تعریف می کردن:
تو اتاق نشسته بودیم که محمود جستی زد و
گفت: آقا بیاید میخوام یه کار باحال کنم
و رفت سمت اتاقش
چند لحظه بعد با نخ و سوزن اومد و گفت: بیاید میخوام پیشگویی کنم
میخوام بهتون بگم در آینده بچه تون چی میشه
حتی میتونم بگم بچه های پدر و مادر هاتون به ترتیب چه جنسیتی داشتن
سوزن رو نخ کرد و داوطلب اول رو نشوند و سوزن رو از نخ آویزون کرد و عمود گرفت روی نبض دستش
سوزن چرخ میزد و محمود میگفت که بچه اول پدر و مادرت پسره، دومی هم پسره، سومی دختره
درست حدس زده بود
بعد مرتضی رو صدا زد و گفت دستتو بده ببینم بچه چی میاری
سوزن رو آویزون بالای نبض دست مرتضی ثابت کرد
و بعد از چند ثانیه سوزن شروع کرد به حرکت کردن
قهقهه ای زد و گفت پاشو مرتضی که بچه اولت دختره!
صدای خنده مون بلند شد
محمود پرسید: مرتضی اسمش رو چی میذاری؟
مرتضی یه کم فکر کرد و جواب داد زینب...
این ماجرا ادامه داشت تا محمود گفت بذار برای خودمم امتحان کنم
سوزن رو آویزون کرد و اونم شروع کرد به چرخیدن
چشم های محمود برقی زد و با خوشحالی گفت:
بیا برای منم دختره
پرسیدیم اسمش رو چی میذاری؟
بی معطلی گفت:
کوثر...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
۴ روز تا وصال...
🌱|@abokosar313
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درون خودش کلنجاری داشت با خودش
برای کسی آشکار نمیکرد اما گاهی توی حرف هایش، میزد بیرون
هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن،
بیشتر بوی رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی،
میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند
آن اوایل، یک بار که از معرکه برگشته بود، وسط حرف هایش خیلی محکم گفت: «جانفشانی اصلا کار آسانی نیست»
بعد تعریف کرد که آنجا در نقطهای باید فاصلهای چند متری را در تیررس تکفیریها میدوید و توی همین چند متر، دخترش آمده جلوی چشمش
بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است…
تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید
این بار که میرفت به کسی گفته بود:
«این دفعه از کوثر بریدم»
#شهید_محمودرضا_بیضائی
🌱|@abokosar313
به یاد ابوکوثر
داشتیم با هم یکی از عکس های خودش را می دیدیم که توی آن با سلاح، بالای سر تعدادی از جنازه تکفیری ها ایستاده بود
درباره این عکس و درگیری اش با تکفیری ها توضیح می داد که پرسیدم:
این جریان های تکفیری را چه کسی حمایت میکند؟
گفت: توی جیب هایشان از ریال سعودی و لیر ترکیه بگیر تا دلار آمریکایی پیدا می شود
در زمانی که هنوز صحبتی از نقش ترکیه در بحران سوریه و حمایت این کشور از تروریست ها در رسانه ها بر سر زبان ها نبود
محمودرضا ترکیه را دست خائن میدانست
برای اثبات حرفش یک بار عکسی نشانم داد که خودش در یکی از مقرهای جبهه النصره گرفته بود
عکس پنجره ای بود که برای پوشاندنش از پرچم کشور ترکیه استفاده کرده بودند...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
راوی: برادر شهید
۳ روز تا وصال
🌱|@abokosar313
15.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگت شدم یه عالمه...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
🌱|@abokosar313
بعد از جنگ ۳۳ روزه
پوستر سید حسن نصرالله را داخل کمد وسایل شخصی اش چسبانده بود
در خانه خودش هم تصویر سید حسن نصرالله را همیشه در اتاقش داشت
او اسرائیل را تحقیر میکرد
یک بار بهش گفتم: «صهیونیست ها مرتب دارند حزب الله را تهدید می کنند
از کجا معلوم اسرائیل دوباره به لبنان حمله نکند؟»
گفت: «اینها کشک است. اسرائیل الان مثل آدمی است که کتک خورده و افتاده گوشه رینگ
ولی میگوید اگر بلند شوم پدرت را در می آورم!»
#شهید_محمودرضا_بیضائی
راوی: برادر شهید
۲ روز تا وصال...
🌱|@abokosar313
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻شهید جهاد مغنیه: اگر خونی را ریختی، این خونها جویهایی میشود در مسیر فلسطین و قدس!
📆 سالروز شهادت شهید جهاد مغنیه
🌱|@abokosar313
تعریف می کردن:
خوابش رو دیدم
خواب محمود رضا رو؛
با لباس کار...لباس رزم...لباس سبز...لباس سبز لجنی،
مهربون بود، مثل همیشه؛
خندون بود، مثل همیشه؛
گفتم محمودرضا وقتی رفتی رو تله انفجاری و زخمی شدی، اذیت شدی؟
گفت:
آره...
اما به خاطر خدا تحمل کردم
و از اون مرحله رد شدم...
چون واقعا میخواستم شهید بشم
و شهادت رو دوست داشتم...
و این یک #رویای_صادقه بود
#شهید_محمودرضا_بیضائی
۱ روز تا وصال...
🌱|@abokosar313
8.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرکه شد گمنام تر
زهرا خریدارش شود...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
🌱|@abokosar313