eitaa logo
قطعه‌ای از بهشت
432 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
181 فایل
امام على عليه السلام: اَلنّاسُ نيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛ مردم در خوابند، چون بميرند بيدار میشوند ارتباط با مدیر👈 @K_ali_h_69
مشاهده در ایتا
دانلود
〖اَللّهُمَّ‌ارْزُقْنے‌شَفاعَھ َ‌الْحُسَیْن‌ِ‌یَوْمَ‌الْوُرود . .🌱′〗 -یٰاابٰاعَبدِاللَّھ♥️ :)- ••✾🌸 🌿🌹🌿✨ @abdozahra_69
[🌱🏴] به جز || هرآنکس رفیق شد با من مـرا زمین زد و یڪ عـمر نـردبانم ڪـرد 🥀 ••✾🌸 🌿🌹🌿✨ @abdozahra_69
😃یه حرف قشنگ 😃 یه روز یه نفر میگفت:🙂👇 زن نباید زیبایی خود را طوری آشکار کند که مردم مثل مهتاب 🌃 نگـــاهش کنند 👀 بلکه باید مانند آفتاب باشـــــد 🌇 تا وقتی کسی به جمالش نظر کرد چشمش را به زمین بدوزد✋ 😇صلوات یادت نره 🌹 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
⛓🖤✨
•♥️🌸• 💌 خوشبختے‌↶ همان‌لحظہ‌ایست کہ‌تو‌حس‌می‌کنی‌ خـــدا‌کنارت‌نشستہ و‌تو،‌بہ‌احترامش از‌گناه‌فاصلہ می‌گیری... :)🌱 ••✾🌸 🌿🌹🌿 @abdozahra_69 ❀•┈❀•┈❀•┈❀•┈❀•┈
✨🍃🌹 پسࢪك فلافل‌فࢪوش زندگينامھ وخاطرات طلبه‌ے جانباز، شهيدمدافع حرم ذوالفقاري ✨گروه فرهنگي شهيد ابراهيم هادي✨ 🌹
قطعه‌ای از بهشت
#قسمت‌35🌿🌹 #ویژگی‌هاے‌شهید‌ذوالفقاࢪے 🍀 خيلي دوست داشت به سوريه برود و از حرم‌حضرت زينب س دفاع کند.
🌹✨ 🌿 شهريور 1390 بود. توي مسجد نشسته بوديم و با هادے و رفقا صحبت ميكرديم. صحبت سر ادامه‌ي زندگي و ڪار و تحصيل بود. رفقا ميدانستند من طلبه‌ي حوزه‌ي علميه هستم و از من سؤال ميكردند. آخر بحث گفتم: آقا هادي شما توي همان بازار آهن مشغول هستي؟ نگاه معني‌دارے به چهره‌ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: ميخوام بيام بيرون! گفتم: چرا؟ شما تازه توي بازار آهن جا افتادي، چند وقته اونجا كار ميكني و همه قبولت دارن. گفت: ميدونم. الاݩ صاحبڪار من اينقدر به من اعتماد داره كه بيشتر كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما... سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس ميكنم عمر من داره اينطوري تلف ميشه. من از بچگي كار كردم و همه شغلي رو هم تجربه كردم. همه كاري رو بلدم و خوب ميتونم پول در بيارم. اما همه‌ي زندگي پول نيست. دوست دارم تحصيلات خودم رو ادامه بدم. نگاهي به صورت هادي انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، دبيرستان شما تمام نشده و ديپلم نگرفتي. 🌹 🌿
قطعه‌ای از بهشت
#قسمت‌36🌹✨ #شاگرد‌امام‌صادق🌿 شهريور 1390 بود. توي مسجد نشسته بوديم و با هادے و رفقا صحبت ميكرديم.
🌹✨ هادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غير حضوري درس ميخوانم. چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به زودي ديپلم ميگيرم. ُ خيلي خوشحال شدم و گفتم: الحمدالله، خيلي خوبه، خب برو دنبال دانشگاه. برو شركت كن. مثل خيلي بچه‌هاي ديگه. هادي گفت: اينكه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نميخوام برم دانشگاه به چند علت. ً ✨اولا‌: مگه ما چقدر دكتر و مهندس و متخصص ميخوايم. اين همه فارغ التحصيل داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به درد من بخوره هم به درد جامعه. در ثاني اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، ميتونيم از خارج وارد كنيم. اما اگه امثال شهيد مطهرے نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم. تا آخر حرف هادي را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد حوزه شود. براي همين با من مشورت ميكرد. هادي ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهي برايم مهم نيست. اينكه به من بگن دكتر يا مهندس اصلا برام ارزش نداره. من ميخوام علمي رو به دست بيارم كه لاقل براي اون دنياي من مفيد باشه. از طرفي ما داريم توي مسجد و بسيج فعاليت ميكنيم، هر چقدر اطلاعات ديني ما كامل‌تر باشه بهتر ميتونيم بچه‌ها و جوان‌ها رو ارشاد كنيم . ميدانستم که بيشتر اين حرف‌ها را تحت تأثير سيد علي مصطفوي ميزد. زماني که سيد علي زنده بود اين حرفها را شنيده‌بودم. هادےهم بارها در حوزه‌ي علميه‌ي امام القائم )عج( به ديدن سيد علي ميرفت. از وقتي سيد علي از دنيا رفت، هادي انسان ديگري شد. علاقھ به حوزه‌ي علميه از همان زمان در هادي ديده شد. 🌿 🌹
شبتون کربلایی
¹²:¹²