📌 سؤالهای آشنا در سالها پیش
❓ زندانشان کجاست؟ راهش طولانیست؟ احتمالا رسیدن به آنجا سخت است، ولی شیرین... بگویم برای چه میخواهم به آنجا بروم؟ ولش کن شاید سرزنش شَوم. شاید جانم به خطر بیافتد. نکند هزینهٔ زیادی برای ملاقات بخواهند.
◾️ ولش کن آن امام بزرگوار نیاز به امثال من ندارد که. سرانجام امامشان پس از مرگ مظلومانهای آزاد شد و این فقط به خاطر عدم شناخت بود...
🔘 شهادت #امام_کاظم تسلیت باد.
#نسلسوخته
#قسمتیازدهم
#قلمشهیدسیدطاهاایمانے
اومد بیرون جدی زل زد توی چشمام
- تو که هنوز بیداری
هول شدم
- شب بخیر
و دویدم توی اتاق قلبم تند تند می زد
- عجب شانسی داری تو بابا که نماز نمی خونه چرا هنوز بیداره؟
این بار بیشتر صبر کردم نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد چراغ
آشپزخونه هم خاموش شده بود رفتم دستشویی و وضو گرفتم
جانمازم رو پهن کردم ایستادم هنوز دست هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و
آرامش خونه من رو گرفت
دلم دوباره بدجور شکست وجودم که از التهاب افتاده بود تازه جای زخم های پدرم
رو بهتر حس می کردم رفتم سجده
خدایا توی این چند ماه این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم
بغضم شکست
- من رو می بخشی؟ تازه امروز روزه هم نیستم روزه گرفتنم به خاطر تو بود اما
چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت حرف پدرم رو گوش کردم حالا
مجبورم تا 15 سالگی صبر کنم
از جا بلند شدم با همون چشم های خیس دستم رو آوردم بالا الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم...
هر شب قبل از خواب یه لیوان آب برمی داشتم و یواشکی می بردم توی اتاق
بیدار می شدم و توی اتاق وضو می گرفتم دور از چشم پدرم توی تاریکی اتاق
می ترسیدم اگر بفهمه حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره
از روزه گرفتن منع شده بودم اما به معنای عقب نشینی نبود صبح از جا بلند می
شدم بدون خوردن صبحانه فقط یه لیوان آب همین قدر که دیگه روزه نباشم
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها
تقسیم می کردم یک ماه غذام فقط یک وعده غذایی بود
برای من اینم تمرین بود تمرین نه گفتن تمرین محکم شدن تمرین کنترل خودم
بعد از زنگ ورزش تشنگی به شدت بهم فشار آورد همون جا ولو شدم روی زمین
سرد معلم ورزش مون اومد بالای سرم
- خوب پاشو برو آب بخور
دوباره نگام کرد حس تکان دادن لب هام رو نداشتم
- چرا روزه گرفتی؟ اگر روزه گرفتن برای سن تو بود خدا از 10 سالگی واجبش می کرد
یه حسی بهم می گفت الانه که به خاطر ضعف و وضع من به حریم و حرمت روزه
گرفتن و رمضان خدشه وارد بشه نمی خواستم سستی و مشکل من در نفی
رمضان قدم برداره سریع از روی زمین بلند شدم
- آقا اجازه ما قوی تریم یا دخترها؟
خنده اش گرفت
- آقا پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید اما ما باید 15 سالگی روزه
بگیریم؟ ما که قوی تریم
خنده اش کور شد من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می
موند این بار خودم لبخند زدم
- ما مرد شدیم آقا
_همچین میگه مرد شدیم آقا که انگار رستم دستانه بزار پشت لبت سبز بشه بعد
بگو مرد شدم
- نه آقا ما مرد شدیم روحانی مسجدمون میگه اگر مردی به هیکل و یال کوپال
و مو و سیبیل بود شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا
فقط بهم نگاه کرد همون حس بهم می گفت دیگه ادامه نده
- آقا با اجازه تون تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم!
قطعہ اۍ از بہشت
#نسلسوخته
#قسمتدوازدهم
#قلمشهیدسیدطاهاایمانے
هر روز که می گذشت فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می
شد همه مون بزرگ تر می شدیم حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به
خودش می گرفت و حس و حال من طور دیگه ای می شد یه حسی می گفت
تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو
می نشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی دنبال علت می
گشتم و تحلیل می کردم فکر من دیگه هم سن خودم نبود و این چیزی بود که
اولین بار توی حرف بقیه متوجهش شدم
مهران 10 ،15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره عقلش، رفتارش و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم نمی
دونستم خوبه یا بد اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن و همیشه فقط شنونده
حرف هاشون بودم و بچه های هم سن و سال خودمم هم...
توی یه گروه سنم فاصله بود توی گروه دیگه
حتی نسبت به خواهر و برادرم حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می
کردم علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه
حس یه سپر که باید سد راه مشکلات اونها می شد دلم نمی خواست درد و سختی
ای رو که من توی خونه تحمل می کردم اونها هم تجربه کنن
حس تنهایی بدون همدم بودن زیر بار اون همه فشار در وجودم شکل گرفته بود
و روز به روز بیشتر می شد
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم حس قشنگی داشت شب قدر بعدی...
منم با مادرم رفتم
تنها سمت آقایون یه گوشه پیدا کردم و نشستم همه اش به کنار دعاها و
حرف های قشنگ اون شب یه طرف جوشن کبیر، یه طرف اولین جوشن خوانی
زندگی من بود
یا رفیق من لا رفیق له یا انیس من لا انیس له...
یا عماد من لا عماد له
بغضم ترکید
- خدایا من خیلی تنها و بی پناهم رفیق من میشی؟
توی راه برگشت توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد
- خسته شدی؟
سرم رو آوردم بالا
- نه چطور؟
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه
- مامان آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ خدا صدای ما رو می شنوه و
ما رو می بینه اما ما نه
چند لحظه ایستاد
- چه سوال های سختی می پرسی مادر نمی دونم والا همه چیز را همه گان دانند
و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه
جواب همه چیز رو بدونه
این رو گفت و دوباره راه افتاد اما من جواب سوالم رو گرفته بودم از مادر متولد نشده اند
و این معنی 'و لم یولد' خدا بود
نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم روپر کرد
- خدایا می خوام باهات رفیق بشم می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم
ده، پانزده قدم جلو تر مادرم تازه فهمید همراهش نیستم برگشت سمتم
- چی شد ایستادی؟
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود دویدم سمتش
هر روز که می گذشت منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم و برای اولین
بار توی اون سن کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم
هر روز می گذشت و من هر روز منتظر جواب خدا بودم...!
قطعہ اۍ از بہشت
قطعهای از بهشت
📌 سؤالهای آشنا در سالها پیش ❓ زندانشان کجاست؟ راهش طولانیست؟ احتمالا رسیدن به آنجا سخت است، ولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اهالےنمازشب,سـلام😍✋️
طاعاتوعباداٺمقبولدرگاهحضرٺیاࢪ🙂🦋
.
-دعـ🤲ـافراموشنشہ✨
↫|اوّلدعابراسلامتےوظهورصاحبوولےماآقا
امامزمان[عج],
وطولعمرباعزتبراےنائببرحقشونآقاسیدعلےخامنہاے:)
.
↫|دوّمدعابراطلبشفاعٺازشہیدبزرگوارحاج
قآسمسلیمآنےعزیز:)💚
°
『#یہدعاےقشنگبڪن🤲』
↫اسٺغفارودعابراهمہمردمدنیا]
-بہقولبزرگمونڪہمیگہ:
-دعاخوبہامّابراهمہ!
شایددعاےڪوچیڪماروزنہامیدےشہتوقیامتوبرزخبراےڪسے:)
🌸استغفاربراےناممستعارشائق
🌸استغفاربراےاقاےسیدحسین حسینی
🌸استغفاربراےخانمفاطمه
اقاخان
🌸استغفاربراےخانمزینب...
🌸استغفاربراےاقاےڪامیار..
🌸استغفاربراےمرحوممحدثه حاجےزاده
🌸استغفاربراےخانمسارامهرابادے
🌸استغفاربراےناممستعارلبیڪ یاحسین
🌸استغفاربراےخانممعصومہ امیرے
🌸استغفاربراےاقاےاحسان..
🌸استغفاربراےاقاےڪاظمے
🌸استغفاربراےخانمصدف خسروانے
🌸استغفاربراےخانمامالبنین ساجدےمقدم
🌸استغفاربراےاقاےمحمود پورعرب
🌸استغفاربراےاقاےمجیدسارایے
🌸استغفاربراےخانممریم اسماعیلے
🌸استغفاربراےاقاےامیرحسین ڪلانتری
🌸استغفاربراےخانممائدهشیر
مہنجے
🌸استغفاربراےخانمفائزهنظرے
🌸استغفاربراےخانمحنانهجعفرنیا
🌸استغفاربراےاقاےمحمداحمدے
🌸استغفاربراےخانمزهراقمرے
🌸استغفاربراےخانمطاهرههادے
🌸استغفاربراےخانمتارامزبانے
🌸استغفاربراےاقاےمحمددلیران
🌸استغفاربراےخانمیااقاے هاشمے
🌸استغفاربراےناممستعار سربازمهدے
🌸استغفاربراےخانمبرزویے
🌸استغفاربراےخانمموسےزاده
🌸استغفاربراےخانمعطابیگے
🌸استغفاربراےامیرمحمدے
🌸استغفاربراےمهدینکویے
🌸استغفاربراےناممستعار بنت الزهرا
🌸استغفاربراےناممستعارمجاهد
🌸استغفاربراےخانممریمموحد
🌸استغفارودعابراےسلامتے اقاییزدانیبهدلیلبیماریشون
🌸استغفاࢪودعابࢪایآقاے اصغࢪنصࢪے بهدلیݪبیمارےشون
🌸استغفاࢪبࢪاےحاجاقا مسعودمهرابے
←°`درآخردعاےعاقبتبخیرےوان شاءاللهشہادت
براےادمیناےاینڪانال.
-آمینبگینا📢:)!
•
『#نمازشبٺونروهدیہڪنیدبہشهیدحجتاللہرحیمے🎁:)』
اگهتمایلداریداسمتونجزء لیستهرشبمونباشه،بهاینایدی مراجعهکنین⇦ @Sarbare_yar
#دلتنگے💔
┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅
مہدےجان
رو بِہ قِبلِہ مینِشینَم،خَستہ با حالـی عَجیب
اَز تَہِ دِل مےنِویسَـم أنتَفےقَلبـیحَبیب...💕
#حضرتــ_عشق_ڪجایے؟
أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج
┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅ ┅
↯⌛
💔⃟😔¦⇢ #منتظرانہ🥀
قطعہ اۍ از بہشت
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نماز ، مانند لیمو شیرین است،
هرچه از اول وقت دورتر شود،
تلخ تر میشود🙃
#آیتالله_بهجت
#نماز_اول_وقت 😍
#حےعلےالعاشقے🦋
نمازتونازدهننیفتہ🌙✨
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
32.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"سفره موسی بن جعفرعليه السلام''
🎙 صابر خراسانی
🎙 #محمد_حسین_پويانفر
«خدایا بیاموز به من
که
لحظهها در گذرند،
که
هیچ حالتی پایدار نیست،
که
می گذرد اگر در سختیام
و
در تمام این لحظهها تو در کنار منی...🤗🌸💕»
•[🖇🐞]•
میگم!
بیایهـکاریکنیم،کمتردلببندیمبهایندنیا :))
یھپیرمردیبود،دیگھنزدیکای
رفتنشازایندنیا،بود . .
قبلِرفتنشیهـوصیتنامہایبرای
فرزندشنوشت!
وقتیکہچشماشوبست،فرزندشگفتطبقِ
وصیتِپدرمبایدجورابهاشوتویقبرشکناره
کفنشبزارید🌱!
همہتعجبکردنکهـچراهمچینوصیتیبایدبهـ
پسرشمیکرد؟!
هرچیگفتننہنمیشهـامکاننداره،طبقِدستوراتِ
اسلاماینکارخوبیتنداره…
پسرحرفیتویگوشآشنمیرفت :/
آخربراشیهکآغذآوردنگفتنوصیتِپدرتہ
کھگفتنبعدازمرگشبھتبدیم!
تووصیتنامھنوشتهشدهبود:
پسرم!میبینیکهـحتینمیزارنجورابهامرو
باخودمببرماوندنیا :))
ازهمہچیزمگذشتم!حتیجورابهامکهـهیچ
ارزشیندارھ؛
آرهرفیق🖐🏼
ازایندنیادلبِکَن'چونحتینمیزارنجورابهاتو
ببری!چهـبرسهبهاموالِارزشمندترت .🎈
ارزشندارهالکےجونتوبراشونمیدی^^
دلبکنمشتی !🚶🏻♂
😲⃟✨¦⇢ #تلنگرانہ
🌱⃟🌪¦⇢ #بانوےچادࢪے
قطعہ اۍ از بہشت
•{🚜🐣}•
🦋| #آسیدعݪے
🌻| #آقامونہ😎
ما ڪاخ نداریم بدان فخر بفروشیم🏫
اموال نداریم کہ بر فقر بپوشیم💶
داریم گرانمایہ ترین ثروت عالم🔮
یڪ رهبر و او را به جهانے نفروشیم♥️🌍
😌😎¦⇢ #رهبرانہ
❤️⃟🌱¦⇢ #بانوےچادࢪے
قطعہ اۍ از بہشت
ناشناس_پاسخ🗣
سلام علیکم😷👋
ان شا الله خوب وسلامت باشید🌹💯
بعضے از حرف هایی کہ تو جامعه رواج داره گاها اشتباهه!!!✅
*خداوند بیش از تصورات انسان ها مهربانه وبخشندس(اما به جاش این مهربانی خرج نمیشه ها!!! مثل حق الناس کہ خداوند دخالتی نمیکنه چو حق مردم پایمال شده!!!😑✌️)
انسان باید از جدا کننده(چیزی یا کسی که باعث دوری از خدا میشه)بترسه😬
گاهی این جدا کنن گناهانمونه گاهی وقتا افکارمون وانسان های اطرافمون و.........هستن♨️♨️♨️
حالا کسی این حرف زد که از خدا بترس💯 اشتباهه ولی میشه برداشت های خوب کرد!!!✅
(دوحالت داره ما داریم یه کاری میکنیم یادرسته وقضاوت میشیم واین حرف میگن!!این که مهم نیست:/یا داریم کار اشتباهی میکنیم 🚨اگه کارمون اشتباهه یعنی از اون کاراشتباه وگناه بترس داره از خدا،جدات میکنه♨️)
جایِ یک چیز را در زندگی عوض کنید🌹
تا زندگی ات زیبا شود🌿
به جایِ ترس از خدا،
عشق( به او) را جایگزین کنید…
#پاسخ√
قطعهای از بهشت
ناشناس_پاسخ🗣 سلام علیکم😷👋 ان شا الله خوب وسلامت باشید🌹💯 بعضے از حرف هایی کہ تو جامعه رواج داره گاها
#کلے_میگم
روے افکار وطرزفکرتون کار کنید✅
منشا خطاهای انسان گاهی از نادانی هست گاهی ازانحراف افکاری وخلل فکری🗣🚨
"شخص اومده پیشم میگه من خدارو قبول ندارم ونه اسلام رو😐✌️
پرسیدم دلیلش؟!
گفت:/من یع ضرر کردم که باعث بانیش یکی بوده که خدا پرست بوده ومذهبے(بماند که رئیس جمهور رو میگفت وخودشم رائ داده بود بهش😐!!)😕
جواب دادم⤵️
اولا خودت کردے که لعنت برخود باد!!چوب انتخابت میخوری!!(سکوت کرد😁🌹)
یه حکم کلی دگه هم بگم✅
تو هر دینی وهر کاری وهر خانواده ادم خوب و ادم بد هست!!!
ما باید تفکیک (جدا)کنیم
خدا رو از بندش وانسان های که میپرستنش!!!
مسجد از مسجدی🗣
اسلام رو از مسلمان💯
سوال کردم اگه لامپ خونتون مشکل داربشه وبسوزه شما کُنتُر وسیم کشی برقتون عوض میکنید؟!😑♨️
مشکل اون لامپ بوده نه کنتر وسیم کشیتون پس چرا اتاق های دگه چراغشون روشنه!!!!!
یه تفکر اشتبا باعث کافر شدن:/
ببخشید_زیاد_صحبت_کردم😅🌹
#نسلسوختہ
#قسمتسیزدهم
#قلمشهیدسیدطاهاایمانے
گاهی عمق شک به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد...تنها،در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود به حدی که گاهی حس می کردم الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم حمله ای که
داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم
آخرین روز رمضان هم تمام شد و صبر اندک من به آخر رسیده بود شب همون
طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد از این پهلو به اون پهلو شدن هم
فایده ای نداشت
گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد و امشب، از اون شب ها بود... اذان
صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم 10 دقیقه بعد... 20 دقیقه بعد...
و من همچنان غرق فکر ،شک و چراهای مختلف که یهو به خودم اومدم
- مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که
طلبکار شدی؟ پیغمبر خدا دائم العبادت بود با اون شان و مرتبه بزرگ بعد از
اون همه سختی و تلاش و امتحان حبیب الله شد
با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز
نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود خیلی از خودم خجالت می کشیدم من
با این کوچیکی، نیاز،حقارت در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم
رفتم سجده با کلمات خود قرآن
- خدایا این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش این بنده ناسپاست رو
پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل حاضر نبود از جاش تکان بخوره عید
فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم
شیرینی به دست بین مزار شهدا می چرخیدم و شیرینی تعارف می کردم که
چشمم گره خورد به عکسش نگاهش خیلی زنده بود کنار عکس نوشته بودن
'من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی...'
هر کس که مرا طلب کند می یابد
هر کس که مرا یافت می شناسد
هر کس که مرا شناخت دوستم می دارد
هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود
هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم
و هر کس که عاشقش شوم او را می کشم و
هر کس که او را بکشم
خون بهایش بر من واجب است
و من خود خون بهای او هستم...
ایستاده بودم و محو اون حدیث قدسی چند بار خوندمش تا حفظ شدم عربی و فارسیش رو
دونه های درشت اشک از چشمم سرازیر شده بود
- چقدر بی صبر و ناسپاس بودی مهران خدا جوابت رو داد این جواب خدا بود
جعبه رو گذاشتم زمین نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم حالم که بهتر شد از جا
بلند شدم و سنگ مزار شهید رو بوسیدم
- ممنونم که واسطه جواب خدا شدی..
اشک هام رو پاک کردم می خواستم مثل شهدا بشم می خواستم رفیق خدا بشم و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد همون جا روی خاک کنار مزار شهید
دو رکعت نماز شکر خوندم
وقتی برگشتم پدرم با عصبانیت زد توی سرم
- کدوم گوری بودی؟
اولین بار بود که اصلا ناراحت نشدم دلم می خواست بهش بگم وسط بهشت اما
فقط لبخند زدم
- ببخشید نگران شدید
این بار زد توی گوشم
- گمشو بشین توی ماشین عوض گریه و عذرخواهی می خنده
مادرم با ناراحتی رو کرد بهش
- حمید روز عیده روز عیدمون رو خراب نکن حداقل جلوی مردم نزنش
و پدرم عین همیشه شروع کرد به غرغر کردن
کلید رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم گوشم سرخ شده بود و می سوخت اما
دلم شاد بود از توی شیشه به پدرم نگاه می کردم و آروم زیر لب گفتم
- تو امتحان خدایی و من خریدار محبت خدا هزار بارم بزنی باز به صورتت لبخند
میزنم!
قطعہ اۍ از بہشت