○•🌱♥️⠀
#مهدیجان
خودت گفتے وعده در بهاراسٺ
بهار آمد دلم در انتـــظار اسٺ
بهار هرڪسے عید اسٺ ونوروز
بهار عاشقان دیدار یــــاراسٺ
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💚
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
بــسم ࢪب شھدا و الصدیقیݩ🥀
#شھیدعمادمغنیہ
عماد مغنیہ در ۷ دسامبࢪ ۱۹۶۲ در محلھ شیاح بیࢪوت پایتخت لبناݩ بہ دنیا آمد.
پدࢪش «شیخ جواد مغنیہ» از علماے بࢪجستہ شیعہ لبناݩ بود.
«جھاد» و «فؤاد» دو بࢪادࢪ وے بعدها در دࢪگیر هاے لبناݩ و اسࢪاییل ڪشتہ شدند.🥀
خانوادهاش پس از مدتے از بیࢪوت بہ صوࢪ در جنوب لبناݩ مھاجࢪت ڪردند و در آنجا عماد تحصیلات متوسطہ و دبیࢪستاݩ خود را گذراند.
آغاز جنگ داخلے لبناݩ در ۱۹۷۵، عماد ۱۳سالھ جذب مبارزان فلسطینے اردوگاههای جنوب لبناݩ شده حتے آموزشہاے سلاح ھای سبڪ را هم دوره دید.
چند سال بعد پس از آن وارد دانشگاه آمریڪایے بیࢪوت (AUB) شد.
او در آغاز دهہ ۸۰ میلادی به «نیروی ۱۷» شاخه نظامے الفتح یاسرعرفات سازمان آزادیبخش فلسطیݩ پیوست که نیرویے ویژه بود و براے حفاظت از اشخاصے مانند ابوعمار، ابو جھاد و ابود ایاد تشڪیل شدهبود.
اما در پۍ اشغال بیروت در سال ۱۹۸۲ از سوے اسرائیل، فعالان جنبش آزادیبخش فلسطین از لبنان خارج شدند.
پس از محاصࢪه ۳ ماهہ بیروت که مبارزان فلسطینے از لبنان خارج شدند، عماد مغنیه سرخورده از مبارزه آنان، در لبنان ماند و با دوستان همفڪࢪش گروه ڪوچك سازمان جھاد اسلامے (لبنان) را تأسیس کرد و در دهہ ۸۰ میلادی به شیوه اطلاعاتے امنیتے خاص خودش بہ مبارزه با نیروهای غربے حاضر پرداخت.
عماد مغنیہ صاحب ۸ فرزند است.
او در ساݪ ۱۳۸۶ بہ فیض شھادت نایل شد🖤
#شادےروحتمامےشھداصݪوات🥀
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
#شهیدانه 🖇❤️
یهنَفر بِهم مےگُفت:
یه جَوون اَگه میخاد
یه جَهاد با نَفسِ واقِعے ڪُنه
و اِرادَشُ قَوے ڪُنه...🌸
اَگه نَشُد یه شَبے نَماز شَب بِخونه
فَرداش نیت ڪُنه قَضاشُ بِخونه...
یِه هَمچین جَوونے
میتونه بِشه شَهیدحُجَجے
یه هَمچین جَوونے...
میتونِه اِمامزَمانِش رو بِبینه
یه هَمچین جَوونے
میتونِه به حَیات بِرِسه...
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
[☘🍃]
آࢪزویٺ ࢪا بࢪآوࢪده میڪند خدایے ڪہ بࢪای خنداندن گلے آسماݩ را مے گࢪیاند
●
●
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
#نسلسوخته
#قسمتچهل_وسوم
#قلمشهیدسیدطاهاایمانے
وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ...خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم...
اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره
...میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ...
شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ...
نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ...
فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ...
مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ...
خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ...
- خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ...و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد
آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ...
بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ایستاده هم خوابم می برد ...!
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
#نسلسوخته
#قسمتچهل_وچهارم
#قلمشهیدسیدطاهاایمانے
چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی
برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ...
اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ...
فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ...
گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کال از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ...
هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ...
روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ...
مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی... زیر بغلش رو می گرفتم ...
پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیربغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی
.. همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ...!
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
#سـلامبرسـالارشهیدان✋🏻💚
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَـلَـے
الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْـڪَ
مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ
اللَّيْلُوَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُاللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ
مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ🌻
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ
وَعَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلے اَوْلـادِ الْـحُـسَـيْــنِ
وَعَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
گفتہبودیڪھ:
چرامحو #تماشاــے منــے؟
آنچنانماتڪھ
یڪدم #مژه برهمنزنــے!
-مژهبـرهمنزنمڪھ
زِ #دستم نرود...
نـاز #چشم تـو
بہقدرمــژهبرهمزدنــے♥(:
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
#سلام_امام_زمانم🌸
تویى بهارِ دلم با تو احْسَنُ الحالَم
بيا بهار شود چهارفصلِ امسالم🌼
بـيـا، مُقَلّبِ قلبم دليل نـوروزم
بـيـا کناره بگیرد بـدي از اقبالم🌙
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
۶۲۳۶پیامناخواندهداریم :)
ولیبااینوجود،بازهمبیھودهتوی
فضایمجازی،میچرخیم ^^!🖐🏻💛
بعدمواقعِگرفتاریفقطخدامونوصدامیزنیم !
یهـحرکتیبزن،خستہنباشیپھلوان ((:🌱
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میلادآقازادمونہ😍🎊
جوان اگر به جوان حسین دل بسپارد
دگر نمیشود اصلا پی گناه بیفتد...
#تولدحضرتعلیاکبرعلیهالسلامو
#روزجوانمبارکــ 💛🌸
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
بهتمومنداشتههاتفکرکن!
خب!
حالابشینببینداشتههاتچقدره؟
حالامیتونیازخداگلهکنی؟
معلومهکهنه!
اونقدرنعمتداری
اونقدرداراییباارزشهست
کهنداشتههاتتوشگممیشن!
پسبهجایشکایتازنداشتههات
بهداشتههاتفکرکن♥️🌿
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور
📝 ایجاد محبت و یاری امام زمان (عج)
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
[ #تلنگر]
گناه نکردن خیلی از توبه کردن راحت تره🙂💯
چرا حاضر میشیم کاری کنیم که میدونیم قطعا روزی به خاطرش پشیمون میشیم؟🤨🍂
اونم به خاطر گناه هایی که لذتش زودگذره🚀
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۰۷ فروردین ۱۴۰۰
میلادی: Saturday - 27 March 2021
قمری: السبت، 13 شعبان 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️18 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️27 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️32 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️35 روز تا اولین شب قدر
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
آیتاللهحقشناس میفرمایند :
اول وقت ڪہ #نماز بخوانے
شُتر قربانے ڪردهاے ،
اماآخر وقت یڪ گنجشڪ..!
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 حکایت تشرّف علی بن مهزیار اهوازی خدمت امام زمان (عج)
👤 به زبان مرحوم شیخ احمد کافی
#نيمه_شعبان
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858
به ژولیده نیشابوری گفتن " به صورت بداهه شعری بگو درباره حضرت عباس علیه السلام که 5 عدد کلمه "چشم" درش به کار رفته باش "
ایشون شعری گفتن که10 کلمه چشم درش بود! :
❣چشم ها از هیبت چشمم، به پیچ و تاب بود
❣محو چشمم، چشم ها و چشم من بر آب بود
❣چشم گفتم، چشم دادم، چشم پوشیدم، ز آب
❣من سراپا چشم و چشمم جانب ارباب بود
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/1565261850C45396d7858