eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
437 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام🌹💯 دوشنبہ سورے همراه اولے ها *۱۰۰*۶۴#
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که هستند از خدا این یک دقیقه رو گوش کنند!😔 (*خیلیا تا به یک مشکلی برمیخون میگن خدایا چرا من!!) استاد_دارستانی🗣
مۍگفٺــــــــ  اگــــــہ‌ در خواسٺہ‌هایٺــــــ  حڪمٺــــــ خــــــدا‌ را در نظــــــر بگیــــــرے هیچ‌وقٺــــــ  ناراحٺــــــــ نمیشے... راس‌میگفتــــــ:) . قطعہ اۍ از بہشت
🌸 نام:شھیدعباس‌کࢪیمی تاریخ‌تولد:۱۳۳۶ محل‌تولد:قهࢪودکاشان تاریخ‌شهادت:۱۳۶۳/۱۲/۲۴ محل‌شهادت:شرق رود دجله وضعیت‌تاهل:متاهل : ویژگیهای بارز اخلاقی،از وی شخصیتی ساخته بود که ناخودآگاه دیگران رامجذوب خود می ساخت.روزانه حتماً آیاتی از کلام الله مجید را تلاوت می کرد.به تعقیبات نماز اهمیت می‌داد.همواره با وضو بود. رفتار،گفتار و برخوردهای شهید در خانواده، اجتماع و سپاه حاکی از آن بود که او سعی میکرد برنامه‌های تربیتی اسلام را در هر جا که حضور دارد به مورد اجرا بگذارد. بشدت از غیبت دوری میکرد و اگر کوچکترین سخنی از کسی میشد،اظهار ناراحتی میکرد و نمی‌گذاشت صحبت او ادامه یابد.به کودکان احترام میگذاشت.هر وقت به آنها اشاره می‌کرد میگفت:«اینها مردان آینده هستند،دلیرمردان جبهه‌اند🌷 📜: چرا در راه خدا و در راه آن مردم بیچاره ازمردها و زن ها و بچه هایی که تحت شکنجه قرار گرفته اند، نمی جنگید. 🖇سوره نساء،آیه۷۵📖 بکشید کافران را تا برکنده شود ریشه فساد و دین به دین خدا منحصر شود. 🖇سوره بقره،آیه۱۹۳📖 هیچ قطره ای در مقیاس حقیقت،در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود،بهتر نیست و من میخواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست. شهید کسی است که حقیقت و هدایت الهی را درک کرد و برای این حقیقت،پایداری کرد و جان داد.شهادت در اسلام نه مرگی است که دشمن بر مجاهد تحمیل میکنـد، بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست مییاید. قطعہ اۍ از بہشت
🎞 دوست‌شهید‌نوری: توی‌دوره‌های‌بسیج‌که‌برای‌ماگذاشته‌بودن‌باهم بودیم‌و‌کلاس‌های‌طولانی‌داشت‌حدود‌شش‌تا هشت‌ساعت‌تئوری‌وچندساعت‌عملی یبار‌که‌هوا‌خیلی‌گرم‌بود‌گفتن‌تایم‌استراحته واعلام کردن:اقایون‌هندوانه‌گرفتیم‌بیاییدببرید پخش‌کنید بابک‌ویکی‌از‌دوستان‌رفتن‌آوردن‌و‌گذاشتن ‌وسط بابک‌بابغل‌دستیش‌گرم‌صحبت‌شد ماهرکدوم‌برای‌خودمون‌برداشتیم‌و‌مشغول‌خوردن شدیم دیدم‌بابک‌نمیخوره‌‌گفتم: تو‌چرا‌بر‌نمیداری؟ گفت:مگه‌نباید‌پیش‌دستی‌وچنگال‌بیاد؟! گفتم:نه‌بابا‌فضا‌فضای‌خودمونیه‌با‌دست‌بزن‌بالا خندید‌وشروع‌کرد‌به‌خوردن واقعا‌اون‌روزها‌بهترین‌روزهای‌عمرم‌بود.... 🌹 به‌نقل‌از‌فرمانده‌گردان: نصف‌شب‌بابک‌فرماندرو‌از‌خواب‌بیدار‌میکنه میگه‌من‌شهید‌میشم،🌱 به‌خانوادم‌بگو‌حلالم‌کنن✨ فرمانده‌میگه‌حرف‌الکی‌نزن‌برو‌بذار‌بخوابیم... میخوابه‌و‌خواب‌میبینه‌بابک‌شهید‌شده‌از‌خواب‌ می‌پره‌پیش‌خودش‌میگه‌نکنه‌فردا‌ بابک‌شهید‌بشه🌷 نقشه‌میکشه‌که‌صبح‌به‌راننده‌پشتیبان‌بگه‌که‌با‌یه بهونه‌ای‌بابک‌و‌ببره‌عقبو‌یه‌جایی‌جاش‌بذاره❗️ دوباره‌میخوابه‌صبح‌از‌خواب‌بیدارش‌میکنن‌و‌میگن باید‌آتیش‌بریزیم‌رو‌سر‌دشمن...وتو‌اون‌شلوغی نقشش‌یادش‌میره‌چند‌ساعت‌بعد‌بچه‌ها‌ شهیدمیشن‌🕊فرمانده‌تازه‌یاد‌حرفای‌بابک‌و‌خوابش‌و نقشش‌میوفته🦋 √شهیدبابڪ‌نورۍ
••🐚🎨 ♥️✨ و خـــدایۍ ڪہ در این نزدیڪی ست 🌱 میزند لبخندے :) بہ تمام گره هایے ڪہ تصور دارم ☁️✨ همگے ڪور شدند🍒
♡ شهداء کسانےهستندکہ‌ازدیگران شجاعت‌ودلیری‌بیشتری‌نشان‌دادند... سینہ‌را سپرکردند‌ازخطرنهراسیدندو‌بہ شهادت‌رسیدند...💔🕊 مقام‌معظم‌رهبرۍ
📚 بࢪیم بࢪای ²پاࢪت از ࢪماݩ
بلند شدم و سوئی شرتم رو در آوردم ... و بدون یه لحظه مکث دویدم دنبالش ... اون تنها تیکه لباس نویی بود که بعد از مدت ها واسم خریده بود ... - مادرجان ... یه لحظه صبر کنید ... ایستاد ... با احترام سوئی شرت رو گرفتم طرفش ... - بفرمایید ... قابل شما رو نداره ... سرش رو انداخت پایین ... - اما این نوئه پسرم ... االن تن خودت بود ... - مگه چیز کهنه رو هم هدیه میدن؟ ... گریه اش گرفت ... لبخند زدم و گرفتمش جلوتر ... - ان شاء اهلل تن پسرتون نو نمونه ... اون خانم از من دور شد ... و مادرم بهم نزدیک ...- پدرت می کشتت مهران ... چرخیدم سمت مادرم ... - مامان ... همین یه دست چادرمشکی رو با خودت آوردی؟... با تعجب بهم نگاه کرد ... - خاله برای تولدت یه دست چادری بهت داده بود ... اگر اون یکی چادرت رو بدم به این خانم ... بالیی که قراره سر من بیاد که سرت نمیاد؟ ... حالت نگاهش عوض شد ... - قواره ای که خالت داد ... توی یه پالستیک ته ساکه ... آورده بودم معصومه برام بدوزه ... سریع از ته ساک درش آوردم ... پولی رو هم که برای خرید اصول کافی جمع کرده بودم ... گذاشتم الی پارچه و دویدم دنبالش ... ده دقیقه ای طول کشید تا پیداش کردم و برگشتم ... سفره رو جمع کرده بودن ... من فقط چند لقمه خورده بودم... مادرم برام یه ساندویچ درست کرده بود ... توی راه بخورم... تا اومد بده دستم ... پدرم با عصبانیت از دستش چنگ زد... و پرت کرد روی چمن ها ... - تو کوفت بخور ... آدمی که قدر پول رو نمی دونه بهتره از گرسنگی بمیره ... و بعد شروع کرد به غر زدن سر مادرم که ... اگر به خاطر اصرار تو نبود ... اون سوئی شرت به این معرکه ای رو واسه این قدر نشناس نمی خریدم ... لیاقتش همون لباس های کهنه است ... محاله دیگه حتی یه تیکه واسش بخرم ... چهره مادرم خیلی ناراحت و گرفته بود ... با غصه بهم نگاه می کرد ... و سعید هم ... هی می رفت و می اومد در طرفداری از بابا بهم تیکه های اساسی می انداخت ... رفتم سمت مادرم و آروم در گوشش گفتم ... - نگران من نباش ... می دونستم این اتفاق ها می افته ... پوستم کلفت تر از این حرف هاست ... و سوار ماشین شدم ... و اون سوئی شرت ... واقعا آخرین لباسی بود که پدرم پولش رو داد ... واقعا سر حرفش موند ... گاهی دلم می لرزید ... اما این چیزها و این حرف ها ... من رو نمی ترسوند ... دلم گرم بود به خدایی که ... و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند ،، خدا " - او را کافی است خدا کار خود را به اجرا می رساند و هر چیز را اندازه ای قرار داده است...! قطعہ اۍ از بہشت
اوایل به حس ها و چیزهایی که به دلم می افتاد بی اعتنا بودم ... اما کم کم حواسم بهشون جمع شد ... دقیق تر از چیزی بودن که بشه روشون چشم بست ... و بهشون توجه نکرد ... گیج می خوردم و نمی فهمیدم یعنی چی؟ ... با هر کسی هم که صحبت می کردم بی نتیجه بود ... اگر مسخره ام نمی کرد ... جواب درستی هم به دستم نمی رسید .. و در نهایت ... جوابم رو از میان صحبت های یه هادی دیگه پیدا کردم ... بدون اینکه سوال من رو بدونه ... داشت سخنرانی می کرد .. - اینطور نیست که خدا فقط با پیامبرش صحبت کنه ... نزول وحی و هم کالمی بافرشته وحی ... فقط مختص پیامبران و حضرت زهرا و حضرت مریم بوده ... اما قلب انسان جایگاه خداست ... جایی که شیطان اجازه نزدیک شدن بهش رو نداره ... مگه اینکه خود انسان ... بهش اجازه ورود بده ... قلب جایگاه خداست ... و اگر شخصی سعی کنه وجودش رو برای خدا خالص کنه ... این جاده دو طرفه است ... خدا رو که در قلبت راه بدی ... این رابطه شروع بشه و به پیش بره... قلبت که الیق بشه ... اون وقت دیگه امر عجیبی نیست... خدا به قلبت الهام می کنه و هدایتت می کنه ... و شیطان مثل قبل ... با خطواتش حمله می کنه ... خیابان خلوت ... داشتم رد می شدم ... وسط گل کاری ... همین که اومدم پام رو بزارم طرف دیگه و از گل کاری خارج شم ... به قوی ترین شکل ممکن گفت ... بایست ... ازشوک و ناگهانی بودن این حالت ... ناخودآگاه پاهام خشک شد ... و ماشین با سرعت عجیبی ... مثل برق از کنارم رد شد ... به حدی نزدیک ... که آینه بغلش محکم خورد توی دست چپم ... و چند هفته رفت توی گچ .. این آخرین باری بود که شک کردم ... بین توهم و واقعیت ... بین الهام و خطوات ... اما ترس اینکه روزی به جای الهام ... درگیر خطوات بشم ... هنوز هم با منه ... مرزهای باریک اونها... و گاهی درک تفاوتش به باریکی یک موست ... اما اون روز ... رسیدیم مشهد ... مادبزرگم با همون لبخند همیشه اومد دم در ... بقیه جلوتر از من ... بهش که رسیدم... تمام ذوق و لبخندم کور شد ... اون حس ... تلخ ترین کالم عمرم رو به زبان آورد...! قطعہ اۍ از بہشت
²پاࢪت ࢪماݩ‌ 😍 تقدیم نگاهتوݩ🙈
🌿🌸" ‌. - ـ قرارِهر‌شب‌مون . . .💛 ـ بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟!^^ ـ اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…! 🌙|ـ ":)✨ 💚|ـ 🦋
- دیدین‌حـرمِ‌اربابِمونو(:؟! #گل‌آرایـے‌بہ‌منآسبتِ‌میلادِ‌سیدالشھدا؏''
🗓 سه‌شنبه ٢۶ اسفند ماه ١٣٩٩ ... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️ گفتم: «آقا! شوهرخواهرم مریض است؛ توی حرم دعایش کنید.» ▫️ پرسید: «چه بیماری‌ای دارد؟» ▫️ با شرمندگی گفتم: «روانی است.» ▫️ گفت: «همۀ ما روانی هستیم؛ اگر نبودیم، گناه نمی‌کردیم...». 📚 به شیوه باران، ص١٩ 🔻مناسبت‌ها: 🔹 واجب شدن روزه ماه مبارک رمضان؛ ٢ق.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا