی امام کاظم علیه السلام
* آینه، ماجرای ما و خدا
* در حقالناس مراقب شیطان باشیم
* بشارت به کسانیکه در راه خدا آزارها را تحمل میکنند
* جلوههای حقیقت جهنم در عالم
* مباهات ملائکه به چه معناست؟
* علامت تقوا
📅99/01/01
#مشهد
🌷#دختر_شینا
#قسمت97
✅ فصل هجدهم
💥 دستهایش را باز کرد و نشانم داد. هنوز آثار سوختگی روی دستهایش بود. قبلاً هم آنها را دیده بودم اما نه او چیزی گفته بود و نه من چیزی پرسیده بودم.
💥 گفت: « برایم چای بریز. »
صدای شرشر آب از حمام میآمد. سمیه، زهرا و مهدی خواب بودند و خدیجه و معصومه همانطور که صبحانهشان را میخوردند، بهتزده به بابایشان نگاه میکردند.
چای را گذاشتم پیشش. گفتم: « بعد چی شد؟! »
گفت: « عراقیها گروهگروه نیرو میفرستادند جلو و ما چند نفر با همان اسلحهها مجبور بودیم از خودمان دفاع کنیم.
زیر آن آتش و توی آن وضعیت، دوباره صدای ستار را شنیدم. دویدم طرفش، دیدم اینبار بازویش را گرفته. بدجوری زخمی شده بود. بازویش را بستم. صورتش را بوسیدم و گفتم:
" برادرجان! خیلی از بچهها مجروح شدهاند، طاقت بیاور. "
دوباره برگشتم. وضعیت بدی بود. نیروهایم یکییکی یا شهید میشدند، یا به اسارت درمیآمدند و یا مجروح میشدند. دوباره که صدای ستار را شنیدم، دیدم غرق به خون است. نارنجکی جلوی پایش افتاده بود و تمام بدنش تا زیر گلویش سوراخسوراخ شده بود. کولش کردم و بردمش توی سنگری که آنجا بود. گفتم:
" طاقت بیاور. با خودم برمیگردانمت. "
💥 یکی از بچهها هم به اسم درویشی مجروح شده بود. او را هم کول کردم و بردم توی همان سنگر بتونی عراقیها. موقعی که میخواستم ستار را کول کنم و برگردانم، درویشی گفت حاجی! مرا تنها میگذاری؟! تو را به خدا مرا هم ببر. مگر من نیرویت نیستم؟!
💥 ستار را گذاشتم زمین و رفتم سراغ خیراللّه درویشی. او را داشتم کول میکردم که ستار گفت بیمعرفت، من برادرتم! اول مرا ببر. وضع من بدتر است. لحظهی سختی بود. خیلی سخت. نمیدانستم باید چهکار کنم؟ »
🔰ادامه دارد...