🔸شبی در عالم رویا خواب مرحوم آیت الله العظمی سید احمد خوانساری را دیدند...
🌹دیدند که ایشان در حال مطالعه هستند..
گفتند :
آقا شما در عالم برزخ مطالعه می کنید ؟
ایشان فرموده بودند :
فضائلی از مولا #امیرالمومنین علی بن ابیطالب را که به دلیل قدر عقول مردم در دنیا برای ما نگفته بودند
اینجا داریم آن فضایل را مطالعه می کنیم
که برترین لذت ها خواندن فضایلی از علی بن ابیطالب است که از آنها بی خبر
بودیم!
از تو میپرسند؛
برایِ قلبِ شکستهات مرهمی یافتی ؟!
بگو، ذکر علی ؏ . التیامبخشاست (:
ابوتراب
صبح شد بر ما بتاب ....
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا
ابوتراب
السلام علیک یا خدیجه الکبری(سلام الله علیها)
هستـےات را دادی و داراترین بـٰانو شدی . . ؛
ثِروتی بالـاتراز لبخند ِپیغمبر کھ نیست (: !
رحلت حضرت خدیجه سلام الله علیها...
هدایت شده از توابین | سید مصطفی موسوی
حاج احمد! وعدهی ما با تو در انتهای افق! آنجا که با سپاه محمد رسول الله ایستادهای به وقتِ ظهور. تو پرچم لاالهالاالله را برافراشتهای و حاشا که نسلِ خمینی علمِ او را زمین بگذارد..
@ir_tavabin
هدایت شده از توابین | سید مصطفی موسوی
حاج احمد ! فرمانده ی غائب ! وعده ی ما با تو ، انتهای افق بود ! همان جا که با پرچم لااله الا الله به انتظارمان ایستاده بودی ! حالا میگویند نشانی از تو یافته اند ، چه بهتر حالا که آمده ای تا با هم هم مسیر ظهور باشیم ! و من تصور میکنم روزی را که آخرین کوچه ی مسجد الاقصی را از وجود کفار پاکسازی میکنیم و در کنار هم ، شانه به شانه رزمندگان اسلام ، جایی نماز میخوانیم که سال ها به انتظارش دویده بودیم ! خون دل خورده بودیم ! صدایمان میزنند مدافعین قدس ! و من یاد مدافعان حرم می افتم ! یاد آن ها که شوق وصال امام شهیدشان آن ها را بی تاب کرده بود و زود به جهانِ اخریٰ رساند و به ما که جا مانده بودیم میگفتند خدا شما را برای روزگارِ سخت تری نگه داشته است. روزگار فتحِ قدس ! حاج احمد! به گمانم تو دلت برای سربند " راهیان قدس " تنگ شده بود که برگشتی ! و یا شاید دلتنگ رفیق های شهیدت بودی ! شاید هم برای ما دلت سوخت! که دیگر چشم به راهی ها بی تابمان کرده !
شاید هم آمدی که راه قدس را نشانمان بدهی...
راه قدس از کربلا میگذرد اما نه برای آنان که پای شان که به کربلا رسید حرم نشین سید الشهدا میشوند و دیگر یادشان میرود انتهای ستون های این جاده به قبله ی اول ما راه دارد، راه قدس از کربلا میگذرد برای کسانی که داغِ آن را به سینه داشته باشند ، برای آنان که کوله بارِ اربعینشان را برای سفر به قدس آماده کرده بودند!
حاج احمد ؛
بیا که این نسلِ جنگ نرفته
بی تاب یک جهادِ مخلصانه است !
بی تاب یک نفر که بوی شهدا بدهد !
منبری ها درست روضه میخوانند
اما این فرمانده ها هستند که روضه ها را به تصویر میکشند
حاج احمد ما دلمان روضه میخواهد...
#سید_مصطفی_موسوی
@ir_tavabin
بقول شهید مطهری
برنامه ی ماه رمضان، برنامه ی ترقی روح است...
وگرنه تحمل گرسنگی و تشنگی و بیخوابی
هیچ نتیجهای نداره اگه اخر ماه تعییر نکنیم!
#تباه_نباش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزادی یعنی در بند علی
زهرا به من بگه فرزند علی ...
_عشق کنید 🙂
هر زمان که دور افتاده ام از همه جا و همه کس حتی خویش ،
دستم را گرفتی و در آغوش خود جا دادی...
من بوی مادرم فاطمه (سلام الله علیها) را در قدم به قدم صحن و سرایت استشمام میکنم...
خیلی زحمت من را کشیده ای خانوم جان ...
_حرم حضرت معصومه ( سلام الله علیها)
_قم
#دلتنگی
#آشفته_حالی
ابوتراب
هر زمان که دور افتاده ام از همه جا و همه کس حتی خویش ، دستم را گرفتی و در آغوش خود جا دادی... من بو
دیشب جای دوستان خالی افطار دعوت بودیم سر سفره ی بی بی جان
وقتی از این منظره گنبد رو دیدم عجیب من رو یاد جایی انداخت که تا الان نرفتم...
خیلی حس کردم شبیه گنبد ارباب تو کربلا ست...
هوایی شدم ...
ابوتراب
دیشب جای دوستان خالی افطار دعوت بودیم سر سفره ی بی بی جان وقتی از این منظره گنبد رو دیدم عجیب من رو
نمیدونم کِی قسمتم اون زیارتِ با معرفتی که از ارباب طلب دارم میشه اما خواستم بگم درد دوری خیلی سوزاننده است...
قشنگ حس میکنی آتیش میگیری تو تب دوری معشوق...
میگیری که چی میگم؟
اونایی که کربلاشون دیر شده قشنگ متوجه میشن...
ابوتراب
نمیدونم کِی قسمتم اون زیارتِ با معرفتی که از ارباب طلب دارم میشه اما خواستم بگم درد دوری خیلی سوزان
از زور دلتنگی رفتم سر مزار شهید حسن(شهید حسن مختار زاده یکی از شهدای امنیت که تو حرم دفنِ)
اونجا یه بنده خدایی نشسته بود از مداحی هایی که میذاشتم متوجه شد دردم چیه...
ابوتراب
از زور دلتنگی رفتم سر مزار شهید حسن(شهید حسن مختار زاده یکی از شهدای امنیت که تو حرم دفنِ) اونجا یه
برگشت گفت دیدم خیلی بی تابی میگم بهت منم قسمتم نمیشد کربلا یه روز برگشتم گفتم یا کربلامو میدید یا دیگه نمیگم... اصن میرم و ...
خلاصه میگفت از خودش خواستم بهش گفتم ندی بهم جدی جدی قهر میکنم و میرم ...
فرداش زنگ زدن کربلا میخوایم بریم جای خالی داریم میای؟