در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم: برادر هادی ، حقوق شما آماده است هر وقت صلاح می دانی بیا وبگیر.
در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران؟
گفتم: آخر هفته. بعد گفت: سه تا آدرس رو مینویسم. تهران رفتی حقوقم رو دراین خونه ها بده! من هم این کار را انجام دادم. بعد ها فهمیدم هر سه، از خانواده های مستحق و آبرودار بودند.🌷🍃
ارسال اعضای کانال🍃
سلام دیروز ولادت حضرت فاطمه رفتم گلزار شهدا که ختم قران و زیارت عاشورا برای شهید ابراهیم هادی و همه شهدا اونجا بخونم
وارد گلزار شهدا که شدم انگار یکی منو طرف مزار شهیدی که نمیشناختمش هدایت کرد همینکه سر مزار رفتم فاتحه بخونم دیدم عکس داداش ابراهیم کنار عکس همون شهید گزاشتن . با گریه گفتم خودت خبر داری چقدر دلم هواتو کرده بود♥️
سر مزار شهیدگمنام بیادش قران زیارت عاشورا خوندم گفتم شهید هادی امروز هدیه ای روز مادر بهم بده متبرک بشه از اینجا.. نیمساعت بعد چندتا جوان گل پخش میکردن به منم شاخه ای گل قرمز دادن روز مادر و بهم تبریک گفتن .شهدا خیلی عنایات دارن و حواسشون بهمون هست. شادی روحشون صلواتی بفرستین🌼
🍃🌼 #آرام_جانم ، در این مدت دوستیمان، انگار سالهاست که تو را میشناسم،
نمیدانم چه رازیست، رازِ بودن تو...
چه مهریست ، مهرِ به تو ...
که زندگی ام را از پاییز به بهار رساندی ... 🌱🌹
🌼🌸 سپاس خدایی که تـــو را به من داد 🙏🏻🌸🌼
🌷#ابراهیم_جان .. برایمان دعا کن، دعا کن رهرو راهت باشیم ، باشد که ما هم رستگار شویم ...
خورشید کمیل هزاران صلوات نذرت🕊🌷
9.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷_اگه مثل #ابراهیم_هادی یه طرفدار میخوای به من بگو...
شهید ابراهیم هادی به علت ویژگی هایی اخلاقی، فرماندهی و شخصیتی که داشته تا کنون بعنوان یکی از شهدای مفقودالجسدی شناخته می شود. در یکی از خاطرات درباره او چنین نقل شده است:« ابراهیم درهمان ایام پایانی دبستان کاری کرد که پدرش عصبانی شد و گفت که ابراهیم از خانه بیرون برو و تا شب هم برنگرد. ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که او برای ناهار چه کار کرده است ولی روی حرف پدر، حرف نمی زدند. ابراهیم شب برگشت و با ادب به همگی سلام کرد. از او پرسیدند ناهار چه کار کردی؟ پدر با این که که هنوز از ابراهیم ناراحت بود ولی منتظر جوابش بود.
شهید ابراهیم هادی خیلی آهسته گفت که داخل کوچه راه می رفتم، یک پیرزن دیدم که کلی وسایل خریده و نمیدانست چکار کند و چطور به خانه برود. من به او کمک کردم و وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی از من تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد. نمی خواستم قبول کنم، ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلال است زیرا برایش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول، نان خریدم و خوردم.»